بایگانی | معاصرین ما RSS feed for this section

زندگینامه استاد فاضل ملا عبدالله احمدیان

11 سپتامبر
استاد فرزانه و فرهیخته عالم وارسته و شایسته حاج ملا عبدالله احمدیان از دانشمندان اندیشور و مدرسین مبرز علوم اسلامی و از ادبای برجسته كردستان ایران در سال 1312 شمسی در روستای درمان از توابع شهرستان مهاباد پابه عرصه‌ی وجود نهاد پس از اندی پدرش (عبدالقادر) به دیار آخرت شتافت. مادر بزرگوار و علم دوستش مسئولیت تربیت و تعلیم فرزندش را به عهده گرفت و او را در سال 1318 روانه مسجد روستا نمود تام مقدمات علوم را بیاموزد، حافظه و تیز‌هوشی طلبه جوان اولین استادش، استاد سید هاشم حسینی را به شگفتی واداشت بعد از 4سال راهی حوزه‌های كردستان گردید و مدارج علمی را یكی‌ پس از دیگری به سرعت پشت سرگذاشت. و در كمتر از10 سال كتاب‌های متداول در نحو، صرف، بلاغت، منطق، فقه، كلام، تفسیر، علم الحدیث، ریاضیات، علم نجوم و فلسفه را از استادان مشهور زمان از جمله استاد ملا عصا‌م ‌الدین شفیعی (بوكان)، استاد علامه ملا باقر با‌لك (مریوان)، استاد ملاعلی‌ولزی (حمامیان) كه از فحول زمان بودند فرا گرفت و در مدت 15 سال تحصیل سطوح مختلف را به اتمام رسانید و گواهینامه افتاء و تدریس را اخذ نمود. عطش دانش اندوزی وی را بر آن داشت تا در سال 1331 جهت تكمیل معلومات به بغداد سفر كند تا در محضر عالم وارسته و علامه‌ی دوران ملا محمد قزلجی، معلومات خود را كامل كند. سپس از سال 1332 تا پایان عمر شریف خود (حدود 50 سال) استاد منشاء خدمات علمی،‌ فرهنگی و دینی در جهان اسلام بویژه كردستان بوده‌اند.
پنجاه سال خدمت فرهنگی، علم و دینی
18 سال تدریس علوم دینی (1332-1350) كه بطور تمام وقت استاد كتاب‌های بلاعت، منطق، فقه، كلام، تفسیر، علم الحدیث، ریاضیات، علم نجوم و فلسفه را تدریس نمود. حاصل این دوره پُر‌بار فارغ‌التحصیل شدن جمعی شخصیت هاست كه هم‌اكنون در سمت‌های روحانیت استادی دانشگاه یا در شغل قضاوت مشغول انجام وظیفه هستند. كتاب (الایضاح) به عربی كه تفسیر مشكلات بیضاوی است از تحقیقات و تالیفات آن دوره می‌باشد.
نویسند و مجری برنامه‌های دینی رادیو مهاباد در سال‌های (1351- 1359) كه از برنامه‌های جذاب و پر شنونده بود (متن آن برنامه كلا موجود است).
تدریس در آموزش و پرورش در پست دبیری در مدت 25 سال (1357- 1382) كه با گروه 18 به افتخار بازنشستگی نایل گردید.
همزمان با تدریس در آموزش و پرورش مدت 31 سال (1351 – 1383) انجام وظیفه امام جماعت مسجد قبله مهاباد را به عهده داشت كه خطابه هایش در ان مسجد مخصوصا در ایام مبارك رمضان از جاذبه و معنویت خاصی برخوردار بود (50 كاست از سخنرانی های مسجد قبله موجود است).
تدریس در دانشگاه آزاد اسلامی واحد مهاباد به مدت 10 سال (1372- 1382) حاصل این مدت به اضافه آگاهی دادن به نسل جوان، تهیه كتاب‌های درسی دانشجویان (كلام جدید، قرآن شناسی، تاریخ حدیث، كلام اهل سنت) است كه بعداً توسط نشر احسان چاپ و منتشر شده‌اند.
شركت فعال در كنگره ها و سمینار ها و ارائه مقاله‌های تحقیقی و ایراد سخنرانی از جمله: كنگره مولوی (سقز – 1371)، یادواره‌ی وفایی (مهاباد – 1376) ، كردستان شناسی (سنندج) یادواره استاد هه‌ژار ( مهاباد – 1381) ، كنگره فرزانگان كرد (سنندج – 1376) ، یادواره ملا پریشان، یادواره حلیچه (دانشگاه تبریز) و یادواره نالی (سقز) كه نوار سخنرانی‌ها موجود است.
تالیفات و تحقیقات و ترجمه‌ها كه خوشبختانه 16 عنوان كتاب از آثار استاد احمدیان چاپ و تجدید چاپ و منتشر شده‌اند.
تعداد 100 كاست شامل بحث‌های دینی، ادبی، فرهنگی و مصاحبه‌هایی كه به مناسبت‌های گوناگون ایراد گردیده‌اند و در آرشیو خصوصی استاد محفوظ می‌باشند.
چاپ بیش از 100 مقاله در مجله‌های (سروه – سیروان – مهاباد – ندای اسلام – آوینه – روانگه – مكریان و … ) در رابطه با مسایل ادبی، زبان و ادبیات كردی و معرفی شخصیت‌های فرهنگی و ملی مذهبی كُرد كه بصورت مجموعه‌ای آماده چاپ هستند.
مجموعه نفیسی از آثار خوشنویسی در انواع خطوط اسلامی و ایرانی كه از اشحات كلك هنر آفرین استاد است و بصورت مجموعه‌ای آماده‌ی چاپ می‌باشد.
مجموعه‌ای بیشتر از 200 مقاله فرهنگی و مذهبی كه در مناسبت‌ها و شرایط ویژه ارائه شده‌اند و آماده چاپ هستند. اما در زمینه ی تفسیر كه تخصص ویژه‌ی استاد در این زمینه بود، تفسیر سوره (یس) به زبان كردی سال‌هاست آماده‌ی چاپ است اما به عللی هنوز چاپ نشده است. تفسیر سوره فاتحه به زبان كردی ككه چاپ شده و تفسیر سوره بقره هم تا آیه 180 تفسیر شده كه متاسفانه كسالت مزاج به استاد اجازه نداد این آرزوی دیرینه به انجام برساند.
تالیفات به چاپ رسیده:
سیمای صادق فاروق اعظم
تجزیه و تحلیل زندگی امام شافعی
قرآن شناسی
كلام اهل سنت
كلام جدید
تحقیقات
تفسیر سوره فاتحه
ترجمه رساله التوحید
قبله ی محمد
بسوی جهان جاویدان
(گه لحو) طنز كردی
(هه ست و هاوار)
مناجات ملا عبدالله
تاریخ حدیث
الایضاح

فشارهای مذهبی بر اهل سنت، در سال‏های اخیر به حدی رسیده است که از برگزاری نماز عید و جمعه در تهران جلوگیری به عمل آوردند

11 سپتامبر
از چندین سال است که مردم اهل سنت تهران بزرگ، به خاطر نداشتن مسجد، در 10 محله در منازل، نمازهای جمعه و عیدین را برگزار می‏کنند، که متاسفانه امسال با مداخله پلیس امنیتی، و به دستور مقامات، ضمن محاصره بعضی از نمازخانه‏ها با شدت تمام از برگزاری نماز جلوگیری به عمل آوردند. این مسأله ناراحتی اهل سنت را در حد وسیعی در برداشت که مولانا عبدالحمید، خطیب جمعه اهل سنت زاهدان، در مراسم نماز عید فطر این شهر، که جمعیتی بالغ بر دویست هزار نفر حضور داشتند، عکس‏العمل نشان داد. مشروح سخنان ایشان به شرح زیر است:
شیخ الاسلام مولانا عبدالحمید در خطبه‏های نماز عید سعید فطر اهل سنت زاهدان با بیان اینکه پیروزی انقلاب اسلامی برای ما نعمت بسیار بزرگی بود و امید را در قلب آحاد ملت ایران اعم از شیعه و سنی زنده کرد، اظهار داشت: نظام اسلامی آرزویی بود که بی‏تردید در دل پدران و اجداد ما وجود داشته است. مسلمانان بعد از آنکه حکومت اسلامی خود را از دست دادند و قرون متمادی را بر این منوال سپری کردند، آرزو داشتند که یک بار دیگر پرچم اسلام در یکی از بلاد اسلامی بلند شود تا آنها بتوانند نمونه‏ای از حکومت اسلامی را پایه‏ریزی کنند، حکومتی که بتواند برای تمام دنیا الگو باشد و نظام‏های دیگر از آن الگو بگیرند، آنها به ما مسلمانان تأسی بکنند و در مسیری که ما آغازگر آن بوده‏ایم، قرار بگیرند.
ایشان افزود: با پیروزی انقلاب اسلامی، این امید در همه دلها زنده شد و همه ما امیدوار شدیم که جمهوری اسلامی می‏تواند فضایی از عدالت و انصاف و اجرای قوانین شرعی و مقررات خدای عزوجل را به وجود آورد، فضایی که برای تمام دنیا الگو باشد و در آن، آزادی و استقلال پاس داشته شود و به آزادی‏های گروهی و فردی احترام گذاشته شود.
این آرزوی آحاد ملت ایران بود؛ چه آنهایی که با انقلاب همراه بودند و برای پیروزی آن جان دادند و فرزندانشان شهید شدند و چه آنهایی که کمتر فداکاری کردند و یا حتی هیچ گونه فداکاری‏ای نداشتند. ما همه این امید را داشتیم که الله رب العزت با تلاش مسئولین و سعه صدر و بلندی نظر و جهان‏بینی آنها فضایی را به وجود می‏آورد که در آن فضا، شیعه وسنی در یک رده قرار می‏گیرند و در حقوق شهروندی، آزادی و بهره‏مندی از منافع چنان مساوی خواهند بود که این فرایند برای سران دیگر کشورها به عنوان الگو و نمونه قرار می‏گیرد.
این آرزو در دل همه ما بود که با زحمات روحانیت و علمای شیعه که در رأس کار بودند بتوانیم در مسیری حرکت کنیم که اخوت و برادری تحکیم یابد و در سراسر دنیا برای کشورهایی که اقلیت شیعه در آنجا  زندگی می‏کنند، الگو باشیم و آنها از ما طرز برخورد را یاد بگیرند.
ایشان خاطر نشان کرد: اکنون 32سال از زمان استقرار نظام جمهوری اسلامی در ایران می‏گذرد و ما بسیار متاسفیم که هنوز آن آرزوهای ما بر آورده نشده است. هنوز تعصب و تبعیض وجود دارد و مسئولان نظام نتوانسته‏اند اخوت، برادری، تعادل و برابریِ نسبی را برقرار کنند. همه جا این دغدغه و پریشانی وجود دارد. ما جامعه اهل سنت به خاطر حفظ امنیت و وحدت ملی و حفظ اخوت و برادری همواره صبر کرده‏ایم و امیدوار بوده‏ایم که روزی این تبعیض‏ها و دغدغه‏های فکری رفع شوند.
مولانا عبدالحمید اضافه کرد: ما انتظار فشار مذهبی را نداشتیم، متاسفانه طی سالهای اخیر فشارهای مذهبی بر ما مضاعف شده و این روند روز به روز در حال گسترش است.
بحث ساماندهی که اخیرا مطرح شد و بر اساس آن مقرر گردید که حوزه های علمیه و مراکز دینی تحت پوشش این طرح قرار گیرند، در حالی که این ساماندهی طرحی است که مدارس را از دست ما خارج می‏کند و با وجود آن تعلیم ما در دست ما نخواهد بود. این طرح جامعه اهل سنت را شدیدا نگران کرده است.
یکی از بزرگترین نگرانی‏های ما همین است که مذهب، آزادی خود را از دست بدهد، در حالی که قانون اساسی به ما در این زمینه آزادی داده است و ما در اجرای تمام مراسم‏های مذهبی خود و تعلیم و تربیت فرزندان خود آزاد به حساب آمده‏ایم، این حداقل آزادی‏ای است که در تمام دنیا متصور است. این حق را تمام کشورهای اسلامی مورد تایید قرار داده و جزء قراردادهای بین المللی است. جزئی از آن معاهدات بین المللی است که کشورهای اسلامی امضا کرده‏اند، کشور ما هم از جملۀ امضا کنندگان این معاهدات است و در واقع تصریح کرده است که حقوق اقلیتها باید مراعات شود و به آزادی‏های مذهبی احترام گذاشته شود.
ایشان تصریح کرد: مهم ترین دغدغه ما این بوده که آزادی مذهبی ما تامین شود و کسانی بر خلاف قانون اعمال سلیقه نکنند. فراقانونی عمل نکنند و مبادا این آزادی را مختل یا محدود بکنند. متاسفانه باید گفت، طرح ساماندهی مدارس موجب پریشانی همه علما و مردم اهل سنت و شهروندان سنی مذهب در سطح ایران شده است.
به هر حال ما تاکنون با گفت و شنود و صحبت و با گفتمان پیش رفته‏ایم، همین توجیه را کرده‏ایم که این مسأله خلاف قانون است و باید اخوت و برادری، وحدت و امنیت ملی حفظ شود. به خصوص وحدت ملی که امنیت ملی بدون آن وجودی نخواهد داشت.
شیخ الاسلام مولانا عبدالحمید افزود: آزادی مذهبی ما را بگذارید بر همان حالت قبل باشد، (تکبیر مردم) شما از دور نظارت کنید، داخل نیایید. شما ارشاد و راهنمایی کنید. سخنان خوب شما را می‏پذیریم و آنچه به صلاح ماست ما خودمان آن را عملی و اجرایی می‏کنیم، اما استقلال مدارس و مساجد که مراکز دینی و مذهبی هستند باید در هر حال حفظ شود.
ما انتظار نداشتیم که این فشارها بیشتر شود متاسفانه همین مراسم ختم بخاری و همایش فارغ‏التحصیلی که نمادی از آزادی اهل سنت بود و مهمانان از داخل و خارج از کشور می‏آمدند و اهل سنت اینجا احساس آزادی می‏کردند که در جمهوری اسلامی آزادی دارند و نماد و نمونه آن این جلسه بود. در این جلسه تمام تبلیغاتی که مهمانان خارجی علیه نظام از بیرون شنیده بودند خنثی می‏شد. اما متاسفانه تنگ نظری‏ها نگذاشت که به مهمانان خارجی ما اجازۀ شرکت در این همایش را بدهند. یکی دو سال مهمانان خارجی را اجازه ندادند و امسال هم به مهمانان داخلی اجازه شرکت نداند. برای ما باور کردنی نبود که راههای کشور را ببندند و در فرودگاه‏ها نیز مانع مسافران از شرکت در این همایش شوند.
