وضو و احکام آن به صورت بسیار مختصر

23 مارس

وضوارکان و فرضهاي وضو:
فرضهاي وضو عبارتند از:
1) شستن صورت که البته مضممه (آب در دهان) و استنشاق (آب در بيني) نيز جزو آن محسوب مي‌ شود.
2) شستن دو دست از سر انگشتان تا آرنج.
3) مسح تمامي سر و البته مسح دو گوش نيز در زمرة آن به حساب مي ‌آيد.
4) شستن دو پا همراه کعبين (شتالنگ يا قوزک پا).
5) رعايت ترتيب در شستن اعضاي وضو.
6) پي در پي شستن.
سنتهاي وضو:
سنتهاي وضو عبارتند از:
1) مسواک زدن.
2) شستن دو کف دست در اول وضو.
3) آب در دهان کردن (مضمضه) و آنگاه آب در بيني کردن قبل از شستن صورت.
4) خوب مضمضه و استنشاق کردن براي غير روزه‌دار. 5) خلال کردن ريشي که انبوه است.
6) خلال كردن انگشتان.
7) شروع کردن به شستن اعضا از راست (يعني مثلاً اول دست راست و سپس دست چپ را بشوييم و…).
8 ) شستن اعضاي وضو هر يک دو يا سه مرتبه.
9) آب در بيني کردن با دست راست و (گرفتن بيني و) خارج کردن مواد داخل آن با دست چپ.
10) دست کشيدن (و لمس کردن) اعضاي وضو (هنگام شستن).
11) اسباغ (يا کامل کردن) وضو.
12) خواندن دعاي مأثور پس از اتمام وضو.
واجبات وضو:
واجبات وضو عبارتند از:
1) خواندن بسم الله الرحمن الرحيم قبل از وضو.
2) شستن دو دست پس از بيدار شدن از خواب سه مرتبه قبل از اينکه آنها را در ظرف آب فرو برد.
مکروهات وضو:
مکروهات وضو عبارتند از:
1) وضو گرفتن با آب (خيلي) سرد يا داغ.
2) شستن هر عضو بيش از سه مرتبه.
3) زايل کردن آب (خشک کردن) اعضاي وضو.
4) شستن داخل چشم.
نکته: خشک کردن اعضاي وضو پس از اتمام وضو مباح است.
تبصره: ضروريست که مضمضه به گونه‌اي باشد که آب در دهان به حرکت در آيد و در استنشاق نيز بايد آب را با نفس کشيدن تا حد معيني به داخل بيني جاري کرد. بديهيست تنها آب در دهان يا بيني‌کردن با دست کفايت نمي‌کند.
کيفيت وضو گرفتن:
براي وضو گرفتن ابتدا بايد در دل نيت کرد و سپس بسم الله الرحمن الرحيم گفته دو دست خويش را تا بند مچ بشويم. آنگاه به ترتيب آب در دهان و سپس آب در بيني و آنگاه صورت را از رستنگاه (محل روييدن) موي سر تا زير ذقن (چانه) و از عرض از نرمة گوش (راست) تا نرمه گوش (چپ) بشوييم. بعد دو دست خود را تا آرنج شسته بعد سر خويش را بطور کامل مسح مي‌کنيم. براي مسح سر بايد از جلوي سر تا پشت سر را مسح کنيم و سفيدي پشت گوشها (جايي که مو نروييده است) را نيز مسح کنيم. براي مسح کردن داخل گوشها دو انگشت سبابه را داخل گوش (صماخ گوش) مي‌کنيم و با دو انگشت ابهام پشت گوشها را مسح مي‌نماييم. در پايان هر دو پا را تا قوزک مي‌شوييم.
تبصره: چنانچه اندازة ريش کوتاه باشد ضروريست پوست صورت نيز شسته شود و حتماً آب آن را لمس کند. اما چنانچه فرد از ريش انبوهي برخوردار باشد شستن ظاهر موي ريش کفايت مي‌کند.

ایها الشباب

22 مارس

امام حسن البناجوانان! پیروزی یک اندیشه در گرو ایمان استوار به حقانیت، اخلاص و صداقت  بحد کفایت،  احساس مسئولیت آمیخته با شور و محبت، و آمادگی لازم  اتباعش برای فداکاری در راه به واقعیت در آوردن آن است.زیرا که چهار اصل: ایمان استوار ، اخلاص و صداقت ، عشق و محبت ، اقدام و احساس مسئولیت جزو ویژگی های اصلی قشر جوان است.  زیرا که پایه «ایمان» بر روی دل بیدار و اندیشه ی هوشیار. و پایه «اخلاص» بر روی قلب خالص و زلال. و پایه «عشق» و شور  بر روی شعوری نیرومند. و پایه «عمل» بر روی عزم و اراده ای تازه و توانا استوارند و تمامی این ها را تنها درجوانان بیشتر می توان یافت.
به همین خاطر جوانان در میان  تمامی ملت ها مدام ستون استوار قیام و نهضت و در ساختار هر نهضت رمز قدرت و در  هر اندیشه و مکتبی پرچمدار و قیادت آن به شمار می آیند.  « إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آَمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى (الكهف13).» «به راستی آنان تعدادی جوان بودن که به پرودگار خویش ایمان آوردند و ما نیز بر راهیابی و هدایتشان افزودیم.»
جوانان!هیچگاه دچار یأس و سرخوردگی نشوید، زیرا که در فرهنگ اخلاقی اهل ایمان یأس و سر خوردگی هیچ جایگاهی ندارد.
جوانان بدانید! واقعیت هایی که امروزه شاهدشان هستیم، رؤیاهای دیروز بوده و رؤیاهای امروز واقعیت های فردا خواهند بود. بدانید که هنوز فرصت کافی  برای ادای مسئولیت در اختیار هست. علی رغم موج خروشان مظاهر فساد، همچنان در دل و اندیشه ملت های مسلمان ویژگی های استوار و پایدار مثبتی وجود دارند.
بدانید که! ضعیفان در مسیر عمر خویش همچنان ضعیف و ناتوان نخواهند ماند و قدرتمندان برای همیشه از قدرت برخودار نخواهند بود. « وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ (القصص5» « اراده ما براین است که بر ضعیف شدگان و محرومان زمین منت نهیم و ایشان را پیشوایان بشریت بگردانیم و وارث ثروت و حکومتشان کنیم.» بدانید که آینده آبستن حوادث و رویدادهای بزرگی است و استفاده از فرصت هابرای دست زدن به کارهای بزرگ ضامن پیروزیتان است. بدانید که!  بشریت چشم به راه نور رسالت و دعوت شماست، رسالت راهنما و روشنگر و پیام آور پیروزی، صلح و آشتی، تا جهان را از باتلاق بلایا و گرفتاری ها بیرون بکشید.  زمان نوبت  شما برای رهبری ملت ها و حاکم نمودنشان بر سرنوشت خود چندان دور نیست.  « وَتِلْكَ الْأَیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ.(آل عمران )140» « ما این روزها و زمان های(وجود ، قدرت و حاکمیت)  را بین مردم دست بدست می نماییم. (تا ایشان را بیازمایم)» « وَتَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لَا یَرْجُونَ.(النساء)104 » « امید و انتظاری که شما اهل ایمان به حمایت و رحمت خدا دارید دیگران ندارند.»
ای جوانان! از هر جهت خود را برای بردوش کشیدن بار مسئولیتی بزرگ آماده سازید و همین امروز به مسئولیت های خویش عمل کنید! زیرا ممکن است که فردا برای عمل و اقدام فرصتی در اختیار نداشته باشید.!

از خطبه های امام حسن البنا

ترجمه: عبدالعزیز سلیمی

دانلود کلیپ های تصویری از سخنرانی های استاد پردل (۳gp) – بخش دوم

21 مارس

استاد محمدصالح پردلفایل هایی که در زیر برای دانلود قرار داده شده است، کلیپ هایی تصویری از سخنرانی های استاد محمدصالح پردل، از علما و خطبای محبوب و پرنفوذ اهل سنت جنوب می باشند که امید است مورد نظر دوستان قرار گیرد. این فایل ها همگی با فرمت (۳gp) می باشند که قابل استفاده در تمامی گوشی های تلفن همراه را (که قابلیت پخش فایل های صوتی و تصویری داشته باشند) دارند.
بخش دوم این فایل ها در این جا قرار داده شده است. ادامهٔ نوشته