این واقعا گلایه‏ای بود که برای ما به وجود آمد. ما سعی کردیم که به نحوی هم گلایه شود و هم پیگیری انجام گیرد. بالاخره برای حفظ امنیت و وحدت ملی، اخوت و برادری ما تاکنون همه این مشکلات را تحمل کرده‏ایم.
ایشان در ادامه به ممنوعیت برگزاری مراسم نماز عید برای شهروندان سنی مذهب تهرانی و نیز برخی از شهرهای دیگر کشور اشاره کرد و گفت: انتظار نداشتیم که نماز ما هم تحمل نشود. در بسیاری از شهرها مثل کرمان یک مورد مراسم نماز عید پس از 30 سال برگزاری تعطیل شد. در یزد، اصفهان و بسیاری از شهرهای بزرگ دیگر که اقلیت اهل سنت در آنجا ساکن است چنین اتفاقاتی رخ داده است. ما انتظار نداشتیم در تهران، که به تعبیر مقام رهبری، ام‏القری جهان اسلام است و امید همه مسلمانان محسوب می‏شود اقلیت سنی مذهبی که چندین سال است نمازهای جمعه و عیدین برگزار می‏کنند از برگزاری این نمازها باز داشته شوند. امسال با برگزاری حدود 10 مراسم نماز عید که در جاهای مختلف با 100نفر، 200نفر، یا 300نفر در منازل یا سالن‏های کوچک ـ نه در فضاهای باز و  به شکل علنی- برگزار می‏شد مخالفت شد و امروز اجازه ندادند که شهروندان سنی مذهب در تهران نماز عید برگزار کنند در حالی که انتظار ما آن بود که برادران، مسجدی به ما در تهران بدهند.
ایشان تاکید کرد: انتظار ما بی‏جا نبود، چرا که ما پیروان دو فرقه اسلامی هستیم و مسلمانیم. با یکدیگر اخوت و  برادری تاریخی و ملی داریم. ما هم برای ایران اسلامی کشته دادیم و قبرستان‏های ما شاهداند که پدران و نیاکان ما در راه دفاع از خاک این میهن کشته شده‏اند، ما هم انتظار و توقع داشتیم از حیث ایرانی بودن، که به هر حال به ما اجازه داده شود در تمام شهرهای ایران نماز اقامه کنیم. مگر این نماز چه ضرری داشت. چه اتفاقی می‏افتاد اگر 100 نفر جمع می‏شدند و با یکدیگر در منزلی شخصی نماز اقامه می‏کردند و دلشان خوش می‏شد که ما هم نماز عید اقامه کرده‏ایم. کدام ضرر وجود داشت؟
ایشان با بیان این نکته که در دین هیچ اجباری وجود ندارد، اظهار داشت: آیا می‏شود مردم را با زور و اکراه مجبور کرد و گفت شما نماز نخوانید، حتما بیایید این نماز را پشت سر ما اقامه کنید. مگر در دین اجباری وجود دارد؟ ما درهمین شهر زاهدان، نوزده، بیست مراسم نماز جمعه داریم. همه، برادران اهل سنت هستیم، علما و ائمه با یکدیگر دوست و رفیق‏اند. بله؛ هرجا که برای آنها ممکن است نماز بخوانند، ما ممانعتی نکرده‏ایم، گلایه هم نداشته‏ایم و نگفته‏ایم که شما نماز جمعه را حتما پشت سر بنده که از نظر سنی – نمی‏گویم فضلی دارم-، سنّم از شما بالاتر است و شما جوان‏تر هستید و شاید برخی از عزیزان نسبت شاگردی با ما داشته باشند، اقامه کنید. دین آزاد است. امروز هم روز عید است اگر برخی از برادران اهل سنت پشت سر بنده نماز نخوانند مگر اجباری دارم؟ شاید اعتقادی به بنده نداشته باشند. نماز باید آزادانه اقامه شود و جمهوری اسلامی ایران بسوی اقامه نماز تشویق بکند. واقعا ما این انتظار را داشتیم که مسجد جامعی در تهران تاسیس شود و  اهل سنت نمازهای جمعه و عیدین را در آنجا اقامه کنند و احساس عزت بکنند.
ایشان اضافه کرد: بررسی شده است که در پایتخت تمام کشورهای دنیا، مسلمانان مسجد دارند، شیعه و سنی مسجد دارند، به هر حال مساجد از آن اسلام‏اند. در تهران اسلامی که پایتخت ایران اسلامی و به تعبیری ام القری جهان اسلام است، چرا اهل سنت نباید یک مسجد داشته باشند؟ (تکبیر مردم) واقعا مسئولین هیچ توجیه قانع کننده‏ای در این باره ندارند. (تکبیر مردم). اما حالا که مسجد نبود ما این انتظار را داشتیم که اجازه دهند شهروندان سنی مذهب تهرانی نماز عید خود را در یک جای دیگر برگزار کنند که متاسفانه این اجازه هم داده نمی‏شود.
خطیب جمعه اهل سنت زاهدان در ادامه خاطرنشان کرد: من به صراحت روی این نکته تاکید می‏کنم که امنیت و وحدت ملی برای ما حیاتی است و استقلال میهنی و حفظ مرزهای ایران اسلامی برای ما بسیار مهم است و ما هر نوع خشونتی را رد می‏کنیم، ولی من با صراحت به مسولین اعلام می‏کنم که ما از حقوق قانونی خود به هیچ وجه گذشت نمی‏کنیم. (تکبیر مردم)
ما مسائل و حقوق سیاسی خود را زیاد پیگیری نکردیم، اما روز به روز احساس می‏کنیم که فشارهای مذهبی بر ما در حال افزایش است و حلقه محاصره دارد بر ما تنگ‏تر می‏شود. ما هم موجود زنده هستیم و به هر حال انسانیم. برای ما زندگی زمانی ارزش دارد که اعتقادات ما حفظ شود و ما با اعتقاد زندگی کنیم.
ایشان ادامه داد: از روحانیت و علمای شیعه که ما با آنها هم‏لباس و همکاریم، این انتظار می‏رفت که  در دوران زعامت خود، اهل سنت را بیشتر مورد تفقد قرار دهند و مشکلات ما را با جدیت بیشتری پیگیری کنند. این گلایه را بنده بیشتر از علما و روحانیت دارم آن دسته از روحانیونی که دست‏اندرکار هستند، باید مراعات ما را می‏کردند. مراعات حال ما می‏توانست در تمام دنیا خدمتی به همه مسلمانان بخصوص اقلیت برادران شیعۀ ما که در دیگر کشورهای اسلامی زندگی می‏کنند، شود، آنها در کشورهای خود با امنیت زندگی می‏کنند، در بسیاری جاها با آنکه اقلیت هستند در قدرت شریک‏اند و وزیر و رئیس جمهور دارند. در بسیاری جاها مقامات امنیتی و مقامات سیاسی دارند. ما هم این انتظار را داشتیم. ما مسائل را مراعات می‏کنیم اما بالاخره باید دولتمردان و حاکمیت مسائل ما را مد نظر قرار دهند.
ایشان بار دیگر ضمن ابراز تاسف سخنان خود را با طرح این سوال پی گرفت: آخر نماز چه ضرری دارد؟ در کجای دنیا چنین چیزی است؟! مسئولین عزیز و محترم! در کجای دنیا این قدر تنگ نظری وجود دارد که از اقامه نماز، آن هم در منازل شخصی جلوگیری به عمل آید. این حرکت قطعا در راستای امنیت ملی نیست و وحدت ملی نیست. اینها مسائلی است که تندروی و اختلاف می‏آفریند. افراد تندرو و عصبی و نادان را تحریک می‏کند که مشکل بیافریند. من تقاضا دارم که این ممانعت را هر کسی که به وجود آورده است، رفع کند. از شخص مقام رهبری این انتظار را داریم. ایشان را خوب می‏شناسیم. ایشان مدتها در میان اهل سنت تبعید بوده‏اند. اهل سنت با ایشان محبت داشته و ایشان از این منطقه خاطرات بسیاری دارند. ایشان بیشتر ما را دریابند و به مشکلات ما رسیدگی کنند و از این مسائل جلوگیری کنند تا خدشه‏ای به وحدت وارد نشود و مردم از نظام جمهوری اسلامی و مسئولین نظام، بیشتر ناامید نشوند. ما امیدواریم و به هر حال از طرق قانونی و راههای صحیح مشکلات خود را پیگیری می‏کنیم. بنده این نکته را  با صراحت اعلام می‏کنم که ما هیچ گاه رفاه و آسایش خود را بر امور اعتقادی و آزادی مذهبی خود ترجیح نخواهیم داد. (تکبیر مردم) حفظ آزادی مذهبی و حفظ استقلال حوزه های علمیه برای ما بسیار مهم است و  به هیچ وجه حوزه های خود را تحت شرایط ساماندهی قرار نمی‏دهیم. (تکبیر مردم) ما باید در سطح ایران آزادی داشته باشیم تا بتوانیم فرزندان اهل سنت را تعلیم بدهیم. اگر ما بر خلاف نظام حرفی زدیم، تفرقه‏افکنی کردیم و اختلاف ایجاد کردیم، آن زمان مجرمیم، ما را محاکمه کنید. اگر ما به مقدسات شیعه توهین کردیم و بر خلاف اعتقادات شما حرفی زدیم، آن زمان شما حق دارید. اگر ما  با خلاف‏کاران و کسانی که امنیت منطقه را مورد هدف قرار می‏دهند و تندروی می‏کنند، دست داشتیم شما حق دارید که ما را محاکمه کنید، اما شما می‏دانید، ما هم می‏دانیم، ملت هم می‏داند که دست ما در توبرۀ هیچ خائنی نیست و ما به قانون ارزش قایلیم و در چارچوب قانون حرکت می‏کنیم. ما ایرانی هستیم، از هیچ کشور بیگانه‏ای نیستیم، ایرانی هستیم و این خاک از آنِ ماست. ما آزادی قانونی خود را خواستاریم و آن را پیگیری خواهیم کرد.(تکبیر مردم).
ما هرگز اختلاف نمی‏اندازیم. اختلاف را کسانی می‏اندازند که فراتر از قانون عمل می‏کنند، هر کس که باشد. اختلاف را کسانی می‏اندازند که به مقدسات دیگران توهین می‏کنند. ما امیدواریم که از برخوردهای فراقانونی و تندروی‏ها و توهین به مقدسات جلوگیری شود.
ایشان در پایان افزود: به هر حال اگر فشار اقتصادی و محاصره اقتصادی وجود داشته باشد، یا خدای ناکرده جنگی بر کشور ما تحمیل شود، ما اینها را تحمل می‏کنیم، ولی اگر فشار اقتصادی و جنگ دشمن هم باشد و در کنار آن، فشار مذهبی هم باشد، اینها قابل تحمل نخواهند بود.
مولانا عبدالحمید ادامه داد: متاسفانه اخیراً بسیاری از علما به کرّات، به دادگاه ویژه روحانیت احضار شده‏اند، ما امیدواریم این جریان متوقف شود و روند فشار مذهبی بر اهل سنت متوقف گردد تا دشمنان اسلام سوء استفاده نکنند. دشمنان این مرز و بوم سوء استفاده نکنند و افراد تندرو و افراطی بیش از این بهانه‏ای در دست نداشته باشند و مشکلات درست نکنند.
من امیدوارم که سخنان بنده را که دلسوزانه و خیرخواهانه است، دلسوزانه و خیرخواهانه تلقی کنند و إن شاء الله مشکلات ما رفع شود و ضایعات گذشته جبران شود.
منبع: سنی آنلاین

توهین کردن به یاران اولیه ی رسول الله مقابله کردن در برابر خدا و قرآن است

11 سپتامبر
سوال: لطفا موضع و نظر خود را به عنوان یکی از رهبران دینی شهر سنندج در رابطه با  سخنان توهین آمیز یکی از علمای شیعه به نام «دانشمند» که در موبایل ها هست و پخش شده است بیان کنید . چون  سخنرانی که آن شخص کرده است و به تازگی نیز که توهین های زیادی به حضرت ابوبکر و حضرت عمر (رضی الله عنهما) نموده است که واقعا احساسات مردم جریحه دار شده است و ما به عنوان جوانان اهل سنت بسیار دلخوش به موضع گیری شمای عزیز و بزرگوار هستیم .
کاک حسن امینی :
بسم الله الرحمن الرحیم
به آن عزیز و به تمام عزیزان می گویم که متاسفانه مطلب این گونه است و این واقعیتی است که در میان مسلمانان کسانی هستند که به نام دین ضرباتی وارد می کنند به دین که دشمنان دین نمی توانند آن گونه لطمه و ضربه ای به دین وارد کنند . این نیز مطلب تازه ای نیست از دیر زمان این گونه است . من بسیار مواقع دین اسلام را به چَم (جایی که از آن رود یا چشمه ای می گذرد و بسیار سرسبز است ) تشبیه کرده ام. آن چَم هایی که نزدیک شهر یا آبادی قرار دارند و آب فراوانی دارد به خصوص در فصل بهار . ظاهر این چَم ، همه آب است و آب نیز مایه حیات است مگر آن زمان که باران ببارد و سیل جاری شود وگرنه آب صاف و زلال از آن می جوشد ولی خوب امروز که قضیه ی تصفیه آب مطرح است ، می دانیم که آن آب هایی که می آیند و به صورت چَمی عبور می کنند مایه حیات نیست مایه ممات است . قسمتی از آب نیز تمییز است ، آب چشمه و کانی است ، از چشمه ها و کانی های تمییزی می جوشند ولی هنگامی که از بالای کوه و از جای بلندی که سرچشمه ی این چَم ما در آن قرار دارد تا نزد ما بیاید ، مملو از آب کثیف می شود ؛ فاضلاب این آبادی ، فاضلاب آن آبادی ، آن شهر و … به گونه ای که این آب دیگر مایه حیات نیست ، مایه ی ممات است و هرکس از آن بنوشد یعنی خودکشی کرده است .
دین اسلام اکنون بدین شکل در آمده است . هزار و چهارصد و چند سال جاری است . من اکنون فاصله ی زمانی را فرض می کنم به جای (فاصله ی) مکانی . اگر آب آن چَم پنجاه ، شست یا دویست کیلومتر از سرچشمه ی خود فاصله دارد ، اگر این را با کیلومتر زمانی حساب کنیم ، هزاران کیلومتر فقط آلودگی بدان داخل شده است . پر است از آلودگی ، پر است از خرافات ، پر است از نظراتی چون آب فاضلاب باتلاق چَم ها. این یک واقعیت است . ما چه کار کنیم که مریض نشویم ؟! آب مایه ی حیات است ، اگر آب ننوشیم نخواهیم ماند ، دین نیز مایه ی حیات است اگر دین نداشته باشیم نمی مانیم . اگر بتوانیم می رویم و از سرچشمه آب فراهم می کنیم که مشکل است (چون) هر روز مردم نمی توانند صد کیلومتر رفته و از سرچشمه و از کانی ها آب بیاورد . (آن آب را) تصفیه می کنند و اکنون نیز تصفیه خانه ها هستند هرچند به آن آب زلال اولیه تبدیل نمی شود اما خوشبختانه سرچشمه ی دین دور نیست . آری ! از لحاظ زمانی دور است اما این زمان دور و همین طور که این آب آلوده ی فاضلاب را نزد ما آورده است سرچشمه ی آن نیز جداگانه موجود است که جدا از آن می باشد .