آیا خطابی که در قرآن متوجه رسول الله(ص) است، امت را شامل می‌شود؟

20 مارس

شیخ عبدالکریم محمدیدر برخی موارد می‌بینیم که خداوند متعال رسول الله(ص) را مخاطب می‌سازد، مانند :
« ‏ يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ » (احزاب / 1) «ای پیغمبر از خدا بترس و اطاعت از کافران و منافقان نکن»
« يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ» (تحریم / 1) «ای پیغمبر چرا آن‌چه را که خداوند برایت حلال کرده است، حرام می‌کنی؟»
« ‏ يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ‏» (احزاب / 59) «ای پیغمبر به زنانت و دخترانت و زنان مسلمانان بگو تا بر خود جلباب (چادر) بیندازند».
آیا این نوع خطاب‌ها امت را در بر می‌گیرد؟
چنان‌که واضح است از جهت لغت، نه!. و همه بر این متفقند. ولی از جهت شرع باید گفت که عموم امت مورد توجه آن خطاب است، و امور زیر به این قضیه دلالت دارد :
1-    رسول الله(ص) دارای منصب اقتدا هستند، و بر امت واجب است از ایشان پیروی کنند به دلیل :
«وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ » (حشر / 7) «و آن‌چه پیغمبر برای شما آورد بدان چنگ زنید».
و
«قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ» (آل عمران / 31) «بگو : اگر شما خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید، خداوند شما را دوست می‌دارد».
لذا آن‌چه رسول الله(ص) بدان مأمور باشد امت نیز به تبعیت از ایشان بدان مأمور خواهد بود.
2- در مواردی که احکام خاصی بر رسول الله(ص) نازل می‌شد، تصریح می‌شد که حکم خاص خود ایشان است، و تصریح به اختصاص در بعضی موارد دال بر عدم اختصاص در موارد دیگری است، مثل مورد زیر که خداوند می‌فرماید :
«‏ يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَكَ أَزْوَاجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفَاء اللَّهُ عَلَيْكَ وَبَنَاتِ عَمِّكَ وَبَنَاتِ عَمَّاتِكَ وَبَنَاتِ خَالِكَ وَبَنَاتِ خَالَاتِكَ اللَّاتِي هَاجَرْنَ مَعَكَ وَامْرَأَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِيُّ أَن يَسْتَنكِحَهَا خَالِصَةً لَّكَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ ‏» (احزاب / 50)«ای پیغمبر ما بر تو حلال ساختیم زنانت را که مهرشان داده‌ای، و کنیزانی که مالک آنها هستی و خداوند از طریق غنیمت به تو داده است، و دختران عمو و دختران عمه و دختران دائی (خالو) و دختران خاله‌ات که با تو هجرت کرده‌اند، و زن مؤمن اگر خود را به پیغمبر ببخشد، اگر پیغمبر بخواهد با او ازدواج کند. خالص برای تو است نه برای مؤمنان).».
که در این آیه با جمله (خالصه لک من دون المؤمنین) تصریح بر آن است که عدم محدودیت تعداد زنان و این‌که زن خود را ببخشد خاص رسول الله(ص) است.
3- در قضیه زید بن حارثه[1] ، خداوند تصریح می‌کند که امری که متوجه رسول الله(ص) است برای آن است که سرمشقی برای مؤمنان باشد، چنان‌که می‌فرماید :
«‏ فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَراً زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً ‏» (احزاب / 37) «وقتی که زید حاجت خود را از او به جا آورد، او را زن تو ساختیم تا بر مؤمنان در ازدواج با زنان پسر خواندگان‌شان وقتی حاجت خود گرفتند، حرجی نباشد».
که خداوند برای از هم پاشاندن نظام پسرخواندگی و از بین بردن آثار آن زینب بنت جحش را که قبلاً زن زید بن حارثه ـ پسر خوانده رسول الله(ص) بود به ازدواج رسول الله(ص) درآورد، و تصریح فرمود که این را فرمان داده است، تا بر مؤمنان حرج نباشد که با زنان پسرخواندگان خود پس از جدائی از آنان ازدواج کنند.
آیا خطابی که متوجه امت است، رسول الله(ص) را شامل می‌شود؟
خطاب‌های عام شرع، مانند : (یا عبادی)، (یا ایها الناس)، (یا ایها الذین آمنوا) شامل مأمور به تبلیغ یعنی رسول الله(ص) نیز است، و این رأی عموم اصولیان است، زیرا این صیغه‌ها بنابر وضع لغوی بر ایشان نیز دلالت می‌دهد، و ایشان مانند امت از متعبدان به امور تکلیفی هستند.
آیا خطاب به یک فرد عموم دارد؟
اگر شارع فردی از افراد امت را مورد خطاب قرار دهد، آن خطاب از جهت لغت عموم ندارد، و با توجه به دلالت لغوی شامل دیگران نیست، اما از آن‌جایی که احکام شرعی خاص بعضی از افراد نیست، باید گفت از جهت شرع حکم برای همه مکلفان است و خاص فرد مخاطب نیست، مگر این‌که دلیلی بر اختصاص دلالت دهد مانند این حدیث :
براء بن عازب(رض) گوید :
(ضَحّى خَالٌ لِي، يُقَالُ لَهُ أَبُو بُرْدَةَ، قَبْلَ الصَّلاَةِ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وسلم: شَاتُكَ شَاةُ لَحْمٍ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ إِنَّ عِنْدِي دَاجِنًا جَذَعَةً مِنَ الْمَعَزِ قَالَ: اذْبَحْهَا، وَلَنْ تَصْلُحَ لِغَيْرِكَ ثُمَّ قَالَ: مَنْ ذَبَحَ قَبْلَ الصَّلاَةِ فَإِنَّمَا يَذْبَحُ لِنَفْسِهِ، وَمَنْ ذَبَحَ بَعْدَ الصَّلاَةِ فَقَدْ تَمَّ نُسُكُهُ وَأَصَابَ سُنَّةَ الْمُسْلِمِينَ). []
چنان‌که می‌بینیم، رسول الله(ص) به ابوبرده اجازه داد بزی که به سن قربانی نرسیده است، را قربانی کند، اما اعلام کرد که این تجویز خاص ابوبرده است، و برای دیگران صلاحیت ندارد.

نوشته: استاد عبدالکریم محمدی

—————————
پی نوشت:
[1]:زید بن حارثه بن شراحیل کلبی مولای رسول الله(ص)، قبل از بعثت از پدرش ربوده شد و در بازار عکاظ مکه به فروش رسید و حکیم بن حزام او را برای عمه‌اش خدیجه خرید، و خدیجه او را به رسول الله(ص) بخشید، رسول الله(ص) با او بسیار خوشرفتار بود، و هنگامی که پدر زید برای بازخرید و فدای او به مکه آمد او رسول الله(ص) را برگزید و همراه پدر نرفت، و رسول الله(ص) او را به عنوان پسر خود به اهل مکه معرفی کرد و بدان سبب زیدبن محمد نام گرفت، او از مسلمانان اولیه است و در سن پنجاه و پنج سالگی در غزوه مؤته به سال هشتم به شهادت رسید.
[2]: بخاری و مسلم این حدیث را روایت کرده‌اند، رجوع شود به اللؤلؤ و المرجان، کتاب الاضاحی باب اول (دائیم که او را ابوبرده می‌نامیدند قبل از نماز عیدقربان، قربانی خود را ذبح کرد، رسول الله(ص) به او فرمود : «گوسفند تو گوسفند گوشت است». عرض کرد : ای رسول خدا، بزی خانگی دارم که هنوز دوسال کامل ندارد، فرمود : «آن را ذبح کن، و برای غیر تو نیست»، سپس فرمود : «کسی که قبل از نماز عید ذبح کند برای خودش ذبح می‌کند، و کسی که بعد از نماز ذبح کند، عبادت او تمام، و موافق با سنت مسلمانان است).