سرچشمه ی دین اسلام کتاب خدا که قرآن است و سنت صحیح رسول الله (صلی الله علیه و سلم) و به دستور رسول الله (صلی الله علیه و سلم) در مسائل سیاسی و اجتماعی ، سی ساله ی دوران خلافت خلفای راشدین (رضی الله تعالی علیهم اجمعین) است . این قسمت تضمین شده است . قسمت قرآن تضمین شده است ، سنت رسول الله تضمین شده است به قرآن . خداوند می فرماید : « مَّنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ » (نساء 80 ) « هر كه از پيغمبر اطاعت كند ، در حقيقت از خدا اطاعت كرده است »
تبعیت از رسول اگر معلوم باشد که سخن رسول است که به نام او نیز دروغ درست کرده اند یا معنایش چنان می نماید که آن گونه نیست و رسول الله نیز دوران خلافت را تایید می کند که چند بار در خلال این شب ها آن حدیث را خوانده ام ( که می فرماید 🙂 « علیکم بسنتی و سنت الخلفاء الراشدین المهدیین »
سرچشمه ی آن اکنون به ما نزدیک است .اگر واقعا مایلیم که سالم باشیم و آبی سالم مصرف کنیم و دینی سالم مصرف کنیم هر کدام از ما می توانیم تصفیه خانه ای در نزد خود باشیم . تصفیه خانه ی آب که اکنون کار مهندسان است و حتی برای آن که خرج زیادی در بر دارد آن کار را نیز نمی کنند اما تصفیه خانه ی آب آلوده ی چیزی به نام دین اسلام که اکنون در میان ما هست تصفیه ی خانه ی قرآن و سنت است .
ما بیاییم به وسیله ی قرآن و سنت ، گروهی خودمان می دانیم و گروهی که نمی دانیم به کسانی اعتماد داریم از طریق آنها که می دانیم به دین دانا هستند ، از طریق آن ها ، ما بیاییم این چیزی که به نام دین در دسترس ما هست را تجزیه و تصفیه ی کنیم . اگر این گونه عمل کنیم آب سالم به دستمان خواهد رسید . اگر این گونه عمل کنیم ، چیزهای غلط و توطئه و شیطنت دشمنان دین یا به نام دوست از دشمن بدتر ، آب آلوده به دستمان نخواهد رسید و آن را نخواهیم خورد و  می دانیم که کدام آب آلوده است و کدام یک آلوده نیست .
باید این کار را بکنیم . ما هر روز غم و غصه می خوریم که دشمنان اسلام آن گونه گفتند به نام دوست که دوست نیستند و به نام دوستان اسلام این گونه می گویند و ما بنشینیم و در خانه گریه کنیم . گریه نمی خواهد . دین معجزه دارد و این که ما مسلمانیم و این جا هستیم معجزه ی دین است . دعوت و تبلیغ نیست بلکه معجزه ی دین است . کدام دعوت کدام تبلیغ ؟! اکنون که مردم این جا دین را دوست دارند و در کردستان ما شب ها به احیا می آیند و به جمعه می روند و نماز می خواند معجزه ی دین است . تمام عوامل بسیج است برای آن که این نباشد تمام امکانات برای آن فراهم شده است که این نباشد نه امکانات برای آن که باشد . با این وجود مردم مسلمان اند و دین را دوست دارند و این معجزه است . این معجزه ی دین است . تمام امکانات قدرت برای آن بسیج شده است که خلق از دین دور شوند با این وجود مردم به سمت دین می روند و برای بهترین دین نیز می گردند . بسیار جالب است این . این اعجاز دین است .
و اما این قضیه که «دانشمند» ، (با لبخند) انقلاب شده  است چون باید کسی این گونه دانشمند باشد و نام خانوادگی اش دانشمند باشد ، آقای دانشمند توهین می کند به یاران رسول الله (صلی الله علیه و آله و اصحابه) ، به دو تن از پدر زن های رسول الله و به دو تن از جانشین های رسول الله ، به کسی که اگر ایرانی ها راست بگویند چون بسیاری از آن ها دروغ می گویند ، اگر راست می گویند و مایل اند که مسلمان اند ، او باعث شد که اکنون ایران ، اسلام بدان برسد و آن ها مسلمان شوند ولی بعضی ها بدان ناراضی اند و از او انتقام می گیرند . انتقام می گیرند از عمر (رضی الله عنه) که چرا آمد شاهنشاهی را کنار زد . ایرانی روحیه ی فرد پرستی ، روحیه ی استکباری و استثماری دارد چه مسلمان و چه غیر مسلمان . اکنون که اسلام این را از شخص قبول نمی کند عده ای هم مجبور شدند آن را بپذیرند بدان ناراحت بودند .
آن چیزی که از قرآن می فهمیم که نص است و برداشت نیست آن است که توهین کردن به یاران اولیه ی رسول الله مقابله کردن در برابر خدا و قرآن است و کسی که در برابر خدا و قرآن مقابله کند قطعا مسلمان نیست . : ـ « ‏ إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِكَ فِي الأَذَلِّينَ ‏ » ( مجادله 20 ) « مسلّماً كساني كه با خدا و پيغمبرش دشمني مي‌كنند ، از زمره پست‌ترين و خوارترين ( مردمان ) خواهند بود . »
و از ذلیل ترین انسان ها در قیامت هستند . ذلیل ترین یعنی کافر عادی نیز .
خداوند می فرماید : «‏ وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ‏ » (توبه 100) « ‏ پيشگامان نخستين مهاجران و انصار ، و كساني كه به نيكي روش آنان را در پيش گرفتند و راه ايشان را به خوبي پيمودند ، خداوند از آنان خوشنود است و ايشان هم از خدا خوشنودند ، و خداوند براي آنان بهشت را آماده ساخته است كه در زير ( درختان و كاخهاي ) آن رودخانه‌ها جاري است و جاودانه در آنجا مي‌مانند . اين است پيروزي بزرگ و رستگاري سترگ . ‏ »
قرآن این گونه تعریف می کند از ابوبکر و عمر و بلکه از هر صحابه دیگر (رضی الله علیهم اجمعین) ، چون با وصفی که قرآن می فرماید ابوبکر و عمر (رضی الله عنهما) در آن اول هستند .
به کوری چشم دشمنانشان و به دِق دل دشمنانشان
الله می فرماید : « َالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ » آن هایی که از اول اول سبقت گرفتند برای ایمان آوردن . اولین ایمان آورنده به رسول الله (صلی الله علیه و سلم) از مردان ، ابوبکر (رضی الله عنه) است . علی (رضی الله عنه) کودک بود . آری ! علی زود ایمان آورد ولی کودک بود قابل بحث نبود ، بحث مرد می کنیم بحث کودک نمی کنیم . از زنان نیز حضرت خدیجه (رضی الله عنها) بود . دیگر از او (ابوبکر) سابق تر وجود ندارد . عمر (رضی الله عنه) حدوداً نفر چهلم است .
«‏ وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ » آن اولین نفراتی که سابق اند و سبقت گرفتند برای ایمان آوردن از چه کسانی؟! « مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ » مهاجرین را جلو می اندازد . ابوبکر و عمر و عثمان و علی (رضی الله عنهم اجمعین) که مهاجراند را جلوتر از نام انصار می اندازد . و « الَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ » که ان شا الله ما باشیم که قبول داریم و آن باوری که آن ها داشته اند به نسبت قرآن و رهبری رسول الله ، ما نیز آن گونه فکر می کنیم . « رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ » « خداوند از آنان خوشنود است » اگر خدایی آن گونه باشد که پشیمان شود او خدا نیست . برای خدا عیب است که پشیمان شود . برای ما نیز عیب است ( چه رسد به خدا) . ما اگر بخشش کنیم عیب است که پشیمان شویم . برای ما امکان دارد که ندانیم که کسی کلاه سرمان بگذارد سالی ، دو سال ، سه سال ، بیست سال و … با او رفاقت داشته باشیم و من در سخنرانی از او تعریف کنم و پس از آن نمایان می شود که او انسان بسیار بدی است ولی اگر خدا این گونه باشد ، عیب است . خدا وقتی از کسی تعریف می کند می داند که تا آخر همان گونه خوب می ماند . نسبت جهل به خدا کفر است . اگر باور این گونه باشد که خدا زمانی چیزی را ندانسته و پس از آن برایش آشکار شده باشد ، خدایی جاهل است آن خدا و خدای جاهل خدا نیست .
وقتی الله آن گونه می گوید (اشاره به آیه) از آخرش نیز خبر دارد . خداوند می فرماید : « رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ » « خداوند از آنان خوشنود است »  خداوند می فرماید که من از مهاجرین و انصار ، آن هایی که از اول ایمان آورده اند راضی شده ام . به دِق دل کسانی که از آن ها راضی نیستند ، به کوری چشم کسانی که از آن ها راضی نیستند .
ـ « رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ » « خداوند از آنان خوشنود است و ايشان هم از خدا خوشنودند » آن قدر نیز بدانان پاداش می دهد ، آن قدر مقام و منزلت دنیا و آخرتشان را بالا می برد که آن ها نیز از الله راضی هستند . مقام و منزلت از آن بالاتر که خلفای راشدین در میان مسلمانان در میان اکثریت و حتی کل مسلمانان به جز در میان عده ای قلیل که قابل بحث نیست (مانند حضرت حمزه و شهدای صدر اسلام و …)  پس از رسول الله  ، ابوبکر و عمر (رضی الله عنهما) سرمشق و اسوه ای برایشان است .
« رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الأَنْهَارُ » از هم اکنون برایشان آماده ساخته است . در بهشت جایگاه هایی برایشان آماده کرده اند ، باغ و باغاتی که آب در زیر درختان آن جاری است و مهمانی نیست ، اردو نیست ، تفریح یک هفته ای و دو هفته ای هم نیست چون « خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً » برای همیشه نیز در آن می مانند . « ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ » آن است قبولی ، آن است چون «ذلک» حصر است . فوز و رستگاری و قبولی بزرگ آن است که آن ها دارند . خداوند به ابوبکر و عمر این گونه می گوید . پس هر احمق بی شعوری غیر از این می گوید ، به نام مسلمان ،  بگذار بگوید  .
هیچ کسی نمی تواند مسلمان باشد و قرآن بخواند و بگوید که « السَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ » که این آیه می فرماید ، ابوبکر و عمر (رضی الله عنهما) در آن نیستند . از ابوبکر (رضی الله عنه) سابق تر هرگز نداریم . اصلا نداریم . اولین کسی که به محمد (صلی الله علیه و سلم) ایمان بیاورد . رسول الله (صلی الله علیه و سلم) می فرماید : « ما دعوتُ احداً الی الاسلام الا کانت له کبوه غیر ابابکر » « هیچ کسی را دعوت نکردم به سوی مسلمانی مگر آن که خودداری کرد غیر از ابوبکر» علی (رضی الله عنه) نیز حتی خودداری کرد که در طریق بسیار مشهور است. او بچه بود و حضرت رسول (صلی الله علیه و سلم)  از او سرپرستی می کرد . والدینش بسیار فقیر شده بودند و چند برادر بودند و اقوامشان هرکدام از آن برادران را به منزل خود بردند و حضرت علی (رضی الله عنه) سهم حضرت محمد (صلی الله علیه و سلم) شد . حضرت محمد (صلی الله علیه و سلم) قبل از آن که پیغمبر شود دولتمند بود وقتی پیغمبر شد هرچه داشت را خرج کرد چون که با خدیجه (رضی الله عنها)  ازدواج کرد که خدیجه (رضی الله عنها) تاجر و سرمایه دار بود و تمام مال و امکاناتش را در اختیار محمد (صلی الله علیه و سلم) قرار داد و علی (رضی الله عنه) در آن زمان در خانه ی حضرت (صلی الله علیه و سلم)  زندگی می کرد و تازه آیات اولیه علق آمده بود که حضرت خدیجه و حضرت (صلی الله علیه و سلم) با یکدیگر آن را می خواندند ، طریق برای ما این گونه می گوید که علی بدان گوش فرا می داد ، از سخنان مردم که نبود چون قرآن هنوز در سخنان مردم نبود و به خاطر آن که او عرب بود و کودکی زرنگ و آگاه و دوازده ساله بود و زیاد هم کودک نبود ، بدان گوش فرا می داد و سوال می کند که این چیست ؟! وقتی سوال می کند حضرت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) که دروغ نمی گوید و امیدش هم به علی (رضی الله عنه) هست چون علی انسانی بود که خودش او را بزرگ کرده بود و می داند که انسان سالمی است به او می گوید که این کلام خدا است برای من آمده است و من پیغمبرم و من از تو دعوت می کنم برای مسلمان شدن . می گویند علی پس از آن بیرون می رود که از پدرش ماجرا رو پرس و جو کند  و سپس برگردد و بگوید که در میان راه پشیمان می شود و می گوید که از محمد هیچ سخن دروغی نشنیده ام پس چرا بروم و پرس و جو کنم .  اما ابوبکر چه؟ حضرت (صلی الله علیه و سلم) می فرماید : « از هیچ کس برای مسلمان شدن دعوت نکردن الا این که کمی خودداری کرد غیر از ابوبکر » گفتم من پیغمبرم او نگفت نه ! چگونه؟!
در مقابل عظمت حضرت ابوبکر زمان یارای مقابله ندارد . هم سن و سال اند . شما خودتان فکر کنید . چه کسی از خودتان از شما دل پاک تر و دل صاف تر و خوش قلب تر است .  هم عمرتان ادعای رهبری کند ، پیغمبری نه ! حتی مثلا حزبی درست کند و بگوید من رهبر حزبی هستم ، کلاسی داشته باشد و بگوید مسئول کلاس هستم . خیلی سخت است قبولش کنید .
با وجود آن که امتیازاتی که ابوبکر (رضی الله عنه) دارد و حضرت محمد (صلی الله علیه و سلم) ندارد . ابوبکر با سواد است ، محمد بی سواد است . ابوبکر خودش سرمایه دار و تاجر است ، محمد سرمایه ی زنش است . فرقشان بسیار است . این کسی که دولتمند است دولتمندی خودش نیست ، زمانی کارگر بوده ، کارگر خدیجه بوده است . زمانی که خدیجه و ابوبکر کاروانشان با هم به مناطق شام و غیره می رفت محمد نیز کارگری بود .