همه چیز درباره ی جنیان

19 مارس

استاد سید سابقجن يا پري موجوداتي روحاني اند و مانند انسان داراي اراده و اختيار و تكليف مي باشند؛ ولي جسم مادي بشر را ندارند، غير مرئي و نا شناخته اند. شكل و صورت حقيقي آنها ديده نمي شود؛ اما توان اين را دارند كه به قالب شكل در آيند.
راه شناخت آنها
وحي، تنها منبعي است كه ما را با جهان اين موجودات آشنا مي سازد. قرآن و سنت صحيح پيامبر (ص) ما را ارشاد مي كنند تا بدانيم: كه پريان از چه چيزي آفريده شده اند، راه و روش هر كدام از قبايل و طوايف آنها چگونه است؟ و نحوه ي تكليف و گوش دادنشان به تلاوت قرآن پيامبر (ص) به چه شيوه اي بوده است؟
ماده اي كه از آن آفريده شده اند
خداوند پاز و منزه در باره ي اصل ماده يآُرينش جنيان چنين مي فرمايد: (وقلد خلقنا الانسان من صلصالٍ من حَمَأٍ مسنونٍ والجانّ خلقناه من قبلُ من نارٍ السّموم)_ (حجر:26-27) «همانا ما انسان را از گل و لاي كهنه ي تغيير يافته بيافريديم و طايفه ي جنيان را از آتش گدازنده ي (بي دود) خلق كرديم».
از اين دو آيه موارد زير استنباط مي گردد:
1- ابتدا انسان از خاك آفريده شده، سپس با آب تركيب يافته و به گل تبديل گشته است. بعد در اثر مجاورت گل با آب سياه گشته و به گل ولاي كهنه و خشك تغير پيدا نموده است.
2- جنيان هم ابتدا از شعله ي خالص آشت خلق شده اند.
3- جنيان پيش از انسان آفريده شده اند.
قبايل و طوايف جنيان
جنها قبايل و دستجات متعددي دارند: بعضي ها در انجام اعمال خير و پاكيها استقامت مي ورزند و برخي چنين نيستند. برخي ها غافل و سفيه اند و گروه بيشتر آنها كافر و منحرف مي باشند. خداوند در باره ي آن دسته اي كه با تلاوت قرآن گوش فرا دادند، مي فرمايد: (و أنّا منا المسلمون و مِنّا القاسطون، فمن أَسلَمَ فأولئِك تَتَحَرَّوا رَشَدا و امّا القاسطون فكانوا لجهنَّمَ حَطَبا) _(جن :14-15) «در ميان ما، فرمانبرداران و منحرفان و بيدادگرانند آنان كه فرمانبردارند، هدايت و خير را برگزيده اند اما آنان كه ستمگر و بيداد گرند هيزم و هيمه ي دوزخ هستند».
يعني برخي از پريان مسلمانند و برخي ديگر مشرك و كافر. اما آناني كه فرمانبردارند، راه هدايت را برگزيده اند ولي ستمگران هيزم جهنم اند. خداوند مي فرمايد: (أَنّا منا الصالحون و منَّا دونَ ذلك كنّا طرائق قدداً) (جن:11) «برخي از ما تسليم فرمان خدا و پرهيز گارند و بعضي از ما جز اين (يعني نارمان و بي دين) اصلاً ما فرقه ها و گروه هاي متفاوت و گناگوني هستيم».
يعني دسته اي از آنها كاملاً پرهيزكار و اصلاحگرند و دسته اي كمتر و مانند انسان گروهها و مذاهب مختلفي دارند.
پريان هم مانند انسان موجوداتي مكلفند
پريان نيز همچون انسان، موجودات مكلفي هستند و پيامبرشان از اولاد آدميان مي باشد. خداوند پاك و منزه مي فرمايد: (يا معشَرَ الجنِّ والانسِ اَلَمْ يأتكم رُسُلٌ منكم يقصُّون عليكم آياتي و يُندرُونكم لقاءٍ يومِكم هذا؟ قالو شهدنا علي انفسنا و غرّتهم الحياةُ الدّنيا و شهدوا علي أَنفسهم أَنَّهم كانوا كافرين) _(انعام:130) «اي جنيان و اي انسانها آيا پيامبراني از خود تان به سوي شما نيامدند مي گويند: ما عليه خود گواهي مي دهيم. زندگي جهان، آنان را گول زد و عليه خود گواهي مي دهند (ومي گويد) كه ايشان كافر بوده اند». (سنفرغ لكم ايها الثقلان، فبأيِّ آلاءِ ربّكما تكذَبان، يا مشَرَ الجنِّ والانسِ ان اِستطعتم أَنْ تنفذُوا مِن أَقطار السمواتِ والرضِ فانفذوا لا تنفذونَ الا بسلطانٍ فبايِّ آلاءِ ربّكما تُكذِّبان)  _الرحمن:31-34). «اي پريها و اي انسانها به حساب شما خواهيم پرداخت. پس كداميك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار و تكذيب مي كنيد. اي گروه پريها و انسانها! اگر مي توانيد از نواحي آسمانها و زمين بگذريد، بگذريد، و ليكن نمي توانيد بگذريد مگر با قدرت عظيم (مادي و معنوي) پس كداميك از نعمتهاي پروردگار تان را تكذيب مي كنيد؟» معني آيات: اي گروه جن و انسان! شما را دقيقاً حسابرسي خواهيم كرد. ثقلان (انس و جن مثناي (ثقل) است؛ يعني هر چيزي كه براي آن وزن و قدري هست.
اي گروه پريها و انسانها اگر مي توانيد از چنگال عدالت الهي بگريزيد و از گوشه ها و كناره هاي آسمانها و زمين بگذريد و فرار كنيد تا از حسابرسي الهي برهيد، اين كار را بكنيد؛ ولي قادر به چنين كاري نخواهيد بود مگر با سلطه ي مادي و معنوي كه چنين چيز برايتان ممكن نيست.
گروهي از جنيان، آيات قرآن را از پيامبر خدا استماع كردند و پيامبر 9ص) نه آنها را ديد و نه حضور شان را احساس كرد. در اين باره خداوند مي فرمايد: (و اِذْ صرفنا اليك نفراً مِن الجنِّ يستمعون القرآن، فلما حَضَروُهُ قالوا أَنصتوا فَلَمَّا قُضى وَلَّوا الي قومِهِم مُنذرين. قالوا: يا قومَنا اِنّا سمعنا كتاباً اُنزِلَ من بعدِ موسي مصدّقاً لما بين يديه يهدي الي الحقّ والي طريقٍ مستقيم. يا قومَنا أجيبوا داعِيِ اللهِ وآمنوا بهِ يغفِرْ لكم من ذنوبكم و يُجركم من عذابٍ اليم. و مَنْ لا يُجِبْ داعي الله فليس بمعجزٍ في الارض و ليس له من دونه اولياءَ اولئك في ضلال مبين) _(احقاف:29-32)
«ياد آر وقتي را كه ما تني چند از جنيان را متوجه تو گردانيديم تا استماع آيات قرآن كنند.ت چون نزد (رسول) رسيدند باهم گفتند گوش دهيد چون قرائت مام شد (ايمان آوردند) و به سوي قوم خود براي تبليغ و هدايت باز گشتند و گفتند اي طايفه ي ما، ما آيات كتابي را شنيديم كه پس از موسي نازل شده، در حالي كه كتب آسماني (تورات و انجيل) را كه در مقابل بود براستي تصدي قم ي كرد و خلق را به سوي حق و طريق مستقيم هدايت مي فرمود. اي طايفه! شما هم دعوت خدا را اجابت كنيد و به او ايمان آوريد تا خدا از گناهانتان در گذرد و شما را از عذاب دردناك نگاه دارد و هر كه داعي حق (محمد) را اجابت نكند، در زمين (پناهي از عذاب خدا نخواهد يافت) و جز او هيچ يار و ياوري نخواهد داشت و چنين كساني دانسته در ضلالت و گمراهي هستند».
ابن عباس (رض) مي فرمايد: پيامبر خدا (ص) نه قرآن را براي جنيان خوانده و نه آنها را ديده است؛ بلكه با گروهي از يارانش به طرف بازار عكاظ رفتند. نا گهان بين شياطين و خبر آسماني حايل بر قرار شد و به سوي آنها شهاب كوبنده فرستاده شد. شياطين به سوي طايفه و قوم خود باز گشتند. پس گفتند: چه چيز روي داده است؟ گفتند: بين ما و خبر آسماني مانع ايجاد شده و شهاب كوبنده به سويمان ارسال مي شود. گفتند: حتماً چيزي روي داده است. پس برويد و مشارق و مغارب زمين را بگرديد، تا اينكه گروهي از آنها رفته و پيامبر(ص) و يارانش را در حال برگزاري نماز صبح در تهامه يافتند. هنگامي كه صداي تلاوت قرآن را شنيدند به آن گوش دادند و گفتند اين همان چيزي بود كه بين ما و خبر آسماني دگرگوني و مانع ايجاد كرد. پس پيش قوم خود باز گشتند و گفتند: «اي طايفه ما، از قرآن آيات عجيبي مي شنويم. اين قرآن خلق را به راه خير و صلاح هدايت مي كند. بدين سبب ما به آن ايمان آورديم و هر گز به خداي خود مشرك نخواهيم شد. پس خداوند اين آيه را بر پيامبرش نازل فرمود: (قل اُوحِيِ إليَّ أنّهُ استمَعَ نفرٌ من الجنِّ)  اي رسول گرامي بگو مرا وحي رسيد كه گروهي از جنيان آيات قرآن را استماع كردند.
بيهقي گويد: «اين حديث كه ابن عباس روايت مي كند، مربوط به آن اوايلي بوده كه جنيان به تلاوت قرآن رسول خدا (ص) گوش فرا داده و وضعيت او را مي دانستند. در اين هنگام پيامبر (ص) آنها را نديده و برايشان چيزي تلاوت نفرمود. بعد از اين حادثه بود كه نماينده ي جنيان نزد پيامبر (ص) آمد و پيامبر (ص) قرآن را بر او تلاوت فرموده و گنها را به دين خدا دعوت كرد…»
اين حديث اشاره دارد به روايت احمد و مسلم و ابو داود و ترمذي از علقمه كه گفت: به ابن مسعود گفتم: آيا كسي از شما در آن شب (ملاقات جنيان) با پيامبر خدا (ص) حضور داشت؟ گفت: كسي از ما با او نبود. ولي يك شب در مكه او (ص) را گم كرديم. گفتمي: چه به سرش آمده است. احتمالاً به او سوء قصدي شده و يا حادثه اي برايش پيش آمده. تمام طول شب را با آن گروه سپري كرديم. صبح شد ناگهان پيامبر (ص) از طرف كوه حراء پيدا شد. ما جراي گذشته ي خود را برايش تعريف كرديم فرمود: نماينده ي جنيان نزد من آمد. پس برايشان قرآن تلاوت كردم به سوي آنها رفتم و قرآن را برايشان خواندم پس او رفت. حضرت (ص) آثار آتش و كوچ آنها را به ما نشان داد از پيامبر توشه راه در خواست كرده بودند پس گفت: غذاي شما جنيان هر استخواني كه گوشت دار و بدون گوشت كه برآن نام خدا ذكر شده باشد و پس مانده و فضله و مدفوع علفي كه حيوانات شما آن را خورده اند.
جنيان علم غيب نمي دانند
علم غيب مخصوص خداوند است. و او كسي را بر غيب و اسرار نهاني خود آگاه نمي سازد؛ مگر آن مقدار يكه خود بخواهد تا به وسيله برخي از پيامبران و فرستادگانش به مردم ابلاغ كند. (عالم الغيب فلا يُظهِرُ علي غيبِه أحداً الاّ مَن ارتَضَي من رسولٍ فانَّهُ يَسلُكُ من بين يديه و مِنْ خلْفِهِ رَصَداً)_ (جن:26-27) «داننده ي غيب خدا است. و هيچ كس را بر غيب خود آگاه نمي سازد مگر پيغمبري كه خدا از او خشنود باشد. خدا محافظان و نگهباناني در پيش و پس او روان مي سازد». يعني خداوند براي محافظت آن گروه از پيامبران، كه مي خواهد بر برخي از امور غيب مطلع شان سازد، فرشتگان و نگهباناني قرار مي دهد تا آنها را از شياطين و پريان و وسوسه هاي ايشان، مراقبت و محافظت نمايند. قرآن كريم در سر گذشت سليمان پيامبر مي فرمايد:
(فلّما قضينا عليه الموتَ مادلّهم علي موتِهِ اِلاّ دابةُ الارضِ تَأْكُلُ مَنسأَتَهُ فلّما خرَّ تَبيّنَتْ الجنُّ أَنه لو كانوا يعلمون الغيب مالَبثوا في العذاب المهين)_ (سبأ:14) «زماني كه بر سليمان مرگ مقرر داشتيم، جنيان را از مرگ او نياگاهانيد مگر چو بخواره ها يكه عصاي وي را ميخوردند. هنگامي كه سليمان فرو افتاد فهميدند كه اگر آنان از غيب مطلع مي بودند در عذاب خواركننده (و بيگاري و اسارت) باقي نمي ماندند».
كنترل حضرت سليمان بر جنيان
خداوند، جنيان را به زير فرمان سليمان پيامبر (ع) در آورد. و تا آنجايي كه مي دانيم جز او (ع) براي هيچ يك از پيامران چنين حادثه اي اتفاق نيافتاده است. (فسخّرنا لَهُ الرّريحَ تجري بأمرِهِ رُخاءً أُصابَ والشياطين كُلَّ بنّاءٍ و غوّاصٍ و آخرين مقرَّنينَ في الأصفاد هذا عطاوُنا فامنُنْ أو أَمسِك بغير حساب) _(ص:36-39) «پس ما باد را به زير فرمان او در آورديم باد برابر فرمانش به هر كجا كه مي خواست، آرام حركت مي كرد… و به زير فرمان او در آورديم همه ي بناها و غواصان ديو را. و گروه ديگري از ديوها را در غل و زنجير به زير فرمان او كشيديم. اين عطاي ماست، پس ببخش يا بازدار، بدون حساب هيچگونه حساب و كتابي». (ومن الجنّ مَنْ يعمل بين يديه بإذنِ ربِّهِ و من يِزغْ منهم عن أَمْرِنا نُذقْهُ مِنْ عذاب السَعير يعملون له ما يشاءُ مِنْ محاريبَ و تماثيلَ و جفانٍ كالجواب و قدورٍ راسيات)_ (سبأ:12-13). «(پروردگار) گروهي از جنيان را رام او كرده و در پيش او كار مي كردند و اگر يكي از آنها از فرمان ما سر پيچي مي كرد از آتش سوزان بدو مي چشانيديم آنان هر چه را سليمان مي خواست برايش درست مي كردند از قبيل: پرستشگاههاي عظيم، مجسمه ها، ظرفهاي بزرگ غذا خوري همانند حوضها و ديگهاي ثابت».
حضرت سليمان از يكي از اطرافيانش در خواست كرد تا تخت عظيم بلقيس را نزد او بياورد. فرمود: (أَيّكم يأتني برعشها قبلَ أَنْ يأتوني مسلمين. قال عفريتٌ من الجنّ أَنا آتيك بهِ قبلَ أَنْ تقومَ مِنْ مقامِك و إنِّي عليه لقويٌ أمين)_ (النمل:38-39) «كداميك از شما مي تواند تخت او را پيش من حاضر آورد. قبل از آنكه نزد من بيايند و تسليم شوند. عفريتي از جنيان گفت: من آن را براي تو حاضر مي آورم پيش از اينكه تو از جاي برخيزي و من بر آن توانا و امين هستم».
حضرت ابو هريره (رض) از پيامبر (ص0 روايت مي كند كه فرمود: عفريتي از جنيان ديشب گريخت تا نمازم را قطع كند. خداوند او را در چنگ من گرفتار كرد. پس او را گرفتم خواستم تا او را به يكي از ستونهاي بيرون مسجد ببندم تا همه ي شما او را ببينيد. پس دعاي برادرم سليمان (ع) را به خاطر آوردم كه فرمود: «ربِّ هب لي ملكاً لا ينبغي لأحدٍ من بعدي) خدايا به من ملكي عطا كن كه كسي پس از من آن را دارا نباشد. من هم او را ناميدانه باز گردانيدم.

منبع: کتاب «عقاید اسلامی»

نوشته: استاد سید سابق

ترجمه: علی آقا صالحی

وجدان‌ اخلاقی‌ از دیدگاه فروید

18 مارس

استاد محمد قطباولين‌ ايرادي‌ كه‌ بر فروید گرفته‌ مي‌شود تحقيري‌ است‌ كه‌ نسبت‌ به‌ انسان‌ روا مي‌دارد. زيرا او را به‌ صورت‌ مجموعه‌اي‌ ازغرايز و شهوات‌ مجسم‌ مي‌كند كه‌ از واقعيت‌ زمين‌ مادي‌ بالاتر نمي‌رود و حتي‌ لحظه‌اي‌، كه‌ در هنري‌ بلندپايه‌ و نه‌ درانديشه‌اي‌ عالي‌، و نه‌ در جلوه‌ي‌ از تجليات‌ روح‌، از قيد غريزه‌ آزاد نمي‌شود، جز اينكه‌ در راه‌ نيروي‌ غريزي‌ مانعي‌قهري‌ قرار گيرد كه‌ مانع‌ آزاد شدنش‌ گردد.
پس‌ تصويري‌ كه‌ او براي‌ انسانيت‌ ترسيم‌ مي‌كند. تصوير فردي‌ است‌ كه‌ در طول‌ زندگي‌ تحت‌ تأثير انگيزه‌ شهوت‌:ليبيدو Iibido قرارگرفته‌ يعني‌ تحت‌ تأثير همان‌ نيروي‌ شهواني‌ كه‌ هرگز ارالحاح‌ و اصرار باز نمي‌ماند و با تلاش‌ براي‌تحقق‌ بخشيدن‌ لذّتهايش‌ مي‌كوشد و اگر بتواند آن‌را تحقق‌ بخشد چه‌ بهتر! وگرنه‌ هميشه‌ در جستجوي‌ چاره‌ايست‌ كه‌بتواند از موانعي‌ كه‌ در برابرش‌ قرارگرفته‌، راه‌ فراري‌ پيدا كند.
او اگر بتواند در برابر يكي‌ از نگهباناني‌ كه‌ در جلو دالان‌ ضمير قرارگرفته‌اند، با ظاهري‌ پسنديده‌ كه‌ شبهه‌اي‌ را برنمي‌انگيزاند لبخند زده‌ از آنجا بگذرد. سعادتمند خواهد بود، يعني‌ او در حقيقت‌ خود را در لابلاي‌ مقاصدش‌ مخفي‌مي‌كند، چون‌ اگر نگهبانان‌ پيدايش‌ كنند دچار فشار و عذابش‌ خواهند نمود!
او هميشه‌ بطور آشكاري‌ به‌ اين‌ چاره‌جويي‌ و حيله‌ اقدام‌ مي‌كند بلكه‌ غير مستشعر به‌ صدها نوع‌ مغالطه‌ و حيله‌ دست‌مي‌زند.(1) و هدفش‌ اين‌ است‌ كه‌ منفذ و روزنه‌اي‌ براي‌ انرژي‌ شهواني‌ كه‌ هرگز از تلاش‌ و اصرار باز نمي‌ماند، پيدا كندو اگر غير مستشعر نتواند منظورش‌ را در بيداري‌ عملي‌ كند، به‌ خواب‌ و روياها پناهنده‌ مي‌شود، خواب‌ براي‌ تحقق‌بخشيدن‌ به‌ همه‌ تمايلاتي‌ كه‌ فرصت‌ تحقق‌ بخشيدن‌ آن‌ را در بيداري‌ نداشت‌، ميدان‌ وسيعي‌ است‌ ــ  همه‌ خوابهادرنظر فرويد تعبيري‌ از يك‌ تمايل‌ و يا نفرت‌ سركوفته‌اي‌ است‌  !
و در هر حال‌ فرد، آني‌ براي‌ برآوردن‌ آرزوهايش‌ كوتاهي‌ نمي‌كند، مگر در صورتي‌ كه‌ بطور كامل‌ در مقابله‌ با نگهبانان‌عاجز شود و يا نتواند با آنها حيله‌اي‌ به‌ كار برد و يا نقص‌ جسماني‌ و عضوي‌ مانع‌ برآوردن‌ آن‌ گردد.
اين‌ عوامل‌ همه‌ او را در معرض‌ اضطراب‌هاي‌ عصبي‌ و عقده‌هاي‌ رواني‌ قرار مي‌دهد كه‌ تأثير بي‌اندازه‌اي‌ در فاسدكردن‌ طبيعت‌ بشر و متلاشي‌ نمودن‌ نشاط‌ زندگي‌ او و انحراف‌ از طريق‌ مستقيم‌، بجا مي‌گذارد. فرويد سازمان‌ رواني‌انسان‌ را چنين‌ تشريح‌ مي‌كند كه‌ آن‌ داراي‌ سه‌ درجه‌ است‌ كه‌ يكي‌ بالاي‌ ديگري‌ قرار گرفته‌، اولين‌ و پايين‌ترين‌ آن‌ انرژي‌شهواني‌ است‌ كه‌ محل‌ آن‌ من‌ پايين‌ «id» و ريشه‌ آن‌ همان‌ نيروي‌ شهواني‌ است‌. اگرچه‌ «من‌ پايين‌» مشتمل‌ بر يك‌ نيروي‌«بي‌طرف‌» نيز هست‌ كه‌ عنوان‌ و معرف‌ و حدود مشخصي‌ ندارد، ولي‌ تحت‌ تصرف‌ قدرتي‌ است‌ كه‌ مي‌خواهد آن‌ رااستخدام‌ كند.
و بعد از اين‌ مرحله‌، «من‌» «ego» پديد مي‌آيد و اين‌ همان‌ روان‌ بيداري‌ است‌ كه‌ با جامعه‌ روبرو است‌ و مي‌كوشد ميان‌تمايلات‌ متناقضي‌ كه‌ در داخلي‌ روان‌ موجود است‌ و ميان‌ حقيقت‌ مادي‌ خارجي‌، هم‌آهنگي‌ و سازش‌ برقرار كند وسومين‌ عنصر رواني‌ همان‌ «فوق‌ من‌» Super ego است‌ و آن‌ از تلبس‌ كودك‌ به‌ شخصيت‌ پدرش‌ و تمايل‌ به‌ همانندشدن‌ با او بوجود مي‌آيد(2) در اين‌ هنگام‌ عقده‌ «اوديپ‌» مانند يك‌ نتيجه‌ طبيعي‌ عشق‌ كودك‌ به‌ مادرش‌ كه‌ پدر مانع‌تحقق‌ بخشيدن‌ آن‌ است‌، پديد مي‌آيد و در نتيجه‌ در روان‌ كودك‌ نسبت‌ به‌ پدرش‌ يك‌ احساس‌ مزدوج‌ بوجود مي‌آيدكه‌ در آن‌ واحد داراي‌ دو جنبه‌ حب‌ و بغض‌ (نفرت‌ و علاقه‌) مي‌باشد.
آنگاه‌ كودك‌ ـ در صورتي‌كه‌ در خط‌ سير طبيعي‌ قرار گيرد ـ با افزودن‌ اين‌ تلبس‌ و تجلي‌ در شخصيت‌ پدر از اين‌ كشمكش‌
آسوده‌ مي‌شود. اين‌ مربوط‌ به‌ پسران‌ است‌ و اما دختر در نقطه‌ مقابل‌ قرار مي‌گيرد و او با افزودن‌ تلبس‌ و تجلي‌ درشخصيت‌ مادر، از اين‌ عقده‌ آسوده‌ خواهد شد! و از اينجا وجدان‌ پديد مي‌آيد كه‌ هدف‌ اساسيش‌ سركوب‌ كردن‌ وريشه‌كن‌ نمودن‌ شهوات‌ نامرغوب‌ جنسي‌، به‌ منظور حمايت‌ «من‌» در برابر ظلم‌ و فشارنيروهاي‌ خارجي‌ (پدر يا جامعه‌يا دين‌ يا رسوم‌ و آداب‌) مي‌باشد.(3)
تا اينجا روان‌ آدمي‌ در تصوير فرويد پايان‌ مي‌پذيرد و نخستين‌ چيزي‌ كه‌ در آن‌ به‌ نظر مي‌رسد اين‌ است‌ كه‌ وجدان‌اخلاقي‌، به‌ معنايي‌ كه‌ در علم‌ اخلاق‌ معروف‌ است‌، وجود ندارد، و آن‌ خرافه‌اي‌است‌ كه‌ انسان‌ بدان‌ وسيله‌ بر خويش‌مي‌خندد و اما حقيقت‌ در نظر فرويد اين‌ است‌ كه‌ وجداني‌ كه‌ در اثر سركوب‌ نمودن‌ و مقهور كردن‌ انگيزه‌هاي‌ فطري‌پديد آمده‌، همچنان‌ به‌خاطر مصالح‌ فرد به‌ اين‌ قهر و غلبه‌ مي‌پردازد، تا او را از اصطكاك‌ با نيروهاي‌ خارجي‌ دورنگهدارد.
او با انكار وجدان‌ اخلاقي‌ و تبديل‌ آن‌ به‌ اين‌ وجدان‌ سودجو، ضرورت‌ همه‌ ارزشهاي‌ اخلاقي‌ ذاتي‌ را انكار خواهدنمود، زيرا اساس‌ وجدان‌ اخلاقي‌، بر فداكاري‌ و گذشت‌ انسان‌ از مقداري‌ از لذات‌ و منافع‌ خود و يا شريك‌ نمودن‌ديگران‌ در آن‌، به‌ اتكاء اين‌ احساس‌ كه‌ آنان‌ هم‌ با وي‌ در انسانيت‌ شريك‌ و در زندگي‌ برادرند، استوار است‌.
چيزي‌ كه‌ انسان‌ را به‌ اين‌ گذشت‌ و فداكاري‌ دعوت‌ مي‌كند، همان‌ وجدان‌ اخلاقي‌ است‌ كه‌ فرويد آن‌را باطل‌ و لغومي‌نمايد و در نتيجه‌، همه‌ نتايج‌ و فرآورده‌هاي‌ آن‌، از قبيل‌ نيكي‌ و ترحم‌ و عدالت‌ و كمك‌ قوي‌ نسبت‌ به‌ ضعيف‌ و دارانسبت‌ به‌ فقير ــ بدون‌ انتظار پاداش‌ يا لااقل‌ به‌ انتظار يك‌ نيكي‌ دور دستي‌ كه‌ به‌ همه‌ خواهد رسيد ـ همه‌ بيهوده‌ و باطل‌قلمداد مي‌شود.
ما هنگامي‌ كه‌ مي‌گوييم‌ حق‌ غير از اين‌ است‌ و وجدان‌ اخلاقي‌ يك‌ حقيقت‌ واقعي‌ است‌ و فرد را وامي‌دارد كه‌ با تحمل‌درد و محروميت‌، از لذّت‌ و سود (در راه‌ مصلحت‌ بزرگي‌ كه‌ به‌ خود اين‌ فرد و يا تنها به‌ او برنمي‌گردد، و يا در راه‌نمونه‌هاي‌ برجسته‌اي‌ كه‌ بدان‌ پابند است‌ و در راه‌ آن‌ مبارزه‌ مي‌كند) صرف‌نظر نمايد، مطلب‌ عجيبي‌ را در خيال‌نپرورده‌ايم‌ و در عالم‌ افسانه‌ها سير نكرده‌ايم‌!
نمونه‌هاي‌ تاريخي‌ بسيار است‌. نمونه‌هاي‌ قهرمانان‌ و مصلحين‌ ــ و نمي‌گوييم‌ فقط‌ پيامبران‌ و مقدسين‌ ــ اگرچه‌ آنها هم‌به‌طور آشكار و بدون‌ اينكه‌ نيازي‌ به‌ جدل‌ باشد، عقيده‌ ما را تأييد مي‌كنند.
اگر تعداد اين‌ افراد در بشريت‌ كمياب‌ هستند. معنايش‌ اين‌ نيست‌ كه‌ آنان‌ اصلاً وجود ندارند و يا اينكه‌ نمي‌توان‌ بخاطرآنها قضاوتي‌ كلي‌ نمود. زيرا، چيزي‌ كه‌ يكبار بوجود آمد، ممكن‌ است‌ بار ديگر هم‌ بوجود بيايد.
آنان‌ در پرتو اثر توجيهات‌ و الهاماتي‌ كه‌ از فرويد و ديگر كساني‌ كه‌ داراي‌ نظرمحدود مادي‌ هستند، صادر مي‌شودجمعيّت‌ قليلي‌ مي‌باشند، ولي‌ آنان‌ در دوره‌هاي‌ اشراق‌ و صعود، كم‌ نيستند، يعني‌ همان‌ دورانهايي‌ كه‌ نداي‌ انبياء ومقدسين‌ و قهرمانان‌ و مصلحين‌، به‌ گوش‌ بشريت‌ مي‌رسيد و همان‌ دوره‌هايي‌ كه‌ مردم‌ تا افق‌هاي‌ آنان‌ و يا نزديك‌ بدان‌،بالا مي‌روند و بدون‌ زور و فشار، بلكه‌ به‌ استجابت‌ يك‌ انگيزه‌ ذاتي‌، كه‌ به‌ تعالي‌ و صعود وامي‌دارد و از داخل‌ روان‌ بريك‌ نگهبان‌ واقعي‌ و ذخيره‌ شده‌اي‌ تكيه‌ دارد، بدين‌ راه‌ سوق‌ داده‌ مي‌شوند.
فداكاري‌ به‌ عمل‌ نيك‌ و يا تحمل‌ آزار و محروميت‌ در راه‌ يك‌ انديشه‌ بزرگ‌ يا مصلحت‌ عمومي‌، با تفسير فرويد درباره‌وجدان‌ كه‌ همراه‌ آن‌ يك‌ نيروي‌ جبري‌ را مجسم‌ مي‌كند و انسان‌ نمي‌تواند از آن‌ خلاصي‌ يابد، سازش‌ ندارد.
اينگونه‌ فداكاري‌، وجود ارزشهاي‌ معنوي‌ و انساني‌ را در محيط‌ بشريت‌ به‌ صورت‌ يك‌ نتيجه‌ اصيل‌ آن‌، كه‌ از خارج‌ به‌روي‌ تحميل‌ و به‌ اجبار و بي‌ميلي‌ بر او نوشته‌ نشده‌، تأكيد مي‌كند.