امتیاز طبقاتی (در آن زمان) مهم بود . فردی سرمایه دار ، پیرو و تابع انسانی عادی شود . بسیار سخت است مرد می خواهد . دل می خواهد دلی می خواهد که صاف تر باشد از هرچه آینه که ابوبکر این گونه بود . او سواد دارد و محمد (صلی الله علیه و سلم) سواد ندارد . او خود تاجر است اما محمد (صلی الله علیه و سلم)  به واسطه ی زنش تاجر است . دو سال هم تفاوت سنی دارند دو سال هیچ نیست . هر کدام در شصت و سه سالگی فوت می کنند هم حضرت محمد (صلی الله علیه و سلم)  و هم حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) و حضرت ابوبکر هم دو سال پس از پیامبر فوت می کنند .
هر کدام از شما به درون خودتان بر گردید  واقعا به صورت عادی عادی ، رفیقی که با او دو سال فاصله ی سنی دارید و ادعایی آن چنان بزرگ کند ، شما به دنبالش می روید؟! این دل می بایست چه دلی باشد؟ بسیار پاک است .
می گوید من پیغمبرم می گوید راست می گویی و هم اکنون من اولین پیرو تو هستم و نکته ی جالبی که در این حدیث موجود است ، حضرت خدیجه (سلام الله علیها) در این جا زیر سوال می رود ، که او چگونه؟ حضرت خدیجه بدون دعوت کردنش ، به رسول الله (صلی الله علیه و سلم) ایمان می آورد . این نکته را بدانید . بیش تر شما شنیده اید که حضرت (صلی الله علیه و سلم)  هنگامی که از غار حرا بر می گردد و وحی برایشان آمده است که « ‏ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ‏ … » و وقتی که این آیه ها برایش نازل شدند در این هنگام حضرت  (صلی الله علیه و سلم) نگران و مضطرب است  . چون وحی سنگین است ؛ الله می فرماید : «  لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُّتَصَدِّعاً مِّنْ خَشْيَةِ اللَّهِ  » ( حشر 21 ) « اگر ما اين قرآن را براي كوهي فرو مي‌فرستاديم ، كوه را از ترس خدا ، كرنش‌كنان و شكافته مي‌ديدي » اگر من قرآن را برای کوه نازل می کردم کوه با استحکام کوهی اش و اگر فهم و درک قرآن می کرد و فهم داشت با آن استحکام که کوه دارد « لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُّتَصَدِّعاً » در برابر عظمت قرآن خشوع می کرد و تکه تکه می شد ولی قلب محمد (صلی الله علیه و سلم) آن را می گیرد اما آن را به سختی می گیرد تا آخر عمرش هم هرگاه برایش وحی نازل می شود حالتش عوض می شود . کسانی که در اطراف حضرت (صلی الله علیه و سلم) بودند می دانستند که برای حضرت وحی می آید ، بلافاصله شکل و وضعش عوض می شد ، سراپا و صورت مبارکش عرقین می شد و عرق از سر و رویش جاری می شد و گرفتنش بسیار سنگین است . چرا اولین بار این را گفتم چون محمد (صلی الله علیه و سلم) هم انسان است و حقیقتش آن است که خودش هم به طور کامل باور نمی کند که این وحی است . هفته ای ، ده روز است که در غار حرا نشسته است و جبرئیل در غار او را بر می گرداند و آن آیه ها را بر او نازل می کند و با عجله بر می گردد . خدیجه ، آن زن مهربان و دلسوز به سویش می رود و می گوید که چه خبر است؟! بسیار نامرتبی و بسیار در هم ریخته ای هیچ گاه تو را این گونه ندیده ام . می فرماید که فعلا سخن نگو . مرا بپوشان . بگذار بنشینم و چیزی رویم بیانداز . تب و لرز او را فرا گرفته چون قرآن برایش آمده بود . می گوید که فعلا هیچ نگو . فعلا جواب نمی دهد چون هنوز توان و حوصله ی جواب دادن را ندارد . حضرت خدیجه با مهربانی چیزی رویش می کشد و با او سخن می گوید و او را نوازش می کند و می گوید که محمد چه خبر است چه شده است؟ می فرماید که خدیجه این گونه شده است . وقتی که در غار حرا بودم دیروز یا دیشب موجودی آمد و این گونه و آن گونه بود و بال داشت و بسیار عجیب بود و چیزی آن چنین را هرگز ندیده بودم . به صورت و ظاهر مانند انسان بود اما با همین چشمان خود او را می دیدم که از افق آسمان رد شد و رفت و انسان پرواز نمی کند .» جبرئیل به او نمی گوید که من جبرئیلم . نمی گوید که من برایت آیه آورده ام آیه ها را برایش می خواند که « اقْرَأْ … اقْرَأْ … » چند بار به او می گوید و آیات نازل شده را  برایش (خدیجه) می خواند . حضرت خدیجه می گوید که « محمد ! این چیزی را که تو می گویید (نشانه ی آن است که) تو پیغمبری . » به او می گوید که تو پیغمبری . حضرت نمی گوید که من پیغمبرم به من ایمان بیاور . او از اول به او می گوید که تو پیغمبری . مرحوم کاک احمد مفتی زاده (رحمه الله علیه) نکته ی ظریفی را در این جا می گوید . می گوید که خدیجه قبل از آن که محمد به پیغمبر بودن خودش ایمان بیاورد به پیغمبری او ایمان آورد و این گونه بود چون حضرت (صلی الله علیه و سلم) مردد است شک دارد . می گوید که نگران نباش . تو پیغمبر خدا هستی و این هایی که تو می گویی (یعنی آن که) جبزئیل و روح القدس نزد تو آمده است .
آن که حضرت می فرماید که « کسی را دعوت نکردم به سوی دین مگر خودداری کرد الا ابوبکر » خدیجه استثنا است چون که از او دعوت نشد او قبل از آن که پیامبر بگوید که من پیغمبرم به او گفت که تو پیغمبری . ایمان او مقدم و بزرگ تر است از ابوبکر .
پس ابوبکر ، این گونه شخصی است . ابوبکر اولین کسی است که با وجود سرمایه دار بودن و با سواد بودن و با وجود دارا بودن شخصیت اجتماعی در مکه و با این همه مزایای اجتماعی که داشت ، و یک نفر ادعای پیغمبری می کند و همه ی شخصیت خود را در اختیار محمد قرار می دهد … .ابوبکر (رضی الله عنه) شخصیتی بزرگ اجتماعی در مکه دارد ، یکی از تجار مکه بود یکی از باسوادان مکه بود که با سوادان در آن زمان انگشت شمار بودند .
… این انسان مانند غلام محمد ، تمام امکاناتش را در اختیار محمد (صلی الله علیه و سلم) قرار می دهد . وقتی هجرت می کنند و به سوی مدینه می روند کهنه فروشی می کند ، آن موقع رسم بوده ، به درب منازل می رفته و چون چیزهای کهنه ارزان بود آن ها را می خرید و آن را در بازار می فروشد . این تاجر عمده و این شخصیت . در غار جانفشانی می کند در راه محمد (صلی الله علیه و سلم) و در راه نیز همین طور و … و خدای بزرگ به نام نفر دوم از او یاد می کند . آخر خدا می فرماید که ابوبکر نفر دوم است ، محمد اول است و او دوم ، کسی مسلمان باشد و شعور و فهم داشته باشد و محمد را دوست داشته باشد و از قرآن بلد باشد و بدانان توهین کند ؟!
« ثَانِيَ اثْنَيْنِ » (توبه 40) « او دومين نفر بود » دو نفر اند ، دو نفر اند که قابل بحث اند . نفر دومشان ابوبکر است . آن زمان که در غار بودند . دوست و دشمن نیز می گویند که منظور فقط ابوبکر (رضی الله عنه) است . چون آن ها در غار بودند . « إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ » (توبه 40) « هنگامي كه آن دو در غار ( ثور جاي گزيدند و در آن سه روز ماندگار ) شدند ( ابوبكر نگران شد كه از سوي قريشيان به جان پيغمبر گزندي رسد ، ) در اين هنگام پيغمبر خطاب به رفيقش گفت : غم مخور  »
محمد نفر دوم است همراه با رفیقش که ابوبکر است . دو نفراند در غار که قابل بحث اند . به رفیقش می فرماید که « لاَ تَحْزَنْ » نگران نباش . نگران آن مباش ، مشکلی پیش نمی آید چون که « إِنَّ اللّهَ مَعَنَا » . مسلمانان پس از فوت پیامبر(صلی الله علیه و سلم) بر سر آن اتفاق دارند که ابوبکر لایق است برای جانشینی محمد (صلی الله علیه و سلم) و او را جانشینش می کنند . ابوبکر کسی است که در بلوا و آشفتگی فقدان رهبری ، عده ای که از ترس ایمان آورده بودند و عده ای ایمان نداشتند جنجال ساز می شدند ( را خنثی کرد . برای مثال عده ای می گفتند 🙂 والله ما هرچه که دین می گوید انجام می دهیم اما زکات نمی دهیم . حکومت اسلامی دولتمند است ما مال خودمان را چرا بدهیم ؟! نمی دهیم . چه می گویی؟ بسیاری از اصحاب بزرگ و بزرگوار باورشان چنین بود که ای ابوبکر ! اشکالی ندارد اکنون موقع جنگ و درگیری نیست . محمد نمانده است و اوضاع خطرناک است . می گوید که به خدای متعال آن چه که در زمان محمد (صلی الله علیه و سلم) داده اند به نام زکات به اندازه ی پای حیوان که هیچ ارزشی ندارد از آن کم کنند آن ها را می کشم .
حضرت (صلی الله علیه و سلم)  هنوز فوت نکرده است لشکری مهیا می کند و اسامه بن زید ، جوانی نوزده ساله تا بیست ساله را فرمانده ی آن می کند ، لشکر هنوز نرفته است که حضرت (صلی الله علیه و سلم) فوت می کند . در این لشکری که می خواهد برود احتمال دارد عمر و علی و عثمان و … (رضی الله عنهم اجمعین) در میان لشکریان باشند و آن ها سرباز اند و اسامه ی جوان سرپرستی شان می کند . تا وقتی که محمد (صلی الله علیه و سلم)  هست کسی شک و گمانی از فرمانش ندارد ولی محمد (صلی الله علیه و سلم) فوت کرده است و نوبت به ابوبکر (رضی الله عنهم) می رسد . هنوز هم لشکر نرفته است . حتی حضرت عمر (رضی الله عنه) را وادار می کنند که او نیز برود و به حضرت ابوبکر بگوید که ای ابوبکر! بگذار اسامه نباشد . خیلی از آن هایی که در این لشکر هستند سن و سالشان بالا است ، یک جوان سرپرستشان باشد سخت و مشکل است .
به خدا قسم آن دو سه اقدام مهم و موضع گیری ابوبکر (رضی الله عنه) نمی بود در صدر اسلام ، در همان زمان اسلام دچار انحراف می شد .
به آن ها جواب می داد که نمی شود . محمد (صلی الله علیه و سلم) او را تعیین کرده است .»  البته آن نکته را نیز بدانید که فهم اصحاب ، فهمی نیک بوده است . می شد که ابوبکر (رضی الله عنه) او را بر کنار کند چون که در کار اجرایی ، مرده حق دخالت ندارد حتی اگر محمد (صلی الله علیه و سلم) هم باشد . اگر محمد (صلی الله علیه و سلم) که پیغمبر است پس از او مسائل اجرایی متعلق به او نیست . ما رهبر مرده را برای کار اجرایی نداریم ، رهبر گفته باشد که این کار را بکن و آن کار را مکن (در کار اجرائی) ، این غلط است رهبر باید زنده باشد . نیک ترین رهبر مرده ، محمد (صلی الله علیه و سلم) است ، نمی بینید  که هنوز او را دفن نکرده اند رهبری دیگر تعیین می کنند برای کار اجرائی ؟! رهبر مرده برای عقیده برای اخلاق و برای این مسائل رهبر است اما برای کار اجرائی رهبر نیست ، (چون که) نمی داند و خبر ندارد که چه می گذرد .
به هر حال ، حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) به آن ها می گوید که این کار (یعنی عوض کردن فرمانده) انجام نخواهد شد ، (چون) مصلحت است ، حتما محمد (صلی الله علیه و سلم) چیزی را در آن دیده است » نه به آن خاطر که چون او گفته است بلکه حتما او چیزی را در آن دیده است . (می فرماید 🙂 من فرمان او را لغو نمی کنم ، حضرت عمر (رضی الله عنه) را نزد او می فرستند . از او رنجیده خاطر شد و به او می گوید که ای عمر ! تو نیز؟! تو نیز آمده ای و به من می گویی که محمد (صلی الله علیه و سلم) کسی را فرمانده  ارتشی کرده و من او را برکنار کنم؟! به خدای متعال تنها اسامه فرمانده باشد و من سرباز ، به آن جنگ خواهم رفت ، هیچ با من نباشد دو نفری خواهیم رفت . او را فرمانده کرده و خودم هم سربازش خواهم بود . » کار تمام می شود . می روند و جنگ می کنند و با موفقیت و پیروزی بر می گردند .
در فوت حضرت (صلی الله علیه و سلم) ، بلا تشبیه ما لیاقت آن را ندارییم ، مسجد این گونه (اشاره به مسجدی که کاک حسن در آن سخنرانی می کنند) مملو از مسلمانان است و کسانی که به حج رفته اند می دانند که قبر  حضرت (صلی الله علیه و سلم) آن وقت منزلش بوده ، یعنی منزل حضرت عایشه (رشی الله عنها) بوده و آن جا  زندگی می کرده اند .  یکی از خانه های او بود که اکنون قبر ایشان است که منزل عایشه بود . (قبر ایشان) را در آن جا قرار داده اند و اکنون که به مسجد تبدیل شده است . مردم گریه می کنند و فریاد می کشند و به آن ها می گویند که محمد (صلی الله علیه و سلم) مرده است و مردم باور نمی کنند ، چگونه می شود که به این آسانی ما را جا بگذارد ما هنوز کاری نکرده ایم . آن کس که از همه ناراحت تر بود حضرت عمر (رضی الله عنه) می باشد . ( و می گوید : که) چه کسی گفته که محمد (صلی الله علیه و سلم)  مرده است . هر کس بگوید که محمد (صلی الله علیه و سلم)  مرده است با این شمشیر او را به دو نیم تبدیل خواهم کرد . محمد (صلی الله علیه و سلم)  به لقا و ملاقات الله رفته مانند آن گاه که موسی رفت » و باورش هم این گونه بود و مرگش را باور نمی کند و این توجیه برایش درست می شود . حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) که کمی منزلش دورتر بود می آید و وقتی به درون مسجد می آید می بیند که حضرت محمد (صلی الله علیه و سلم) که چند روز بود که مریض بود اما در این اواخر بهتر شده بودند و حتی در آخرین روزی هم که فوت می کنند باز هم حالشان بد نبود اما مریض بود (فوت کرده است) نزد حضرت عمر (رضی الله عنه) رفته و به او می گوید که ای عمر! کمی آرام باش . آرام باش بگذار کمی منطقی تر صحبت کنیم . » حضرت عمر (رضی الله عنه) خودش می گوید که اصلا آن قدر ناراحت بودم از آن آگاه نبودم و همین طور به مردم می گفتم که نگویید مرده است . یعنی چه مرده است؟! » (حضرت ابوبکر) می بیند که در نزد عمر (رضی الله عنه) سخنش فرو نمی رود و هنگامی که عمر (رضی الله عنه) در این گوشه ی مسجد بود او به گوشه ی دیگر رفته و آن جا می ایستد و مردم نزد او می روند بلکه ابوبکر (رضی الله عنه) سخنی خوب و نیک داشته باشد . بلکه او قاطعانه تر بگوید که او نمرده است و مردم بدان باور کنند چون مردم (از شدت ناراحتی) در حال دیوانه شدن هستند . آن موضع گیری که حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) کردند چیزی بسیار عجیب است عجیب و غریب . به آن نمی گویم وحی ولی واقعا الهامی الهی بود .