نوشته: استاد محمد قطب

ترجمه: سید هادی خسروشاهی

————————————
پی نوشت:
(1): در كتاب‌ «The ego and the id» ترجمه‌ ژان‌ رو وير چاپ‌ سوم‌ سال‌ 1942 صفحه‌ 83 مي‌گويد: «موقعيت‌ ذات‌ ميان‌ انرژي‌ شهواني‌ و حقيقت‌ خارجي‌بيشتر اوقات‌ او را وامي‌دارد كه‌ هميشه‌ منافق‌ و نيرنگ‌ باز و منتظر فرصت‌ باشد مانند سياستمداري‌ كه‌ حقائق‌ را مي‌نگرد وليكن‌ دوست‌ دارد مقام‌ و موقعيت‌خود را ميان‌ مردم‌ حفظ‌ كند.» (مؤلف‌)
(2): كودك‌ در اين‌ مرحله‌ مي‌كوشد خود را هرچه‌ بيشتر در شخصيت‌ پدرش‌ ظاهر كرده‌، خويش‌ را چون‌ او درآورد!(مؤلف‌)
(3): از كتاب‌ «The ego and the id»

ناسیونالیسم و اسلام

17 مارس

امام ابوالاعلی مودودیمفهوم ملت
با برداشتن نخستين گام انسانيت از جاهليت به سوى مدنيت ، اين ضرورت احساس شده است تادركثرت و تجمع ، هماهنگى و وحدت بميان اّيد و افراد متعدد بخاطر اغراض و مصالح مشترك باهم دست تعاون داده اشتراك مساعى نمايند . با پيشرفت تمدن دايره وحدت اجتماعى نيز گسترش مى يابد تا اينكه تعداد كثيرى از مردم به اّن مى پيوندند . نام اين مجموعه افراد «ملت» است . بااّنكه كلمه «ملت» «مليت» به‌معنى ويژه اصطلاحى اش حديث العهد است اما معنى يكه براّن اطلاق ميشود بمثابه خود تمدن ، قدامت تاريخى دارد . «ملت» و «مليت» نام تشكيلى است كه در بابل مصر ، روم و يونان بمشاهده ميرسيد طوريكه امروز در فرانسه انگلستان ، اّلمان و ايتاليا به چشم ميخورد .
لوازم لا ينفک مليت
جاى شک نيست كه اساس مليت از يک احساس لطيف و پاک منشاء گرفته است يعنى نخستين هدفش اين بود كه يك گروه خاصى از مردم بخاطر منافع و مصالح مشترک باهم اشتراک عمل نمايند و بنابر ضرورت هاى اجتماعى «ملت» را تشكيل بدهند اما همينكه احساس «مليت» دراّنها ريشه مى دواند طبعاً ولزوماً رنگ عصبيت را بخود مى گيرد و به هر اندازه يكه «مليت» كسب شدت كند به همان اندازه ، «عصبيت» نيز بر شدتش مى افزايد ، هنگاميكه ملتى بخاطر خدمت به منافع و حفظ مصالح اش خويشتن را با رشته اتحادى منسلک بسازد ، يا به عبارت ديگر خود را در يک حصار «ناسيو ناليستى» محصور سازند آنها لزوماً برآنند تا درميان سكونت گزينان و خارجى هاى اّن حصار امتياز «خود» و » اجنبى» را قايل شوند ، مقربين خويش را در همه امور و معاملات بر اجنبى ها ترجيح مى دهند و در مقابله با اجنبى ها از » خود » حمايت ميكنند ، هر گاه در منافع و مصالح اّن دو اختلافى بوقوع مى پيوندد ، اينها منافع شان را حفظ و در مقابل آن منافع اجنبى ها را قربان خواهند كرد. بنابر همين وجوهات اّنها گاهى در صلح و گاهى هم در اّتش جنگ بسر خواهند برد اما باز هم در همين حالات رزم و بزم حد فاصل ناسيو ناليزم بين هر دو گروه پابرجا خواهد بود .اين را ميگويند عصبيت و حميت و اين عبارت از خصوصيت لازمى ناسيوناليزم است كه همزمان با اّن پديد اّمده است .
عناصر تركيبى ناسيوناليسم
وحدت ؤ اشتراک ناسيوناليسم همواره به يك جهت استوار است فرق نيست كه كدام جهت باشد البته مشروط بر اّنكه در اّن توان روابط و ضوابط مستحكم و پرتوانى را اّرزو ميبرد كه با وصف تعدد اجسام و تكثر نفوس بتواند مردم را به محور كلمه واحد ، مفكوره واحد هدف معين و عمل معين بسيج سازند و اجزاى مختلف كثيرالتعداد ملت را با پيوند هاى مستحكم و ناگسستنى ناسيوناليسم ارتباط دهند كه خود يک كوه عظيم باشد بر قلب و دماغ افراد ملت اّنقدر تسلط و غلبه حاصل نمايد كه در راه منافع ملى با هم متحد باشند و از هيچگونه ايثار و فداكارى دريغ نورزند .
به همين ترتيب در جهت هاى اشتراک و وحدت افزونى به عمل اّمده ميتواند اما ملت هاييكه از اّغاز عهد تاريخ تا امروز پا به عرصه وجود گذاشته اند اساس شان بدون ناسيوناليسم اسلامى ، بر اشتراكى از انواع اشتراكهاى ذيل استوار بوده است و اشتراكات ديگرى نيز با اين عنصر معاونت ميكند .
اشتراک نسل : كه اّن را نسليت نيز ميگويند .
اشتراک مرز و بوم : كه بر اّن » وطنيت » نيز اطلاق ميشود .
اشتراک زبان : كه به حيث وسيله عمده وحدت فكر در تعمير ناسيوناليزم سهم ميگيرد .
اشتراک رنگ : كه بين مردمان همرنگ ، احساس هم جنسى را ميپروراند و بعد انكشاف نموده به احتراز و اجتناب از اهل سائر رنگها متوسل ميشوند .
اشتراک اهداف اقتصادى : كه پيروان يک نظام اقتصادى را بر پيروان نظام اقتصادى ديگر ممتاز ميشمارند و بنا براّن هركدام بخاطر حقوق و منافع شان سعى مزيد بخرچ ميدهد .
اشتراک نظام حكومت : كه رعيت سلطنتى را برشته نظم و نسق مشترک منسلک ميسازند و در مقابل رعيت سلطنت ديگر ، حدود و فاصله را ايجاد ميكند .
از قديم ترين عهد تا عصر روشن قرن بيستم امروزى از بررسى عناصر اصيل ملت ها معلوم خواهد شد كه عناصر فوق الذكر در همه اشكال اّن وجود دارد .
دو سه هزار سال قبل از امروز ، يونانيسم ، روميسم ، اسرائيليسم ، فارسيسم و غيره بر اساساتى استوار بودند كه امروز نيز اّلمانيسم ، ايتالويسم ، فرنسيسم ، انگلسيسم ، جاپانيسم و غيره بر اّن قايم اند .
سرچشمه شر و فساد
مبالغه نيست ، بنياد هاييكه مليت هاى مختلف گيتى بر اّن استوار اند با قوت بيشتر شيرازه جماعت ها و سازمانها را از هم پاشيده است اما با اّنهم اين حقيقت نيز انكار ناپذير است كه اين جور ملت ها رنج شديدى براى بنى نوع بشر اند ، اينها عالم بشريت را بر صد ها هزار حصص تقسيم نموده اند و اّنهم طوريكه اگر حصه يى از بين برداشته شود در حصه ديگرى تفاوت و تغيرى رخ نخواهد داد . نسلى به نسلى مبدل شده نميتواند ، كشورى جاى كشورى را گرفته نميتواند ، متكلمين زبانى بر متكلمين زبانى ديگر عوض شده نميتواند ، رنگى به رنگ ديگر تبديل گشته نميتواند و از اهداف اقتصادى ملتى ، بعينيه اهداف قوم ديگر ساخته شده نميتواند ، سلطنتى هيچگاه به سلطنتى ديگر تبديل شده نميتواند و نتيجه چنين استخراج ميشود كه مليت هاييكه بر اين بنياد ها استوار و متكى اند در بين شان شمه يى از مصالحت و تفاهم به نظر نميرسد . اّنها بر عصبيت ملى عليه همديگر در يک منجلاب مسابقت ، مزاحمت و منافست مبتلا اند . بخاطر نابودى و اضمحلال يكديگر ميكوشند ، با همديگر ميرزمند و به نابودى محكوم ميشوند ، و بعد مليت هاى ديگرى متكى بر اين اساسات بخاطر برپا ساختن اين اّشوب قيام ميكنند . اين سرچشمه بزرگ فساد و بى امنيتى و اّشوبگرى است ، لعنت بزرگ خداوند است ، كامياب ترين حربه طاغوت است كه با اّن دشمن ازلى اش را از بين ميبرد .
عصبيت جاهلى
اقتضاى طبيعى اينگونه مليت ها ايجاد عصبيت جاهلانه در انسانها است . او ملتى را به مخالفت و نفرت ملت ديگرى بخاطرى تحريك ميكند كه اّن ديگر چرا ملت است ، وى را به حق ، صداقت و ديانت كارى نيست تنها اينكه وى يک شخص سياه است ، بادارش او را به حقارت مينگرد ، تنها به دليليكه اّسيايى است كه تجاوزات جابرانه ، حق تلفى ها و نفرت هاى فرهنگى نصيب او شده است ، اسرائيلى بودن فاضلى مانند اّئن ستاين به او اين قدر كفايت كرد كه اّلمانى ها ازو نفرت مينمودند . حبشى بودن تشكيدى سياه رنگ به او هشدار داده بود كه در صورت دادن مجازات به اروپايى از عهده رياست سبكدوش خواهد شد . اتباع مهذب امريكا از اين صلاحيت مستفيداند كه حبشى ها را دستگير و طعمه اّتش سازند زيرا اّنها حبشى اند . اّلمانى بودن اّلمانى ها و فرانسى بودن فرانسوى ها تنها به اين منظور است كه از هم نفرت ورزند و محاسن همديگر را يكسره معايب تلقى كنند . افغانى بودن افغانهاى اّزاد سرحد و عرب بودن اهل دمشق به انگليسى ها و فرانسوى ها اين حق را داده اند كه اّنها را هدف بمباردمان قرار بدهند و اّبادى هاى شان را منهدم سازند با اّنكه اينگونه بمباردمان بر يكى از شهر هاى مهذب اروپا چه حركت وحشانه يى اعلام خواهد شد . خلاصه اينكه اين امتياز نژادى انسان را از طريق حق و انصاف منحرف ميسازد و همين علت است كه اصول بين المللى اخلاق و شرافت نيز در چوكات مليت ها جايى به ستم و جايى به عدل ، جايى به راستگويى و صداقت جايى به كذب ، جايى به پستى و جايى به شرافت تبديل ميشود .
اّيا براى انسان ذهنيت نا معقول بيشتر از اين سراغ شده ميتواند كه او يک شخص نالايق ، فاسد و شر پسند را بر يک شخص لايق ، صالح و نيک نفس تنها روى اين منظور ترجيح بدهد كه او از يک نژاد است و اّن دومى از نژاد ديگر . يكى سپيد است و ديگرى سياه ، يكى در غرب كوهى متولد شده و ديگرى در شرق اّن كوه . يكى به زبانى تكلم ميكند و اّن دومى به زبان ديگر ، يكى تبعه سلطنتى است و دومى از سلطنت ديگر . اّيا رنگ پوست در تذكيه و كدورت روح نيز اثرى دارد ؟ اّيا عقل اينرا پذيرفته ميتواند كه فساد و اصلاح اخلاق و اوصاف انسانى را با دريا ها و كوه ها ارتباطى است ؟ اّيا انسان با عقل سليم قبول كرده ميتواند چيزيكه در مشرق حق است در مغرب باطل شود ؟ اّيا يک قلب سليم اين تصور را پذيرفته ميتواند كه نيكويى ، شرافت و كمال انسانيت متناسب با ارزش خون وريد ها ، سخن زبان ، خاک مولد و مسكن است ؟ بدون شک عقل سليم به اين طور پرسشها پاسخ منفى خواهد داد اما نسليت ، وطنيت و خواهر و برادرش با لجاجت و بى باكى زيادى به اّن جواب مثبت ميدهند .