معلوم است که محبت ابوبکر (رضی الله عنه) به رسول الله (صلی الله علیه و سلم) بسیار بسیار زیاد تر بود از تمام یاران دیگر چون اول کسی بود که به او ایمان آورد و قبل از آن که ایمان بیاورد برای تجارت هم با یکدیگر رفته اند و رفیق بودند . یار غار و … و با این همه موقعیت و شخصیتی ( که ابوبکر از آن برخوردار بود) رفت و در گوشه ای ایستاد و گفت: « ایها الناس » ای مردم ، و مردم نیز گوش فرا می دهند و منتظر آن که ابوبکر سخنی نیکو برایمان می کند و حتما به ما مژده می دهد که آری محمد نمرده است و غم نداشته باشید . گفت : « ایها الناس ! من کان یعبد محمداً فان محمد قد مات و من کان یعبد الله فان الله حی لا یموت » « هر کس محمد را پرستیده است ،(عبادت یعنی پرستش)  هرکس برای محمد عبادت کرده است و محمد را پرستیده است و محمد خدای او بوده است ، محمد مُرد ( واقعیت است آن را بپذیرید) اما کسی که تاکنون عبد الله بود برای الله عبادت کرد و الله خدای او بود ( چرا نگران است؟ چون) الله زنده ای است که هرگز نمی میرد . » بسیار شیرین و جالب است این قضیه . و پس از آن آیه ای از قرآن را می خواند که : « وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللّهُ الشَّاكِرِينَ» (آل عمران 144) « ‏ محمّد جز پيغمبري نيست و پيش از او پيغمبراني بوده و رفته‌اند ؛ آيا اگر او ( در جنگ اُحُد كشته مي‌شد ، يا مثل هر انسان ديگري وقتي ) بميرد يا كشته شود ، آيا چرخ مي‌زنيد و به عقب برمي‌گرديد ( و با مرگ او اسلام را رها مي‌سازيد و به كفر و بت‌پرستي بازگشت مي‌كنيد ) ؟ ! و هركس به عقب بازگردد ( و ايمان را رها كرده و كفر را برگزيند ) هرگز كوچكترين زياني به خدا نمي‌رساند ،  ( بلكه به خود ضرر مي‌زند ) و خدا به سپاسگزاران پاداش خواهد داد . ‏ »
عمر (رضی الله عنه) می گوید که وقتی ابوبکر (رضی الله عنه) آیه را تمام کرد گمان کردم که آن آیه تازه آمده است چون آن قدر ناراحت بودم که در خاطرم نمانده بود » چون عمر (رضی الله عنه) حافظ قرآن بود .
« وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ » محمد (صلی الله علیه و سلم) کسی نبوده غیر از فرستاده و از طرف خدا بوده و خودش خدا نبوده . خدا او را فرستاده بود و خودش خدا نبود و مقام خدا بودن را نداشت . خدا می فرماید : « قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ » قبل از محمد نیز رسل و پیغمبران زیادی آمدند و رفتند ، پیغمر زمان خودشان بودند و رفتند . « أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ » و اگر آمد و روزی محمد (صلی الله علیه و سلم) فوت کرد و یا حتی اگر کشته شد ، خدا می فرماید که حتی اگر کشته شد ، به سوی عقب باز می گردید؟! به سوی عقب یعنی به سوی کفر ، به سوی شرک . «رهبر نمانده است و کارمان انجام نمی شود ؟!»  این سخن دین نیست . رهبر کارش آن است که مردم را هدایت کند و (بگوید) که چه خوب و چه بد و مردم باید پس از او آن راه را طی کنند .
توسعه ی اسلام و اضافه شدن به سرزمین های اسلامی در زمان محمد (صلی الله علیه و سلم) نبود ، در زمان او فقط شبه جزیره ی عربستان بود . عمر (رضی الله عنه) قهرمان ، دو شاهنشاهی ایران و روم را شکست داد و آن را به سرزمین اسلامی ملحق کرد . « وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَيْهِ » کسی که به سوی عقب بازگردد بدان دلیل که محمد (صلی الله علیه و سلم) اکنون نمانده است و پیغمبر نمانده است « فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً » ضرر به کسی نمی زند فقط به خودش ضرر می رساند « وَسَيَجْزِي اللّهُ الشَّاكِرِينَ» اما کسانی که شکرگزار آن نعمت باشند خدای بزرگ جزایشان را می دهد و ابوبکر (رضی الله عنه) این گونه شخصیتی است .
وقت بسیار تنگ است اما آیه ی دیگری که به آن اشاره می کنم برای آن که بحثم زیاد ناقص نماند والا بحث از ابوبکر و عمر و مهاجر و انصار ، کتاب ها در موردشان نوشته شده است و من چگونه در شبی از آن بحث کنم؟!
آیه 8و سوره ی مبارکه ی حشر که می فرماید : « لِلْفُقَرَاء الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً وَيَنصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ » « ‏ همچنين غنائم از آنِ فقراي مهاجريني است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شده‌اند . آن كساني كه فضل خدا و خوشنودي او را مي‌خواهند ، و خدا و پيغمبرش را ياري مي‌دهند . اينان راستانند . ‏ » این بحث فقیران نیست بحث مهاجر است . وصف مهاجر است . مهاجرینی که این وصفشان بوده است . « أُخْرِجُوا مِن دِيارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ » و اول مهاجر حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) می باشد که از خانه و  سرزمینشان بیرون رانده شدند و خانه هایشان را بدانان پس نمی دهند هیچ آنان را از کاشانه شان نیز بیرون رانده اند . « يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً » چرا آن همه را جای گذاشتند ؟! والله می گردند به دنبال رضای خدا و محبت خدا . خدا می فرماید : « وَيَنصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ » مهاجرین به خدا و پیغمبر یاری می دهند و اکنون کسی بیاید و به نام مسلمان و به مهاجر توهین کند و آن نیز آن مهاجران . و آیه ی دهم ( سوره ی مبارکه ی حشر ) که خدا در این سوره می فرماید مسلمانان از سه دسته خارج نیستند کسی جزو این سه دسته نباشد مسلمان نیست . 1)مهاجر   2)انصار  و پس از این ها که معلوم است ما نمی توانیم مهاجر و انصار باشیم چون که مهاجر و انصار در زمان حضرت رسول بودند   3) « وَالَّذِينَ جَاؤُوا مِن بَعْدِهِمْ » هرکس دیگر پس از مهاجر و انصار بیاید از تابعین بگیرید تا ما و تا دنیا تمام شود این خصلتشان است و اگر این گونه نباشند مسلمان نیستند  که : « ‏ وَالَّذِينَ جَاؤُوا مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِّلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ ‏ » « كساني كه پس از مهاجرين و انصار به دنيا مي‌آيند ، مي‌گويند : پروردگارا ! ما را و برادران ما را كه در ايمان آوردن بر ما پيشي گرفته‌اند بيامرز . و كينه‌اي نسبت به مؤمنان در دلهايمان جاي مده ، پروردگارا ! تو داراي رأفت و رحمت فراواني هستي . »
خداوندا از ما و از آن برادران ایمانی مان که مهاجر و انصار بودند و به ایمان از ما جلو افتادند از آن ها راضی باش .
و الله با وجود این آیه ، هرکسی که دعا برای مهاجر و انصار نکند و از آن ها متنفر باشد جزء هیچ کدام از دسته های اسلام نیست . مهاجر که نیست ، انصار هم نیست و اگر هم جزء (این دسته) نباشد دیگر از اسلام خارج است . « وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِّلَّذِينَ آمَنُوا » خدایا غل و غش و کینه و نفرت به نسبت آن ایمان داران بزرگ که قبل از ما رفته اند به دلمان نیانداز .
خدا این گونه بحث می کند از ابوبکر و عمر (رضی الله عنهما) . هر احمق و بی شعوری غیر از این می گوید بگذار بگوید .
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاه
برگرفته از نوار تصویری
کاک حسن امینی
ترجمه: تارنمای ناجی کرد

نظر کاک احمد در مورد حدیث باب العلم چیست؟

11 سپتامبر

کاک احمد مفتی زاده

سوال: نظر کاک احمد در مورد حدیث باب العلم چیست؟
پاسخ: موضع کلی کاک احمد در قبال احادیث موضعی احتیاطی است که با یک سری فرمول های دینی برای پذیرش حدیث همراه است. اما خاصتا درباره ی حدیث باب العلم ، کاک احمد در مصاحبه ی یک جوان شیعی با ایشان می گوید:
عرض‌ شود در مورد احاديث‌ بحث‌ زياد است‌. تمام‌ فرق‌ بي‌ حساب‌، دروغ‌ بر زبان‌ حضرت‌ رسول‌ بسته‌اند. يكي‌ از اين‌ مط‌الب‌ اين‌ حديث‌ است‌ و از آن‌ مفتضح ترعبارتي‌ است‌ كه‌ سني‌ها براي‌ تكميل‌ مط‌لب‌ و شخصيت‌ بخشيدن‌ به‌ ابوبكر و عمر و عثمان‌ به‌ اين‌ حديث‌ اضافه‌ كرده‌اند. اول‌ اينكه‌ فكر مي‌كنيم‌ كه‌ اين‌ درست‌ نيست‌ اين‌ است‌ كه‌ هيچ وقت‌ نديديم‌ از حضرت‌ رسول‌ در يك‌ جائي‌ عبارتي‌ ستايش‌ آميز نسبت‌ به‌ خودش‌ بگويد و اين‌ ط‌ور خودش‌ را جامع‌ تمام‌ علوم‌ معرفي‌ بكند، هرگز نبوده‌. وقتي‌ كه‌ ط‌رفداران‌ عامي‌ و كم‌ رشدِ شخصي‌ ، مي‌خواهند او را با شخصيت‌ كنند، با مط‌الب‌ افسانه‌اي‌ به‌ او شخصيت‌ مي‌دهند نه‌ با واقعيات‌. در حالي كه‌ واقعيات‌ هميشه‌ براي‌ ايجاد شخصيت‌ يا براي‌ معرفي‌ شخصيت‌ها ارزنده‌تر است . راجع‌ به‌ خود حضرت‌ رسول‌، مي‌دانيد كه‌ چه‌ افسانه‌هايي‌ هست‌، حتي‌ در بين‌ ما مولودنامه‌ها و معراج‌ نامه‌هایي‌ هست‌ كه‌ نمي‌دانم‌ در منازل‌ گاهي‌ مجالسي‌ به‌ اين‌ عنوان‌ ترتيب‌ مي‌دهند ، ديده‌ايد يا شينده‌ايد؟
باوربفرمائيد صدي‌ هشتاد (80 درصد) بيشترش‌ دروغ‌ است‌،  خيال‌ است‌ ، نسبت‌  به‌ حضرت‌ علي‌ هم‌ همين ط‌ور، نسبت‌ به‌ حضرت‌ ابوبكر، نسبت‌ به‌ حضرت‌ عمر، نسبت‌ به‌ تمام‌ شخصيت ها، انسان هاي‌ عامي‌ و كم‌ رشد ، با درست‌ كردن‌ مط‌الب‌ افسانه‌اي‌ به‌ اين ها شخصيت‌ مي‌دهند. در مورد اين‌ حديث‌ ما شكي‌ نسبت‌ به‌ مفادش‌ نداريم‌ كه‌ حضرت‌ علي‌ واقعا نمونه‌ علم‌ و فضيلت‌ بود ، از جهات‌ اسلامي‌ مط‌لب‌ صحيح‌ است‌،  ولي‌ معلوم‌ است‌ كه‌ فرمايش‌ حضرت‌ رسول‌ نيست ‌، به‌ خاط‌ر سبك‌ بياني‌ كه‌ دارد و اينكه‌ هرگزحضرت‌ رسول‌ چنين‌ تعريضي‌ به‌ هيچ‌ عبارتي‌ در مورد خودش‌ نفرموده‌ است‌. و از آن‌ مفتضح تر، آن‌ روايتي‌ كه‌ درزبان‌ سنيها هست‌ و ابوبكر‌ سقف ها و عمر … نميدانم‌ عثمان‌ چي‌ هست‌ و خلاصه‌ از اين‌ چرندها . هر دو ط‌رف‌ دروغ‌ است‌ . چون‌ اساسش‌ معقول‌ نيست‌،  هرگز از زندگي‌ پيغمبر ما اين‌ را استنباط‌ نمی کنیم .
تارنمای ناجی کرد

بردگان واقعی چه کسانی هستند؟!

11 سپتامبر
بردگان تنها كساني نيستند كه تسخير قهر اوضاع اجتماعي شده باشند، ويا دربرابر موقعيت اجتماعي شكست خورده باشند، وبه صورت برده تنزل مقام پيدا كرده باشند، وچنانكه گويي متاع ويا حيواني هستند دراختيار اشرافيون قرار گرفته باشند، برده كسي نيست كه اوضاع اجتماعي وموقعيت اقتصادي او را به خواري دچار ساخته وآنان دربرابر اوضاع مسلط ايستاده وفرياد خود را بلند كرده باشند.
بلكه بردگان آنهايي هستند كه قصور آب وملكي را دراختيار دارند واز نظر دارايي درمرحله كفايت اند، صاحبان ابزار كار ووسايل توليد اند، نه كسي برمال شان مسلط است و نه كسي برجان شان… وليكن بااينحال اينها هميشه بر درخانه هاي قدرتمندان واشراف مزاحم اند وخود را به بردگي وخدمتگذاري تسليم مي‌كنند، وخود با دست خود، زنجير برگردن ودستها وجان شان مي اندازند، ويا زنجيرها برپاهاي شان مي افگنند، ولباس بردگي را براندام خويش مي برند، وبدان مي بالند وافتخار مي‌كنند.
بردگان كساني هستند كه بردرخانه اشرافيون مي ايستند، وفشار وخواري را تحمل مي‌كند وبينندگان مي بينند كه آقا چگونه به اين نوكر ناخوانده لگد مي پراند و با پاشنه كفشش بر اين برده حقير وبيچاره مي گويد، وچگونه او را ازخدمت خويش مي راند، اما آنان بدون وجود عامل ترس ويا بدون هيچگونه احساس خطر سرفرود مي آورند، تاسيلي برگونه شان نواخته شود، وخواري فرامين را تحمل مي‌كنند و بردرخانه ارباب چندك مي زنند وبه خدمت ايشان كمر مي بندند، وبه عنوان خدمتگذار رانده دوباره به خواهش بر مي گردند واينهمه موقعيت ها به آقا امكان مي دهد كه برتحقير شان بيفزايد وآنان را چون مگسي بي ارزش ازخود براند.
بردگان كساني هستند كه از آزادي مي گريزند وچون آقا ايشان را ازخود براند به جستجوي يك ارباب ديگر بر مي آيند، زيرا نياز شديدي در وجود شان براي نوكري احساس مي‌كنند، ونوكري براي شان حس ششم وياهفتمي شده است كه همان احساس خواري و… است وصاحب چنين خوي واحساسي خود را ناگزير به ارضاي اين خوي مي داند، لذا چون كسي ايشان را به بندگي نگيرد، دروجود شان براي بنده شدن احساس تشنگي مي‌كنند، ووجود خويش را به باد سرزنش مي گيرند، وخود را آنقدر به خواري مي گيرند تا اين نياز را بر آورده كنند، ودراين راه براي برده شدن حتي منتظر يك اشاره نيز نمي مانند، بلكه با اشاره يك انگشت از سوي ارباب دربرابر او به خاك مي افتند وبر او نماز مي برند.
بردگان كساني هستند كه چون آزاد شوند وقيد برگي را از آنان بردارند، نسبت به بردگاني كه دربردگي باقي اند حسادت كنند. نه نسبت به آزادگان صاحب اختيار، زيرا كه آزادي آنان را به نظر خوار مي آيد، وتحمل شرافت بر ايشان دشوار است واين نيز به سبب وجود همان بيم وترس شان است، زيرا كه استواري درخدمتگذاري درميان اينگونه افراد خودمايه فخر است، كه بدان ببالند، گويي آنان چوب خشكي هستد كه تنها لباس نوكري را براندام شان بريدند، واين بهترين وزيباترين فرمي است كه بدان عشق مي ورزند.
بردگان آناني اند كه در بردگي درقلب وجان شان احساس روشنايي كنند، كساني اند كه فقط باتازيانه درزير پوست خويش گرمي وحرارت را احساس مي‌كنند، وروح پير غلامي دروجود شان جا خوش كرده است، زيرا روح بردگي درخون شان جا گرفته است.
بردگان كساني هستند كه دروجود خويش جز زنجيرهاي بردگي چيزي نمي بينند ودرهستي شان غلام بارگي را احساس مي‌كنند، ولذا چون احساس آزادي كنند خود را گمراه مي بينند، ودراقيانوس هستي، درزير فشار جمع، راه گم مي‌كنند. از روبرو شدن با نور مي ترسند وفرياد مي كشند تسليم ومطيع اند و درهاي بندگي را مي كوبند واز نگاهبان خانه هاي ارباب با تضرع مي خواهند كه درهاي بردگي را به روي شان بگشايند.
بردگان – با اين حال از ستمگران روي زمين اند، بر آزاد مردان بسيار سخت مي گيرند، ودوست دارند كه بند بندگي را برآنان نيز تحميل كنند، از شكنجه آزاد مردان لذت مي برند، واز آزار واذيت شان خوشحال مي شوند، واز چنين كاري ارضاء مي شوند وچون تشنه اي سيراب مي گردند، همانگونه كه جلادان وستمگران ازستم وزور لذت مي برند!
اين علاقمندان رسم بردگي موجب وسبب آزادي براي آزادمردان را درك نمي‌كنند، ومي پندارند كه آزادي يعني تمرد و سركشي، آنان بلندي مرتبه وعلو طبع انساني را قبول سختي وخواري مي پندارند، وشرافت را جرم مي‌خوانند وازاين رو داس انتقام خود را بي محابا متوجه آزادمردان صاحب شرف مي سازند، يعني متوجه كساني مي سازند كه با قافله بردگان همگام نيستند. همين گروه در ابداغ راهها ووسايل سختگيري وفشار بر آزادگان از يكديگر سبقت مي گيرند و دراين سبقت جويي نيز ارضاي خاطر اشرافيون را نظر دارند، ليكن با اين حال اشرافيون از آنان راضي نمي شوند، بلكه از وجود آنان خسته اند، وآنان را ازحضور خود مي رانند، چون بالاخره مزاج ارباب نيز از تكرار اين بازي مسموم است ومي خواهد كه بازيگران را تغيير دهد وچهره آنان را كمتر ببيند وجاي ايشان را به ديگر اينكه در انتظار بردگي نشسته اند، عوض كند!
باهمه اين حوال، آينده از آن آزادگان است، آينده از آن مردان آزاد است، نه از آن بردگان. ونه حتي از آن اربابي كه بردگان درقدمش به خاك مي افتند و بيني برخاك مي سايند. آينده براي آزادگان است، زيرا كه تمام نبرد انسانيت در راه آزادي است وتلاش آن است كه آزادي تضييع نشود، زيرا تلاش اين بندگاني كه پس از ويراني بناي بردگي وخواري هنوز تلاش دارند كه آنرا احيا كنند نخواهد پاييد، زيرا آن زنجيرهايي كه از پاي بردگان گسسته شده دوباره بسته نخواهد شد.
درست است كه بردگان رو به فزوني نهاده اند، بلي! ليكن نسبت آزادگان به مراتب بيشتر است، وحتي چند برابر شده است، وملتها يكپارچه به موكب آزادي مي پيوندند، واز قافله بردگان نفرت مي‌كنند، وحتي اگر بردگان بخواهند به سادگي مي توانند كه به موكب آزادگان بپيوندند وميتوانند مطمين باشند كه قدرت ونيروي جلادان به آنان نخواهد رسيد واثري براي شان نخواهد داشت، وميل به بردگي وبرده ماندن گروه ويژه نيز نمي تواند اين قافله را دربند نگاه دارد.
موكب آزادي به راه خود ادامه مي دهد، ودرمسير حركت نيز هزاران وبلكه ميليونها نفر بدان مي پيوندند… وجلادان بيهوده مي كوشند تا اين موكب را از حركت باز دارند، وحتي تلاش مذبوحانه دارند كه اين جمع را پراگنده سازند، وتازيانه تهديد را بيهوده دربرابر چشم بردگان به حركت در مي آورند، تاشايد بردگان را وطالبان آزادي را انديشناك سازند، كه اگرچه تازيانه پوست آزادگان را بشكافد، بيهوده است زيرا موكب آزادي اكنون باشكستن سدها وبندها به راه خود ادامه خواهد داد، وازصخره ها بالاخواهد رفت ودر راه خود خار وخاشاك را خواهد روفت.
زيرا مرحله بازگشت گذشته چون گنجينه اي از تجارب گذشته را به عنوان راهنما باخود دارد، كه عامل پيروزي او درتمام ميادين نبرد آزادي است. نبردي كه ميان آزادي وبردگي درگير شده است، بردگي از نوع جديد، ازنوع بردگي قرن نوزدهم وبيستم!
آنچه از آزادي وآزاديخواهان خون بريزند به فرجام پيروزي از آن آزادي است، واين سنت خدا در روي زمين است، زيرا كه نهايت بسيار دوري است كه ريشه در آينده دارد، وبردگي نتيجه شكست دوران گذشته است، دوران خواري وپستي كه زمان آن گذشته و به سرآمده است. قافله برده، تلاش دارد كه هميشه دربرابر موكب آزادي بايستد، اما آن قافله توان از هم دريدن آنرا ندارد، و بي شك روزي قطعات جدا افتاده‌اين كاروان به هم خواهد پيوست وموكبي را خواهد ساخت كه قافله به پاخاسته امروز دربرابر آن طليعه اي بيش نباشد.
پس آيا مي توان پنداشت كه اين بازمانده بردگي عهد كهن كه امروز مذبوحانه درصدد تغيير شكل دادن جهت فريفتن است، روزي دربرابر كارواني كه شامل تمام بشريت است بايستد وقدرت پايداري پيدا كند.
عليرغم اينكه اين حقيقت ثابت است كه كاروان آزاديخواهان به پيروزي خواهد رسيد، دراينجا حقيقت ديگري نيز هست كه ناگزير بايد اشاره اي به آن بشود وآن اينكه اين كاروان آسوده وبي درد سر طي طريق نخواهد كرد، بلكه كاروان پريشان بردگان شكست خورده و فريفته شده هر ازگاهي ممكن است ازپشت ضربه اي برآن وارد كند واين كاروان ناگزير تلفاتي بايد بدهد و قربانيان بايد تقديم كند، وخلاصه اين كاروان دراين راه ناگزير بايد قرباني هايي راتحمل كند، ودشواريهايي را استقبال كند، زيرا همچانكه براي حفظ سيستم بردگي مدرن قربانياني هايي بودند كه ازميان همان بردگان براي قرباني به دام مي افتادند، ناگزير براي آزادي نيز قربانياني لازم است كه البته اين قرباني خود، اصل آزادي نيست.
اين حقيقت است و در‌آن شكي نيست، حقيقتي روشن كه نهايت آن معلوم است، پايان وغايت آن روشن است، راه پيروزي گشوده شده است وتجربه هاي بسيار پشتيبان اين حركت اند. ما قافله بردگان را دعوت مي كنيم تاعليه آنچه عوامل بردگي را دربرابر چشم شان مي آرايد وآنرا زيبا مي سازد به پا خيزند، وآنچه را كه به ظاهر وجود شانرا مي آرايد واز آنان مترسكي آراسته تحويل مي دهد به دور اندازند، وبه دنبال كاروان آزادي بشتابند، ووجود شان را با پيرايه هاي شرف بيارايند، تا ازقافله زنده به گورسازان انسانيت جدا شوند، و از خوابگاهي كه باخارهاي برنده فرش گسترده شده است بيرون آيند، ويقين داشته باشند كه درپايان پيروزي با آنان است، كه: (( عاقبت از براي بردباران است.))
نوشته: شهید سيد قطب
ترجمه: روح الله مازندراني

فلسفه حجاب در اسلام

11 سپتامبر
اگر بخواهيم جوابي روشن و مفيد به اين سؤال بدهيم،احتياج به مقدمهاي داريم كه مختصر شناختي درباره انسان به ما بدهد
عرض كنم:انسان،به اعتباروجود فرديش ،و به اعتبارعضوي ازجامعه،داراي صفات،مشخصات و خصوصياتي است مادي و معنوي، كه تنها وقتي ممكن است،فرددرجامعه،و جامعه به واسطه افراد،به معني واقعي زندگي انساني و سعادت برسند،كهدرنظام فكري و اخلاقي واجتماعي مردم ، تمام آن صفات ، و مشخصات،وخصوصيات درنظرگرفته شده باشد،وهركدام درحدي كه لازم است، به آن توجه شود.مثلاً:يك انسان، بيشترازحد اعتدال ، به معنويات توجه ميكند، همتش معطوف ميشودبه اينكه :جنبه روحاني خودش راتقويت بكند،مثل جوكي ها،انسانهاي مرتاضي كه در شرق داريم، كه اگر درصورت زندگيفرديشان ، مقدار اشتباهشان ، مقدار ضرري كه خودشان، دچارش ميشوند، و جامعه نيز دچارضررشان ميشود، قابل توجه نباشد، وقتي فكر كنيم جامعه اي، همه آن مسير را بگيرند،خوب متوجه ميشويم كه چطور زندگي درآن جامعه فلج ميشود.يا برعكس :فردي را مي بينيمكه جنبه معنويات را فراموش ميكند، و فقط تمام همتش راصرف مسائل مادي از غرايز اوليو غيره ميكند( البته مسائل مادي، يعني چيزهايي كه احتياجات را تعيين ميكند)اينموجود،الان نمونه اش را درهمه جاي دنيا داريم ، مانند اكثرزمامداران وزور مندان وپولداران و فريبكاران ، و ميدانيم كه چه آفتي براي بشريت هستند. والبته اگر خودشانهم مقياس درستي براي قضاوت درباره خودشان داشته باشند، ميدانندگه چطور انسانيتدروجودشان كشته شده
براي مقدمه ، فقط به اين دو مثال كوچك كه گفتم، اكتفا ميكنم ، وبه اصل مطلب برگرديم
اين حقيقت ، در طول تاريخ حيات بشري، مكررو مكرر به چشم خورده كهدربعضي ازجامعه ها ،توازني كه براي ارج نهادن به صفات و خصوصيات انساني لازم است،فراموش شده و بهم خورده ، و درنتيجه جامعه، سير صحيح انساني راگم كرده،قصد ازتوازن،اين است كه : اصولاَ درتك تك اين خصوصيات، افراط و تفريط نشود. يك صورت از توازناين است كه هركدام از اين خصوصيات كه براي انسان مطرح است،طغيان نكند، ارزشش بهبالاتر از حدخودش نرسد.و صورت ديگرش اين است كه درموازنه خصوصيات باهم اشتباه نشود،و بعضي از خصوصيات انساني، فداي بعضي ديگرازاين خصوصيات نشود، چه درفرد و چهدرجامعه
دراسلام،انسان با تمام اين صفات و خصوصيات موردنظر هست. نظامپرورشي و اجتماعي اسلام، براي انسان است با درنظر گرفتن تمام اين صفات و خصوصياتولي درنظام هاي ديگر ، متأسفانه نمي بينيم كه تمام خصوصيات و مشخصات انسان مورد نظرقرار گرفته باشد.و راستي همانطوركه در مقدمه گفتم : گاهي بعضي از ارزشها، درآن،افراط و يا تفريط شده،و اساساَ گاهي بعضي از اين خصوصيات طغيان كرده بربعضي، و بعضيمنكوب بعضي ديگرشده