انتقاد سالمى بر عناصر ناسيوناليسم
زمان اندكى از اين بحث صرف نظر كنيد ، به اشتراكاتيكه امروز اساسات ناسيوناليسم را تشكيل ميدهد نظر بافگنيد و توجه كنيد كه اين خود بنياد سالم و مستحكمى را داشته است و با اينكه حقيقت اّن محض تخيل و سراب است .
نسليت
نسليت چيست ؟ تنها اشتراک خون ، اّغاز اين نقطه از پدر و مادر منشأ ميگيرد كه در بين انسانى باعث ايجاد رشته خون نيز ميشود . اين نقطه پس از طى مراحل انكشافى اش به تأسيس فاميل يا خاندان مى انجامد . بعداً قبيله ، بعد نسل بوجود مى‌آيد و همينكه تا درجه نسل انكشاف مى يابد انسان از پدريكه يگانه موْرث نسل او بوده است اّنقدر بدور ميماند كه توارث او تصورى بيش نيست . جوى هاى متعددى از خون اجنبى به اين درياى » نسل » نام نهاد سرازير ميشوند و انسان عالم و عاقل مدعى شده نميتواند كه اين دريا از اّب خالص سرچشمه اصلى اش تشكيل شده است . بعد اگر انسان با وصف اين خلط و ملط نسلى را بنا بر اشتراک خون به حيث ماده اتحاد خود قرار دهد پس چرا خونى را مبناى اشتراكش قرار نميدهد كه نخستين پدر و نخستين مادر تمام عالم بشريت است ؟ و چرا تمام بشريت را به نسل واحد و اصل واحدى منسوب نميسازند ؟ اّنانيكه امروز بانى و موْرث نسل هاى مختلف اند سلسله اين همه يكى قبل از ديگرى خواهى نخواهى باهم پيوند گرفته و در نتيجه اين حقيقت بر كرسى مى نشيند كه اّنهمه از اصل واحدى منشأ ميگيرد پس تقسيم اين اّريت و ساميت يعنى چه ؟
وطنيت
حقيقت اشتراک مرز و بوم از اين هم مهم تر است ، جاييكه انسان در اّن پا بعرصه وجود گذاشته از يک متر مربع تجاوز نميكند اگر اين ساحه را وطن اصلى اش قرار دهد پس كشورى را به حيث وطنش معرفى نخواهد كرد اما از ين ساحه كوچك به ميل ها و كيلو متر ها و گاهى هم به صد ها و هزار ها ميل دور تر خط سرحدى يى را ترسيم ميكند و ميگويد تا بدانجا وطنم هست و خارج از اّن به من تعلق نميگيرد .
اين تنها تنگ نظرى اوست ، ورنه هيچ عاملى او را از قرار دادن تمام روى زمين بحيث كشورش مانع شده نميتواند بنا بر دليل قبلى اش اگر وطنش را از يک متر مربع به هزار ها متر مربع تبديل ميكند روى دليل و برهان بعدى اين هزارها متر مربع را گسترش داده و به تمامى كره عرض مدعى شده ميتواند . اگر انسان زاويه ديدش را تنگ نسازد ديده ميتواند كه اين دريا ، اين كوه و اين بحر و . . . را كه او تنها در حدود تصورش حدود فاصل قرار داده است فرقى بين زمينى و زمين ديگر چيست ؟ همه و همه اجزاى يک زمين است ، پس روى چه اصلى به دريا ها ، كوه ها و بحر ها اين صلاحيت را داده است كه او را در خطه ويژه يى محصور نگهدارد ؟ او چرا نميگويد كه من باشنده زمينم ، تمام كره زمين وطنم است ، تمام افراديكه در اّن مسكون‌اند و زندگى مي‌کنند هم وطن من هستند . روى تمام سياره مستحق اّن حقوق طبيعى ام ، طوريكه در يک متر مربع زمينى برايم حاصل است كه من در اّن چشم به جهان گشوده ام .
امتيازات لسانى
موْ ثريت اشتراک زبان تنها درين است كه براى متكلمين لسان واحد زمينهء هرچه بيشتر تفاهم و ابراز نظريات باهمى فراهم شده ميتواند . پرده اجنبيت از اّن همواره چيده ميباشد و متكلمين لسان واحد باهم احساس قرابت بيشتر مينمايند اما اظهار نظر مشترك مستلزم اشتراک نظر شده نميتواند ، نظرى به ده لسان اظهار شده ميتواند و در ميان متكلمين اّن اتحاد براّن كاريست ممكن ، اما برعكس در مطلب جداگانه بر يك لسان ابراز شده ميتواند اما بعيد و دشوار نيست كه متكلمين همين لسان واحد داراى مفكوره هاى مختلف بوده اختلاف نظر نمايند . روى همين اصل وحدت نظر كه در حقيقت روح ملت است احتياجى به اشتراک لسان ندارد و نه وحدت نظر با اشتراک زبان ارتباطى دارد ، پس اين پرسش پيش مى اّيد كه انسانيت شخص و حسن و قبح شخصى او را با لسان چه ارتباطى است ؟ اّيا يك متكلم لسان اّلمانى را بر يک متكلم لسان فرانسوى تنها روى اين علت ترجيح است كه او به اّلمانى حرف ميزند ؟ عامل قابل ملاحظه تنها در كمال شخصى او نهفته است نه در زبان او . با تلخيص مطلب بايد گفت كه براى پيشبرد و اجراى امور كشورى و امور عامه ، شخصى مثمر است كه بر لسان اّن كشور تكلم كرده بتواند اما اين در تقسيم انسانيت و امتياز ملى بنيان و اساسى نيست .
امتياز رنگ
امتياز رنگ در سازمانهاى انسانى لغو و مهمل است . رنگ تنها صفت جسم است . شرف انسان بر بنيان جسم او متكى نبوده بلكه بر اساس روح و نفس ناطقه وى استوار است كه هيچ رنگى را حايز نيست .
پس امتياز زردى ، سرخى ، سياهى و سپيدى در انسان يعنى چه ؟ ما تميزى در شير گاو سفيد و سياه نميكنيم زيرا مقصد از شير است نه رنگ اّن اما انحراف عقل است كه اگر صفات معنوى انسان را از نظر به دور نگهداشته و تنها رنگ پوست وى را محترم شماريم .
ناسيوناليسم اقتصادى
اشتراک اغراض اقتصادى مظهر كامل خود غرضى انسانى است خداوند گاهى هم اّن را نيافريده . فرزندى توان كار كردن را از بطن مادرش گرفته به جهان اّمده است درينجا ساحه وسيعى براى مساعى و جد و جهد خود مى يابد و وسايل معتنابه زندگى از او استقبال ميكند ، اما او به خاطر تأمين معيشت خود براّن اكتفا نميكند كه ابواب رزق به رويش بگشايد بلكه هدف او مسدود ساختن اين ابواب به روى ديگران است . جمع غفيرى از مردم از اين خود غرضى وى حمايت و استقبال بعمل مى اّرند ، در بين شان وحدتى پديد مى اّيد كه اّنها را در راه تشكيل ملتى مساعدت كند . ظاهراً اينها ميدانند كه حلقه اغراض اقتصادى را تشكيل داده ، منافع و حقوق شان را حفظ كرده اند اما همينكه بسا از مليت ها ، چنين حصار را به دور خويش اعمار نموده اند انسان عرصه زندگيش را بدست خود محصور ميسازد و خود غرضى او اسباب بستن و به زنجير كشيدن پا ها و دست هايش را فراهم ميسازد . در مساعى به خاطر مسدود ساختن دروازه هاى معيشت به روى ديگران ، خود كليد معيشت خويش را مفقود ميسازد . اكنون اين نظر در مقابل چشم ما موجود است كه سلطنت هاى اروپا ، امريكا و جاپان بر اّن نادم اند و در پى اّنند كه چگونه كاخ هاى اقتصادى شان را كه بدست خويش بخاطر حفظ منافع شان اعمار نموده بودند فروريزند . اّيا با وصف اينهم به اين حقيقت پى نميبريم كه انقسام رشته ها بخاطر كسب معيشت و قيام امتيازات ناسيوناليستى متكى براّن ، كاريست بس احمقانه و غير عاقلانه ، تأمين اّزادى و تلاش و جستجوى مرحمت پروردگار بر زمين وسيع خداوند ، براى انسان چگونه قباحت تلقى ميشود ؟
ناسيوناليسم سياسى
اشتراک نظام حكومت يک بنيان ناپايدار و ضعيف است هيچ ملتى بر اساسات اّن متكى و مستحكم شده نميتواند ، براى اتباع سلطنتى انسلاک برشته وفادارى به اّن سلطنت و ازين طريق پلان تشكيل مليتى هرگز به موفقيت نخواهد انجاميد . سلطنت تا وقتى كه غالب و قاهر باشد اتباع اّن از قانون اطاعت ميكنند ، اين اطاعت جاييكه بيشتر بوده ، باعث پخش عناصر مختلف ميگردد . با تضعيف شدن اداره مركزى سلطنت مغلى هيچ عاملى نتوانست مناطق مختلف را از تشكيل مليت هاى جداگانه سياسى باز دارند و سلطنت عثمانى نيز با اين مشكلات مواجه بوده است . در عرصه اخير جوان ترک بخاطر اعمار كاخ ناسيوناليسم عثمانى سعى و مجاهدت مزيد را بخرچ داد اما با يك ضربه ، سنگ و خشت هايش با خاک يكسان شد . تازه ترين مثال در استراليا و هنگرى بچشم ميخورد و مثال هاى متعددى ديگر نيز از تاريخ به كثرت هويدا شده ميتواند . با تقديم اين مثالها اگر كسى باز هم تعمير و پيشرفت ناسيوناليسم سياسى را امكان پذير ميدانند تنها بخاطر شادابى تصور شان مستحق » مبارک باد » اند .
انسانيت و اّفاقيت
از توضيح و ارائيه اين تنقيد برمى اّيد كه بنيان و اساس واقعى براى ايجاد اين همه تفرقه افگنى ها در نسل انسانى وجود ندارد ، اين تنها تفرقه هاى مادى و حسى است كه هر دايره اّن به زاويه ديد وسيع سايه افگنده است .
قيام و بقاى اّن در تاريكى جهالت ، محدوديت فكر و انقباض قلب منحصر است ، به هر اندازه ايكه علم و عرفان پيشرفت ميكند ، به هر اندازه ايكه بصيرت رو به افزايش مى نهد و به هر اندازه ايكه وسعت قلب افزايش مى يابد اين همه بساط هاى مادى و ظاهرى چيده ميشود تا اينكه نسليت جايش را به انسانيت ، و وطنيت مقامش را به اّفاقيت تخليه ميكند . در اختلاف رنگ و زبان وحدت كمال انسانى جلوه گر ميشود ، همه بندگان خداوند در زمين خدا اهداف مشترك زندگى شان را دنبال ميكنند و نظامهاى سياسى به شكل چند سايه يى بنظر ميرسد كه با طلوع اّفتاب سعادت از روى زمين پراگنده ميشوند .