دراين مسئله خاصي هم كه الان مطرح فرموديد، اين مقدمه كلي كه عرضكردم، صادق است. يعني درطول تاريخ حيات بشري ، گاهي درروابط زن و مرد، اقتضا ميكند،به آن اهميت داده شده ، افراط شده. ارزشش بيش ارآن حدشده، كه بايد به آن داده بشود،وياگاهي هم ، پائين تر از آن اندازه اهميتي كه دارد، گرفته شده ودرحدو خصوصيات آنتفريط شده ، مثلاً دربعضي از جوامع يا دربعضي از فلسفه ها، غرايز جنسي، شديداًتحقير شده،  ولي در بعضي از جامعه ها يا مكتب ها خصوصاً آنهائي كه ديد ماترياليستيدارند، اين غرايزجنسي، تاحد«بت» تعظيم وتجليل شده اند
در اسلام، همانطور كه گفتم ، به دليل اينكه تمام خصوصيات انسان،هركدام درحدخوددرنظر گرفته ميشود، موازيني براي روابط زن و مرد، براي مسائل جنسی،براي غريزه جنسي، وبراي هرچيزي كه به اين موضوع ارتباط دارد، درنظر گرفته شده، كهدرحد اعتدال ومعقول، روابط جنسي انسانها راتنظيم ميكند
سه سؤالي كه مطرح فرموده ايد،قبلاً به دوسوال اخيرتان بطور يكجاعرض ميكنم.«كيجا«به دليل اين كه: تقريباً هردوسوال، مفادشان يكي است، يالااقل خيليبهم نزديك هستند. و«قبلاً»به دليل اينكه : روشن شدن جواب اين دو سؤال، مقدمه اي استبراي روشن شدن جواب سؤال اولتان .دوسؤال آخرتان اين بودكه:«در اسلام ، چرا حدودحجاب زن و مردباهم تفاوت دارد؟«و اينكه:« آيا اين تفاوت، نوعي تبعيض بين زن و مرد،نيست
عرض كنم:تا جائي كه ما نسبت به جانداران شناحت داريم، دراكثرجانداران اين خاصيت مشاهده ميشودكه :به طور عادي، طلب ودنبال رفتن ، از طرف جنسنراست، و در اوايل ، اظهاريي ميلي و احتراز ازطرف جنس ماده، اگراين خصوصيت ،تنهادرانسان، دراين موجود عاقل مشاهده ميشد، ممكن بودفكر كنيم كه :زنها،روي بعضي حسابهاازقبيل مثلاً، «خود شيريني «، يا مطلبي ازاين نوع، عملاً اين حالت را بخود بگيرند،اما وقتي مي بينيم درقسمتهاي ديگر جاندارن نيز، اين حالت هست ، درحالي كه براي آنها اين حسابهاي عقلي مطرح نيست، بلكه معمولاً مطيع غرايزهستند، ميتوانيم قبول كنيمكه خاصيتي است طبيعي يعني:بطور طبيعي،درجنس نر،اظهار تمايل قويتر از جنس مادهاست
علت اين امر هم ايسنت كه :حالت «تحريك پذيري» درنر بيشتراستتادرماده. دراكثرحيوانها مي بينيم که :بطور عادي ، به محض اينكه نر، ماده را مي بيند،دنبالش ميرودو اظهار تمايل ميكند، ودرمقابل ، مدتي ، ماده امتناع ميكند، تا بعدازمدتي ، ممكن است حالت تمايل برايش پيدا بشود، يا اصلاً پيدانشود
چون متوجه شديم که اين حالتي است طبيعي ، نه روشي سياسي و مصلحتيبه آن دليلي كه درمقدمه عرض كردم دراسلام، به اين امر، و به اين واقعيت ، توجه شدهاست.چطور؟
اسلام، درمقررات جنسي، مقداري حدود و قيودبيشتر براي بيرون افتادناعضاي زن، براي ظاهر شدن قسمتهاي مختلف زن، قائل شده. شايد اطلاع داشته باشيدكهقسمت عمده اي ازآزردگي هائي كه دربين زن و شوهرها پيش ميآيد، و اختلافاتي كهدرروابط شان پيش ميآيد، به اين نكته برميگرددكه ، شوهرها، بخصوص دربعضي شرايط،احساس ميكنندكه زنها نسبت به آنها ازلحاظ جنسي، بي علاقه شده اند، ولابد اكثرشانهم دليلش را نميدانند!مثلاً ما مشاهده ميكنيم كه:وقتي، زن، حامله است، تمايلات جنسياو، خيلي ازحدكمترميشود.يا درزمان شيردادن به بچه، بازتمايلات جنسي اوكمترازحدمعمول است.واكثرشوهرها وقتي اين حالت بي تمايلي رادر زن احساس ميكنند، كم كم به زن،بدبين ميشوند، فكر ميكنندكه : زنشان به آنها بي علاقه شده باشدف توجه به آنهانداشته باشد!يا احياناً ممكن است فكر كنند كه ، زنشان نسبت به اشخاص ديگري، دلبستگيپيداكرده باشد! البته اين ، واقعيت ندارد.شايد ، باشد  دربين زنها ، كساني كه بهشوهرهايشان بي علاقه باشند.اما هميشه بي تمايلي زن به شوهر ، خصوصاً درصورتي كهدربعضي شرايط خاص پيش بيايد،يا شدت يابد، به اين دليل نيست ، بلكه اول، بطوركلي ،به اين دليل است كه به طور عادي ، تحريك پذيري- همانطور كه عرض كردم- درمؤنث ضعيفتراست تا درمذكر وديگر اينكه، وقتي مسائلي مثل بارداري يا شيردادن به بچه براي زنمطرح است، درآن موقع، حالت تحريك پذيريش، خيلي بيشتر ازمواقع عادي، تضعيفميشود
به هر صورت، دراين باره نميخواهم زياد توضيح بدهم اين حقايقي استمشهود،و نمونه هايش خيلي اتفاق افتاده. من درطول زندگيم، نمونه اش را مكرر ديده امكه : گاهي بي تمايلي زن، موجب دلسردي مردنسبت به زن شده ، و بازاين دلسردي ، اثرمعكوسي هم درزن داشته، كه زن هم تدريجاً نسبت به مرد واقعاً بيعلاقه و دلسردشده،وگاهي هم به جدائي زن وشوهراز همديگر . نمونه اين، مكرر پيش آمده، وهميشه هم پيشميآيد
اسلام،براي اينكه تحريك پذيري زن ومرد، به حد تعادل برسد،يعني:آن اندازه كه ممكن است مرد را دراظهار تمايل زنش نسبت به خودش راضي كند، و زنهم در مقابل، احساس فشار نكند، به دليل اظهار تمايل هاي زياده ازحدمرد)مقرراتي ازنظر حجاب وضع كرده، كه اگر اين مقررات، رعايت شود، كم كم ، تمايلات درمرد تخفيفپيدا ميكند، ودرزن تقويت ميشود
ميدانيم كه:معمولاً موجبات تحريكي جنسي در زن يا مرد، مشاهداتعيني جنس مخالف، يا توجه ذهني زياد به مسائل جنسي است. منظور اينست كه :هروقت ،درزمينه امور جنسي ، مردها ، زنها را بيشتر ببينند، يا بيشتر به زن ها بينديشند،بيشتر تحريك ميشوند، و همينطورهم، زنها. پس ،با توجه به آن اختلافاتي هم، كهدرحدودتحريك پذيري اين دوجنس وجود دارد، اسلام، اين برنامه راتنظيم كرده براي وجوداعتدال درتمايلات جنسي زن و مرد، كه : مردها، بيشتراعضايشان پيداباشد، يعني اشكالينباشد دراينكه قسمتي بيشتر از زنهاف،اعضاي خودشان را نشان بدهند.ولي درموردزنهادستورداده كه :قسمتي كمتر، تا حدي ضرورت زندگي اقتضا ميكند، اعضايشان پيداباشد.البته اين راعرض كنم:آن نوع حجابي كه ما الان هم،دربعضي جوامعه ها مي بينيم،يا ميدانيم كه درگذشته درجامعه هاي مختلف خودمان وجود داشته ، كه زن مثل گنجينهاشخاص خيلي پست ولئيم ، هميشه مخفي بوده و آفتاب نميديده، ازنظر اسلام مردوداست.اسلام، اين مقررات را وضع نكرده.اسلام دستورداده كه : زن خود را سبك نكند، بطورزننده خودش را نشان مردها ندهد.وبطور زننده  با آنان صحبت نكند.ودر وقتي كه اقتضاباشد و احتياجي مطرح باشد، مانعي ندارد كه دست و صورت زن پيدا باشد، اما درحركت ورفتار و گفتارش طوري باشد، كه مردها را به مسير انحراف جنسي سوق ندهد
حدود حجاب«جسماني و اخلاقي» دراسلام، براي تقريباً همين است
ولي اين تفاوت حدود حجاب زن و مرد، كه براي زن،اجازه داده كمترازاعضايش، يعني تنها دست و صورتش ظاهر باشد، ولي براي مردآزاد است اضافه بردست وصورت،بازو و سينه و حتي ساق پا هم پيدا باشد، به همان دليل است كه قبلاً عرض كردم معمولاً، مشاهده قسمتهاي مختلف اعضاي جنس مخالف، يك موجب بزرگ براي تحريك جنسيميباشد، وجون زن كمترتحريك ميشود، اسلام اجازه داده مردها بيشتر اعضايشان را نشانبدهند، ولي چون مردخيلي سريعتر تحريك ميشود، اجازه نداده كه زنها اينقدر،درنشاندادن اعضاء، مثل مردها آزاد باشند، تا اختلاف حدود تمايلات بيشتر نشود، وروابطخانواده را بهم نزندو ناسالم نسازد
پس ، با اين برنامه كه اسلام تعيين كرده،بطور طبيعي،خواست جنسيدرزن و مرد، بحد يكنواختي ميرسد. يعني:وقتيكه زنها بيشتر اعضاي مردها را ببينند،مقدارتحريك پذيري شان، ازحد طبيعي بالاتر ميرود. و وقتي مردها كمتر اعضاي زنها راببينند، مقدار تحريك پذيري شان ازحد طبيعي پائين تر ميآيدو وبا اين بالارفتن حدودتحريك پذيري درزن، و پائين آمدن حدود تحريك پذيري درمرد، خواسته هاي جنسي اينها باهم متعادل ميشود. وآن اختلافاتي ، كه هميشه مي بينيم درخانواده ها بروزميكند،عاملش، كه تفاوت درجه تمايل جنسي است، ازبين ميرود.پس دليل تفاوت درحدود حجابزن و مرد، مصلحت هم خود زن، وهم مرداست، اينست كه: زن ومرد، درخواسته هاي جنسي شان،به حد يكنواختي برسند. واين،نه به اين دليل است كه ايجاد فشار نسبت به زن بشود، وبه اين ترتيب آن تبعيض كه شما اشاره كرديد مطرح نشود. نه ، مصلحت زن در- خانواده ودر جامعه نيز- اين است كه : اندازه مناسب خواست مرد، تحريك بشود.، همانطور كه مصحلتمردهم ، چنين است.پس اصلاً، مسئله تبعيض مطرح نيست، بلكه مسئله مصلحت و سلامت جنسيزن ومرد، ومصلحت زندگي خانواده و سلامت جامعه مطرح است
بعد ازاين مختصربراي جواب دو سؤال آخر، برگرديم به مطلب مهمتركهسؤال اولتان بود: كه : اسلام، چراحجاب را وضع كرده؟
قبلاً باز تاكيد كنم كه«حجاب»- بخلاف آنچه تصور ميشود- مخصوصتنها زن نيست. بلكه براي مرد و زن هست، با تفاوت درجه كه شما هم درسؤال دومتان بهاين مطلب توجه داشتيد
از جواب اين دو سؤال كه گذشت، متوجه شديم كه از لحاظ جنسي، مصلحتزن و مرد، هردو، دراينست كه:كمتر اعضاي زن پيدا باشد، و مردها كمتر اعضاي زن راببينند. و متوجه شديم كه :برداشتن حجاب ، با آن اندازه معين از زنان، چطور ايجادناهماهنگي ميكند، يا تحركي پذيري مرد را بيشتر ميكند. ودر نتيجه چطور خواسته هايجنسي زن و مرد نا متعادل ميشود، كه آثارنا مطلوب را در متلاشي كردن خانواده ها بهدنبال دارد
و اما جنبه مهمتر، جنبه اجتماعي برداشتن حجاب:قبلاً بطور خلاصه،داستاني را درباره يك جامعه اسلامي تعريف ميكنم برايتان، كه مشابهش درخيلي ازجامعهها بطور مكرر ديده شده، نميدانم آيا اسم«آندلس» را شنيده ايد يا خير؟(اينكه ترديددارم به اين دليل كه برنامه هاي تحصيلي و تعليماتي دشمن درمدارس ، يا بطور عموم،فرهنگ استعماري كه دراين سرزمينها به ما تحميل شده ، كاري كرده كه واقعاً مانسبت بهگذشته خودمان ، نسبت به تاريخ خودمان، اطلاعات درستي نداشته باشيم
به هر صورت)آندلس ، قسمت جنوب غربي سرزمين اروپا بود، كه درزمانشكوفايي تمدن اسلامي، مدارس، دانشگاه ها ،و مراكز تحقيق بزرگي داشت. و راستي، برايدوران طولاني ، چراغ علم و تمدن را درآن گوشه از دنيا، به بهترين وجه برافروخت، وبزرگترين سرچشمه اي كه نور فهم و  معرفت را ، به طرف اروپاهدايت كرد، و علم و تمدنرا به اروپا رسانيد، همان اندلس بود. الان درقسمتهائي ازآن سرزمين اندلس، دو دولتاسپانيا و پرتقال وجود دارد، و البته قسمتي از جنوب فرانسه فعلي هم، غالباًجزواندلس بوده
عرض كنم:بعد از اينكه مسلماناف تمدن اسلامي رابه جنوب غربي اروپارسانيدند،درهمين اندلس، كه همين قسمت جنوب غربي از سرزمين اروپا بود، . بنام اندلسمشهور شد، تادوران تمدن اسلامي، كار علم و تحقيقات علمي، بشدت  درپيشرفت بود. اينجاناچارم يك توضيح كوتاه اضافه كنم از زماني كه خلاقت تبديل به سلطنت شد، خصوصياتجامعه اسلامي ، بتدريج داشت دگرگون ميشد. يعني از زمان  بحكومت رسيدن معاويه، اوضاعواحوال گوناگون اجتماعي و اقتصادي جامعه هاي اسلامي ، بتدريج روبه انحطاط وقهقرائيميرفت، مثلاًدرهمين ايران، بقاياي شاهنشاهي ازبين رفته ، اين جا و آنجا، مرتبدرتلاش بودند از اين زمينه استفاده كنند.از اين فرصتي كه پيش آمده، بواسطه فسادحكومت ننگين اموي و عباسي، كه چند قرن درايران و ساير مناطق اسلامي، تصرف هايغيراسلامي مينمودند،اينها موقعيت را مغتن ميشمردند، وازآن استفاده ميكردند، و ملتمسلمان ايران كه با جان ودل از اسلام استقبال كرده بود، و به وسيله اسلام از قيدهاو اسارت وذلت وحقارت چندين  دهه نجات يافته بود، به تدريج، حرفهاي مزدورانه اينفرصت طلبان را، كه زمينه رشد هم داشت، مي پذيرفت ، و آماده ميشد براي اينكه از جهاتمختلف مجزي شوداز جامعه اسلامي ، يعني حركتي درايران بوجود آمدكه برخلاف حركتهايديگر جوامع اسلامي ، بجاي اينكه مبارزه اي با فساد حكومت اموي و عباسي باشد،درحقيقت دراين لباس مردم فريب، مبارزه اي بود با خود اسلام، با اين فلسفه جديد، اينبرنامه جديد، اين نظام جديد،كه به طرف ايران آمده ، وآن رژيم كهن را واژگون بود.جايتفصيل اين بحث نيستف فقط اين را عرض ميكنم ، كه: بتدريج توانستند اين انسانها ،كاري بكنند كه ايراني را، نسبتاً از اسلام دور كنند، از اسلام بيگانه كنندتفكراتي ، وتصوراتي به ملت ايران تحويل بدهند بنام اسلام ، با تفاوتهاي بسيارنسبتبه آنچه كه در حقيقت اسلام هست،. ولي مي بينيم كه درهمين ايران، عليرغم تلاش چندينقرنه اين طرفداران ارتجاع كهن ايران، بازگرچه قيافه عمومي مسلماني دراين سرزمينتاحدي زياد دگرگون شده ، ولي نتوانسته اند ايران را كاملاً به ايران پيش از اسلامبرگردانند.نكته ساده اي كافي است براي روشن شدن اين مطلب