نوشته: امام ابوالاعلی مودودی

منبع: سایت دوربین

موسیقی و آهنگ کلام در سوره نجم

16 مارس

شهید سید قطبسوره نجم به طورکلی انگار یک منظومه موسیقی آسمانی است. آهنگین و نغمهدار است. نغمهها و آواهایش در ساختار واژگانی سوره طنینانداز است، همانگونه که در فاصلههای هماهنگ و قافیهدار آن طنینانداز است. این نغمه و آوا در این سوره به طور کلی دیده و شنیده میشود. در برخی از موارد، نغمه و آوا آشکارا مقصود و مراد است. گاهی واژهای اضافه میگردد، وگاهی قافیهای برگزیده میشود، تا نغمهپردازی درست و سالم بماند، و آهنگ و نوا با دقت طنینانداز گردد، بدون اینکه خلل و زیانی برسد به معنی مراد و مقصـودی که سوره آن را در روندگفتار اداء میکند و آن را برعهده دارد. این هم سرشت تعبیر قرآنی وکلام ربانی است. مثل این سخن:
(أَفَرَأَيْتُمُ اللاتَ وَالْعُزَّى . وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الأخْرَى ).
آیا چنین میبینید (و اینگونه معتقدید) که لات، و عزی، و منات، سومـين بت دیگر (معبود شما و دختران خدایند، و دارای قدرت و عظمت میباشند؟!). (نعم/19و20)
اگر میفرمود: « وَمَنَاةَ الأخْرَى » وزن درهم میشکست.و اگر تنها میفرمود: « وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ » آهنگ قافیه از میان میرفت. هر واژهای ارزش و جایگاه خود را در معنی عبارت دارد. با وجود این، وزن و قافیه نیز مورد نظر است. برای مثال واژه «اذن» در دو آیه بعد از آن را در نظر داشته باشید:
(أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الأنْثَى . تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَى ).
آیا پسر مال شما باشد، و دختر مال خدا؟! (درحالی که به گمان شما دختران کم ارزشتر از پسرانند؟!). در این صورت، این تقسیم ظالمانه وستمگرانهای است. (نجم/ 21و22)
واژه «اذن» برای رعایت وزن ضروری است. هر چند – گذشته از این – یک هدف هنری را درعبارت اداء میکند . وبه همین منوال و روال .
این آهنگ و نوا دارای نوعی موسيقی ویژه است. نوعیکه در آن خـیزش و ریزش دیده میشود، به ویژه در بند نخستین و در بند واپسین سوره. این نوع موسيقی ویژه، با موج زدنها و شرشرهائیکه دارد هماهنگ با تصویرها وسایهروشنهای دلگشائی است که در بند نخستین روان می‏‎گردد و بال و پرزنان به پیش میرود، و در بند واپسین با معانی و مفاهیم و پسودههای آسمانی همنوا و همآوا می‏‎گردد، و در بندهای میان بند نخستین و بند واپسین، در فـضا و موضوع نزدیک بدان دو است.
تصویرها و سایهروشنها در بند نخستین، با جولانگاه آسمانیای پرتوافکن میگردد که رخدادهای نورانی و صحنههای ربانی در آن به وقوع میپیوندد و این بند آنها را ردیف میکند و به صف میزند. و با حرکتها و جنبشهای خوشایند روحالامین یعنی جبرئیل، آراسته و پیراسته میشود، بدانگاهکه او جلو دیدگان پیغمبر بزرگوار (ص)نمایان و پدیدار میگردد . تصویرها و سایهروشنها و جنبشها و صحنهها و فضای روحانی همراه، از آن آهنگ تعبیرگر و نوای بیانگرکمک می‏‎گیرد و بدان همکمک میدهد، و با آن میآمیزد و همـاهنگ میگردد، و در آن با آوا و نوای همآوا و نغمهپرداز شگفت و شگرفی، جلوهگر و پدیدار میآید و دل از دست میرباید.
آنگاه آن بوی خوش، سـراسر فضای سـوره را فرا ميگیرد، و آثار خود را در بندهای پیاپی خویش برجای می‏‎گذارد، تا بـدانجا که سـوره با آهنگ الهام بخش شدید و بسیار موثری که به ژرفاهای دلها میخزد پایان میپذیرد، آهنگی که از آن هر ذرهای از همی انسان به لرزه میافتد و به تکان درمیآید و هــمراه با آن بال و پرمیگیرد و بدان پاسخ و لبیک می‏‎گوید .

نوشته: شهید سید قطب

ترجمه: دکتر مصطفی خرمدل

کیمیای سعادت امام محمد غزالی و خلفای راشدین

15 مارس

امام محمد غزالیغزالی مختصری از کتاب إحیاء را به فارسی ترجمه کرد و آن را «کیمیای سعادت» نامید، این عارف بزرگ در کیمیای سعادت در باره خلفای راشدین چنین می‎گوید:
«علی(رض) چون در نماز خواستی شد، لرزه بر وی افتادی و گونه بر وی بگشتی، و گفتی: آمد وقت امانتیکه بر هفت آسمان و زمین عرضه کردند و ایشان طاقت آن را نداشتند»(1).
نماز علی اتصال به انوار فیض الهی، و قرارگرفتن در دایرۀ عبودیت و فراموش نمودن خویشتن است. در عبارتی زندگی بی پیرایه عُمَر(رض) و جامه پینه بسته‎اش را چنین توصیف می‎کند:
«اول مرقّع دار عمر بود(رض) که بر جامۀ وی چهارده پاره بر دوخته بود»(2).
غزالی می‌خواهد به زمامداران مسلمانان و حکومتیان و مدّعیان مسند ‌نشین بگوید که: اوّل شرط زمامداری و حکومت، استفاده از حدّ اقل امکانات است. در آداب تلاوت قرآن به دو موضوع زیر اشاره می‌کند که: «و رسول‎الله(ص) بر ابوبکر بر گذشت، نماز می‎کرد به شب و قرآن آهسته می‌خواند، گفت: «چرا آهسته می‎خوانی؟ گفت: آنکه با وی می‌گویم می‎شنود؛ و عمر را دید به آواز می‎خواند، گفت: چرا آواز می‎خوانی؟ گفت: خفته را بیدار می‌کنم و شیطان را دور کنم، گفت: هر دو نیکو کردید»(3).
در این دوگانگی قرآن خواندن و انجام نماز، نیّت آدمی نقش اصلی دارد. شقیق بلخی عارف مشهور نزد هارون الرشید خلیفه عباسی رفت و هارون به او گفت: «توئی شقیق زاهد؟ گفت: شقیق منم اما زاهد نه! گفت: مرا پند ده، گفت: خدای تعالی ترا به جای صدیق (رض) نشانده است، و از تو صدق در خواهد چنانکه از وی، و به جای فاروق(رض) نشانده است، و از تو فرق در خواهد میان حق و باطل چنانکه از وی، و به جای ذوالنّورَین (رض) نشانده است، و از تو شرم و کرم در خواهد چنانکه از وی، و به جای امیرالمؤمنین علی مرتضی(رض) بنشانده است و از تو علم وجود و عدل در خواهد چنانکه از وی …» (4).
غزالی علاوه بر بیان شاخصهای خلفا، تصویری را از عارفی از بند اوهام نفس رسته نشان می‌دهد که شکوه و هیبت  هارون او را از گفتن حقایق و پند دادن به خلیفه باز نمی دارد.
علی مرز بین زاهد وغیر زاهد را، در انجام کار برای خداوند می‎داند.
«و برای این گفت علی مرتضی(رض): «اگر کسی هرچه روی زمین مالست به دست آوردی زاهدست اگرچه توانگرترین خلقست، و اگر به ترک همه بگوید- و نه برای حق تعالی است – وی زاهد نیست»(5).
در کلام علی، پیام ارزشمند اقتصادی نهفته است؛ که مسلمان وارسته کوشش کند که خود و جامعه مسلمانان را از فقر اقتصادی و سختی معیشت نجات دهد، تا از زنجیر اسارت‎بار بیگانگان آزاد شوند.
بزرگان هیچگاه خودبین نبوده و چنان تحت تأثیر آیات قرآن و مظاهر خلقت قرار گرفته که چه شبها و روزها با اندوه و غم سرنوشت ساز زیسته‎اند:
«بدانکه چون صدیق(رض) (6) با بزرگی وی مرغی را دیدی گفتی: کاشکی من تو بودمی… و عمر(رض) گاه بودی که آیت قرآن بشنیدی بیفتادی و از هوش بشدی و چند روز مردمان به عیادت وی رفتندی، و بر روی او دو خط سیاه بودی از گریستن، و گفتی: کاشکی هرگز عمر را مادر نزادی، و یک راه به در سرایی بگذشت، یکی قرآن همی‌خواند در نماز اینجا رسیده بود: «‏ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ لَوَاقِعٌ ‏» (طور: 7)( 7) ، از ستور خویشتن در افگند از بی طاقتی و وی را به خانه بردند، یک ماه بیمار بود که کسی سبب بیماری وی ندانست»(8).
غزالی تصویری می‌آفریند که مرز میان اعتقاد و عمل را به هم نزدیکتر می‌کند، و با آوردن این رنگ آمیزی‎های زیبا، شکستن بت «خودبینی» و تمسّک به قرآن را دو عامل مهم و حرکت آفرین حیات مؤمن به شمار می‎آورد. در مذمّت دنیا و لذت گرائی می‎گوید: «زید بن ارقم همی گوید: با ابوبکر(رض) بودم، وی را آب آوردند، با انگبین شیرین کرده، چون به دهان نزدیک برد باز گرفت و بگریست بسیار چنانکه همه بگریستیم، چون خاموش شد دلیری نیافت کسیکه پرسیدی، چون چشم بسترد گفتند: یا خلیفۀ رسول الله چه بود؟ گفت: یک روز با رسول الله(ص) نشسته بودیم، دیدم که به دست چیزی را از خود دور همی کرد- و هیچ چیز ندیدم – گفتم: یا رسول الله آن چیست؟ گفت: دنیاست که خویشتن را بر من عرضه همی کند، باز آمد و گفت: اگر تو جستی از من، کسانی که پس از تو باشند نجهند، اکنون ترسیدم که دنیا مرا یافت، ترک کردم و بگریستم»(9).
گرچه غزالی در این موارد، سندی را ارائه نداده است ولی ما حصل پیام او این است که: دل بستن به دنیا آدمی را به بند می‌کشد و نمی‎گذارد، شخصیّت و هویت اصلی انسان بر وجود مادیش فرمانروایی کند و گاهی چنان دستخوش امیال شهوانی و آرزوهای نفسانی می‌گردد که از حیوان پست‎تر می‎شود. توکّل، عامل ارزشمندی در پیکار سرنوشت آفرین انسانی است و دوری از اسباب ظاهر و شرایط و عوامل نامناسب مخالف توکّل نیست.
«عمر(رض) به شام می‌رفت، خبر رسید که آنجا طاعون عظیم است، گروهی گفتند: نرویم، گروهی گفتند: از قَدَر حَذَر نکنیم، عمر گفت: از قَدَر خدای به قدر خدای گریزیم(10) ، و گفت: اگر یکی را از شما دو وادی بُوَد یکی پر گیاه و یکی خشک، به هرکدام که گوسفند بَرَد به قدر برده باشد، پس عبدالرحمن بن عوف(رض) را طلب کرد تا وی چه گوید، وی گفت که: من از رسول(ص) شنیدم که: چون بشنوید که جایی وبا است آنجا مروید، و چون آنجا باشید هم مقام کنید و بمگریزید، پس عمر شکر کرد که رأی او موافق خبر بود»(11).
غزالی با نقل روایت بالا به یک موضوع اساسی و اصولی بهداشت و پزشکی اشاره می‌کند و این حقیقتی است که در لابلای کتابها و روایات تا به امروز مانده و بشریت را به حیرت انداخته است.
در اسلام هرکاری که انجام می‎شود باید برای رضایت خداوند باشد، و شرک در عبادت گاهی به معنی عبادت دوگانه است. یعنی، یک وجه آن برای خدا و وجه دیگر به منظور دیگری است، چنانکه آمده است: «و ازین بود که امیرالمؤمنین علی(رض) کافری بیفگند تا بکشد، وی آب دهان در وی پاشید، بازگشت و نکشت و گفت: خشمگین شدم، ترسیدم که برای خدای تعالی نکشته باشم. و عمر(رض) یکی را درّه(12) بزد، آنکس دشنام داد، دیگرش نزد، گفتند: چرا تقصیر کردی؟ گفت: تا این زمان او را به حق زدم، اکنون که او دشنام داد اگر بزنم به قهر زده باشم»(13).
علاوه بر وجه توحید افعالی که خالی از هر نوع شرک آشکار و پنهان است در هر دو نوع روایت، ارزش و اهمیت جلوگیری از خشم به خوبی نمایان است و انسان با ایمان و حکومتیان و دستگاه عدالت و ضابطین آنها باید به گونه‎ای عمل کند که خود را از زنجیر خشم و کینه و انتقام جویی نابخردانه نجات دهند.
عالم دوستی باید بر یکرنگی و یکدلی استوار باشد و تکلّف‎ها و تشریفات ظاهری و قید و بندهای بادکنکی عرفی، بر خلاف آیین دوستی و معاشرت صادقانه است: علی می‎گوید(رض): بدترین دوستان آن بُوَد که ترا حاجت بُوَد به عذر خواستن از وی و تکلیف کردن برای وی»(14).
انسان باید در مسیر داوری و قضاء، رازداری و سرپوشی را برگزیند و در هر حال نسبت به مردم پاک طینت و پاکدل باشد: صدیق می‌گوید(رض): «هر که را بگیرم، اگر دزد بُوَد و اگر میخواره بُوَد، آن خواهم که خدای تعالی آن فاحشه(15) بر وی بپوشد»(16). بر قاضی و حاکم شرع واجب است که خود را در برابر خداوند مسؤول بداند و در حکمی که صادر می‎کند از هیچ قدرتی غیر از خدا نترسد:
عمر(رض) گفت: «وای بر داور زمین از داور آسمان – روزی که او را بیند، مگر آنکه داد بدهد و حق بگزارد و به هوی حکم نکند و جانب خویشان خود نگاه ندارد و به بیم و امید حکم نکند، لیکن از کتاب خدای آینه سازد و پیش چشم خود بنهد و بدان حکم می‎کند»(17).
عمر بن خطاب(رض) زمانی که خلیفۀ مسلمانان بود، پاره‎ای از شبها به پاسداری از شهر می‎پرداخت تا به کسی ستم نشود و ستمگری از تیررس حکم او خارج نگردد: عمر خطّاب(رض) به جای عسس(18) خود شب می‌گردید، تا هر کجا خللی ببیند به تدارک آن مشغول شود، و گفت: اگر گوسفندی گرکن(19) بر کناره فرات بگذرانند و روغن در نمالند، ترسم که روز قیامت که روز حسابست مرا از آن باز پرسند! و باز آنکه احتیاط و عدل او چنین بود که هیچ آدمی بدان نتواند رسید»(20).
فیض الهی را که در غار تلاوت قرآن مجید بر دل می‎تابد از دست داد زیرا ممکن است آن تابش نور حقّ بر قلب دیگر تکرار نشود، یا برای مدّتی متوقف گردد:
«و چون عرب می‎آمدند در روزگار رسول‎الله(ص) و قرآن تازه می‌شنیدند و می‌گریستند و احوال(21) بریشان پدید می‌آمد، ابوبکر گفت(رض) «کُنَّا کَمَا کُنْتُمْ ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُنَا» گفت: ما نیز چون شما بودیم، اکنون دل ما سخت شد، که با قرآن قرار گرفت و خو کرد، پس هرچه تازه بُوَد اثر آن بیش بُوَد.
و برای این بود که عمر(رض) حاج را فرمودی تا زودتر به شهرهای خویش روند، گفت: ترسم که چون خو کنند با کعبه، آنگاه حرمت آن از دل ایشان برخیزد».
غزالی در نقل دو روایت فوق به دو موضوع مهّم و اساسی تکیه می‎کند:
یکی اینکه بزرگان هیچگاه خویشتن بین نبوده و همواره خواسته‎اند که حقیقت را بازگو کنند و به نفس سرکش اجازه دخالت در کارها نداده‎اند، و دیگر اینکه وارد شدن در یک فضای روحی تحولی انقلاب آفرین است و باید لحظات اولیه دگرگونی و بازتاب تابش فیض را عزیز دانست زیرا خو گرفتن‎های بعدی ممکن است از درجۀ درک معنی بکاهد.

منبع: کتاب »  خلفای راشدین در قلمرو نظم و نثر فارسی»

نوشته: استاد فریدون سپری

—————————————–
پی نوشت:
(1): کیمیای سعادت- امام محمد غزالی – به تصحیح احمد آرام- چاپ دوازدهم1361- صفحه 161.
(2): مأخذ مذکور/جلد دوم/640.
(3): مأخذ مذکور/جلد اول/200.
(4): مأخذ مذکور/جلد اول/416.
(5): منبع مذکور/جلد دوم/556.
(6): ابوبکر (رض).
(7): منبع مذکور/716.
(8): هر آینه عذاب پروردگارت شدنی است.
(9): منبع مذکور/522.
(10): استاد مرتضی مطهری در کتاب انسان و سرنوشت همین موضوع را با جریانی از علی بن ابی طالب نقل می کند.
(11): منبع مذکور/828.
(12): تازیانه.
(13): منبع مذکور/جلد اول/403
(14): منبع مذکور/ جلد اول /324.
(15): کار زشت
(16): منبع مذکور/جلد اول/329.
(17): منبع مذکور/جلد اول/416 .
(18): پاسبان شب، شبگرد، حارس، نگهبان شب. (ب)
(19): گر.
(20): مبنع مذکور/جلد اول/415.
(21): احوال جمع مکسرحال و حال تابش فیض الهی در قلب است

قران قابل فهم است

14 مارس

استاد حیدرعلی قلمداران1- خداوند متعال قرآن را برای هدایت بشر فرستاده و چگونه می‌توان گفت کتابی که برای دستور زندگی بنی‌آدم تا انقراض عالم آمده قابل فهم نیست! و باید به اشخاص معدودی که در برهه‌ای از زمان در محیطی مجهول بوده‌اند و با هزاران سال که از عمر عالم مانده احدی از آنان نیستند باز هم باید به آنان مراجعه کرد و فهم آنرا منحصر به ایشان دانست؟!
2- ثانیاً خود قرآن مدعی است که او را همه کس که اهل زبان باشد می‌تواند بفهمد مانند آیات شریفه:[وَلَقَدْ يَسَّرْنَا القُرْآَنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ] {القمر:17} [هَذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ] {آل عمران:138} [يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمْ بُرْهَانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُبِينًا] {النساء:174} [قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ] {المائدة:15} [يَهْدِي بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَيُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ] {المائدة:16} آیا برهان و نور احتیاج دارد باینکه آن را در انحصار بیان عده‌ای معدود و معدوم قرار داد؟!
زهی نادان که او خورشید تابان!
بنور شمع جوید در بیابان
3- قرآن ملامت می‌کند کسانی را که به آن تدبر نمی‌کنند مانند: [أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ القُرْآَنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا] {محمد:24} [إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الهُدَى الشَّيْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَى لَهُمْ] {محمد:25}  اگر قرآن قابل فهم نباشد و باید فقط عده معدودی آن را بیان کنند این ملالمت از طرف خداجور است و تعالی الله عن ذالک.
4- قرآن منکرین نبوت را دعوت باتیان مثل خود می‌کند اگر قابل فهم نباشد این دعوت دعوت جاهلانه است و تعالی الله عن ذالک [وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ] {البقرة:23}.
5- قرآن مدعی است که در آن اختلافی نیست و اگردر آن اختلافی بود از جانب خدا نیست [أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ القُرْآَنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا] {النساء:82} اگر کسی آنرا نفهمد از کجا می‌داند که در آن اختلافی هست یا نیست و امر تدبر در آن در چنین صورت العیاذ بالله امر عبثی است! زیرا چیزیکه قابل فهم نیست چه تدبری در آن توان نمود؟
6- خدای متعال قرآن را نور و حکیم و مهیمن و مبین و شفا و هدی نامیده است اگر بنا باشد مطالب آن بقدری غامض و پیچیده وتاریک باشد که احتیاج به تفسیر معدودی که حتی مجال اظهار وجود نیافتند باشد دراین صورت نسبت کذب واغوا به ساحت مقدس ربوبی داده شده آیا هیچ مسلمانی چنین حرفی می‌زند؟!
7- تفاسیری که نسبت به ائمه معصومین داده‌اند علاوه بر آنکه کامل نیست در همان آیات هم که مورد تفسیر قرار گرفته‌اند کافی نبوده بلکه بسیاری از آنها اصلا مربوط نیست چنانکه انشاءالله پاره‌ای از آن بعد از این خواهد آمد.

نوشته: استاد حیدرعلی قلمداران