در ايران پيش از اسلام،به صورت قانوني و جبري، ملت ايران از سوادونوشتن و خط و كتاب و قلم محروم بود. به واسطه انقلاب اسلامي ،(زماني كه حكومت شوراحاكم بود)، اين مسأله ، حقي طبيعي شد براي هرمسلمان- كه ايرانيها هم، اكثراً مسلمانشدندواستقبال كردند از ديانت اسلامي- نه تنها حق، بلكه وظيفه ديني،يعني :انسانمسلمان ، مكلف است كه با سواد باشد و وبا اينكه تلاشها زياد بودكه ايران ، بطرفارتجاع پيش ازاسلام برگردد، ولي باز تا اين قرن مي بينيم همه كلكها زده اند، ملتايران كه به حق طبيعي خودش لااقل كه سواد و معلومات بوده، رسيده،و هيچ وقت، اينطرفدارن ارتجاع نتوانسته اند ايراني را ازاين حقش محروم كنند،وبه آن دوران ننگينپيش از اسلام كه محروميت ملت ازسواداست برگردانند
درجاهاي ديگر هم ، وضع ، از جهاتي، به همين ترتيب بود.يعني :بعداًكه سرزمين اسلام، هرگاه و بي گاه به چندقطعه تجزيه ميشد، وبه تدريج حكومتهاي مختلفبه وجود مي آمدند، گرچه اين حكومتها، هيچ كدام حكومت اسلامي نبودند، گرچه در همه جابه تدريج داشتند قيافه هاي عمومي اسلام راعوض ميكردند، وچيزديگر به خورد مردمميدانندبه جاي اسلام ، و بالاخره اينها نمي توانستند بكلي، اوضاع و احوال اسلاميرا، و جامعه اسلامي رادگرگون كنند
درآندلس هم حكومت، حكومتِ سلطنتي بود، حكومت شورا و خلافت وجودنداشت.ولي با اين حال ،اينها روش حكومتشان معتدلتر وآرامتر بود از روش حكومتعباسيان دربقيه سرزمين اسلامي .به هر حال، غرضم اين بودكه :اينها گرچه حكومتشانسلطنت بود و اسلامي نبود،و گرچه طبيعت اين نوع حكومت با اسلام و فلسفه اسلاموبرنامه هاي اجتماعي اسلام سازگار نيست ، ولي باز نمي توانستند يكباره قيافه اسلامراعوض كنند، و يكباره  حكومت دلخواه خود را برمردم مسلمان تحميل كنند. مردم مسلمان،حاضر نمي شدند، اگر حكومتي يك جا و با سرعت از جميع جهات ميخواست به قهقرائيبرگردد، هزمش كنند.به اين دليل، اين حكومت هاي فاسد، اين دستگاههاي سلطنتي، بهتدريج ميتوانستند نفوذ كنند در برنامه هاي اجتماعي و فكري و فلسفي اسلامي، و بهتدريج جامعه را به طرف قهقرا برميگرداندند
درآندلس، گرچه حكومت، به اين ترتيب بود، ولي ،باز، مثل بقيهسرزمين اسلام، جنبه هائي از شو قي كه اسلام در دلها آفريده بود، به قدرت خودش ،تقريباًباقي بودكه آن جنبه علم دوستي وعلاقه به تحقيق بود.شوق علم و دانش، دردلمسلمانها به شدت بوجود آمده بود، كه درهرجا در تلاش بودندبقايائي از افكار كهن ،ازفلسفه هاي كهن، از تحقيقات، ازعلوم وجود داشته باشد.جمع كنند، و بياورند منظمومرتب كنند وترجمه كنند به عربي، و شروع كنند به شرح و بسطش. به اين دليل، آندلس هم، يك مركز تمدن شكوفاي اسلامي شده بود.يكي از كارهاي آندلس اين بودكه (مقايسه كنيدبا بقيه حكومتهاي مقتدردرطول تاريخ ها كه وقتي رفتندجائي و قدرتي پيدا كردند،چطورمردمش را استثماركردند) چون رنگي ازتمدن اسلامي،از فكراسلامي، از اخلاق اسلامي،وبشردوستي اسلامي وجود داشت تلاش ميكردند براي اينكه:اروپاي غرق درجهالت و توحش را،اروپاي اسيردر برابر دستگاههاي سلطنتي ودربرابر كليسهاي مزدور و متقلب را،از داماين همه نيرنگ استثمارنجات بدهند.به اين دليل،به عوامل مختلف،جوانان اروپائي را جلبميكردندبه طرف مراكز تحقيق و دانشگاههاي خود،وآنها را، باسوادو معلومات و حقايقعلمي زور آشنا ميكردند
باز اينجا يك جمله را اضافه كنم كه ، متوجه بشويد،علم درآندلسچقدر پيشرفته بود: شما دركتابهايتان اين طور ميخوانيدكه آنكسي كه كرويت زمين را كشفكردگاليله بود، درست است؟ اين هم يكي از كلكهاي استعماري، يا ساده تر بگوئيم طرفداري حكومت ارتجاع كهن ايران كه به اين ترتيب ، ملت را از تمدن اسلامي خودشبيگانه كنند! حقيقت مطلب اينست كه: درآندلس ، اين نظريه ، به وسيله يك دانشمند،فقيه مفسرفيلسوف اسلامي ، بنام «يعقوب بلنسي»- كه اهل همين والنسياي فعلي بود، وبهبلنسي مشهور شده – درحدود چند قرن پيش ازگاليله، به طور وضوح  مطرح شده،موضوع جدالوبحث با بقيه دانشمندان وفلاسفه اسلامي شده .چند بيتي از غزالي به ياد دارم كه يكياز دانشمندان مخالف با ابو بعقوب بلنسي، مجادله ميكند با او،درباره نظريه اش كهكُرويت زمين است، واورا به افكار خرافي متهم ميكند.آن دو بيتي كه يادم هست، خلاصهنطر ابويعقوب بلنسي درباره كرويت زمين است كه  درشعرشاعر، اينطور بيان ميشود
والارض كرويه، حف السماء بها
فوقاً و تحتاً،فصارت نتطع، مثلاً
صيف الشمال شتاء للجنوب بها
فصاربينهما هذا و ذا،دولا
خيلي پيشرفته، خيلي واضح ، خيلي روشن، اين مطلب را بيان مي كند،كه زمين يك جسم كروي شكل است ، كه بقيه آسمان و فضا و موجودات از تمام جهات آن رااحاطه كرده اند، واين ، مثل يك نقطه است دراين فضا
تابستان درشمال، زمستان درجنوباست،واين تابستان و زمستان بين جنوبوشمال،دست به دست ميشوند.الان مي بينيم كه در برنامه هاي تعليماتي ، اينطور به ماتفهيم ميكنندكه :بله، اروپا بود اين نكته را كشف كرد. يك دانشمند غير اسلامي بودكهاين نكته  را كشف كرد،گاليله! ولي به حساب عقل مي فهميم : گاليله اي كه دراين زمينهتلاش كرده، حتماً مطالعاتي بايد درباره نظريات دانشمندان پيش داشته باشه  بنابراين، به طور طبيعي به اين نكته مي رسيم كه گاليله درمطالعاتش متوجه شده كه قرنها پيشاز خودش دانشمندي به نام ابو يعقوب بلنسي اين مطالب را گفته و وقتي اينها را از اوگفته و پذيرفته آورده و اعلام كرده ولي احتمالاً چون خيلي اصيل  نبوده ، چون خيليآگاهي نداشته ، درمطالبش به حديقين نرسيده مي بينيم درمقابل تهديد و ارعاب ازاظهارنظر خودش پشيمان شد
درحالي كه در قرون پيش ابو يعقوب اين مطلب را گفته بودو مي نشستبحث ميكرد، تبادل نظر ميكردو با مردم جدال ميكرد، وگاهي بعضي ها كه اطلاعات ومعلوماتشان پائين تر بود اتهاماتي براي اوهم درست ميكردندشايد هم مخالفت شديد كليسابا نظريه كرويت زمين به همين دليل بود كه اين نظر را قبلاً دانشمندان اسلاميدرآندلس اظهار كرده بودند، ودشمني كليسا با اسلام با قدري شديد بود كه به آسانيقابل توصيف نيست
الغرض:اندلس پيشرفته، روشش با اروپاي غرق در بدبختي و جهالت اينبود كه عرض كردم  با وسائيل مختلف جوانان را جلب ميكرد، واين جوانان درمدارس ودانشگاهها به تحصيل مي پرداختند، و با دنياي معلومات به طرف اروپاي تاريك و بدبختخودشان برميگشتند.طبعاً حكومت دردست سلاطين و كليساها بود. اينها راضي نبودند كهمردم اروپا روشن بشوند، زيرا مردمي كه حسابي روشن بشوندبه طور عادي ، ديگر زير بارستم نمي روند.به اين دليل، انواع تلاشها ميكردندكه ازرفتن جوانان به طرف آندلسجلوگيري كنند.يا وقتي كه اين جوانان برميگردند آنها را با پول بخرند(همان طور كهدردنياي امروز خودمان رايج است )و به عناوين مختلف كاري بكنند كه جلوي بحث اينها رادربين مردم ، جلوي بحثهاي روشنگرشان را بگيرند، و نگذارند مردم با يك تمدن پيشرفتهو با علم آشنا بشوندولي اين جوانان كه به علم و دانش رسيده بودند مشكل بود همه شانتسليم اين خواستهاي حكومت كليسائي و درباري بشوند به اين دليل گاه و بيگاه توافقكليسا و دربار به اينجا مي كشيدكه حمله هاي شديدي ميكردند براي نابود كردن اينجوانان از جمله يك نكته را برايتان تعريف مي كنم
اين مطلبي كه الان بصورت تزريق آمپول دردنياست و مسلم است،درآناوايل، درآندلس بصورت يك نظريه اي مطرح شد، كه معمولاً تمام مطلب و حقايل علميهمينطور است. اولاً نظريه اي است، و بعد از مطالعات بيشتر و بيشتر يا رد ميشود، ياتبديل مي شود به يك حقيقت و يك اصل وقانون علمي. در اندلس ، استدلالهائي براي اينمطلب ميشد: ممكن است از طريق پوست واز طريق رگ، دارو وارد بدن بيمار بشود، و بيمارشفا پيدا بكند.جوانان اروپائي ، دربين مردم،اين مطلب را برزبان آوردن…واين حرف ،بهانه اي شد دردست كليسها و دربارها براي شوراندن مردم ساده لوح و بيچاره عليه اينجوانان و عليه اين تمدن و علم كه اينها آورده اند، كه:اي مردم! بدانيد اينها چقدرلا مذهب اند!اينها چقدر فاسند 1 ميخواهند از جاهاي ديگر بدن انسان به جاي دهان ،استفاده كند!!!ميخواهندكارخداي را عوض كنند! واز اين قبيل ترهات و حرفهاي ابلهانه،والبته:عوام فريبانه اين جوانها، طبق معمول به نام «اخلالگر»به جامعه معرفي شدند، وجامعه تحريك شد، ودريك قتل عام ، ازاين جوانان و افراد طرفدارشان ، صد هزار نفر رادراروپا كشتند! چه ثروت مهمي كه اروپا از دست داد! با اين صدمه، يقيناًبراي سالها،عقب ماندازاينكه بتواند به طرف تمدن پيش برود
الغرض، روش ارتباط جوامع اسلامي با جامعه هاي غير اسلامي اينطوربود، كه اندلس با اين روشها ميخواست اروپا را به تمدن اسلامي و با علم و فكرپيشرفته خودش آباد بكند.اما عكس العمل آنها هم اينطوربود.اروپا وقتي متوجه ميشد كهاندلس خطري بزرگي است براي نابودي قدرت استعماري حكومتها و كليساهايش، از راههايمختلف، به تلاش افتادكه كاري بكند، سدي در برابر اينها به وجود بيايد. يا حتي اگرامكان داشته باشد براي تضعيف اين مركز تمدن كه يك صدمه اي شده بود دركنار دست اينحكومتها، بوجود بياورد، و كاري بكنندكه مردم اروپا درهمان جهل و ناداني بمانند واستعمارگران به حكومت ستمگرانه خود ادامه بدهند. مهمترين برنامه هاي سياسي كه بااين منظور پياده كردند كه در حقيقت خطرناكترين حمله به پيكر قوي و نيرومند جامعهاسلامي اندلس بود، اين بود كه: عده اي از زنان خود فروش، را و آنها را كه تسليمبودند به خواستهاي دربارها و كليساها ، تشويق كردندو بودجه هائي دراختيارشانگذاشتند كه بيايند به طرف اندلس، و جوانها را به ازاي تمايلات جنسي ازطُرق غيرمشروع جلب كنند، درآن اوايل، جامعه اسلامي، آگاه تر بود از اينكه اين كلك، درش مؤثرباشدو با خشونت و شدت تمام، اين كلك را خنثي كردند، واين زنان به اروپاي خودشانبرگشتند. به تدريج زمان گذشت، و در اختفاي بيشتر، و درزير پردهاي پوشاننده وفريبندهبيشتر،دوباره اين كاروان تمدن اروپائي ، يعني كاروان فاسد كردن جوانان، به طرفاندلس سرازير شد.و مختصر عرض كنم:بودجه هاي سنگيني دراختبار اين زنان قرار ميگرفت وگاهي جوانان را با پول هم تطميع ميكردند.نه تنها به وسيله لطا فت و زيبائي خودشان،پول هم ميدادند به جوانان، وبراي لحضاتي جوانان را به طرف خودشان جلب ميكردندوزمان گذشت و گذشت و گذشت تا كار به جائي رسيد كه جوانان، بدون پول هم آنقدر سستعنصر شده بودند كه مقاومت اسلامي و ايماني خودشان را از دست داده بودند،وبه طرف اينزنان- كه حربه خطزناكي بودند از طرف دشمن اندلس، و به طرف اندلس روانه شده بودندكشيده ميشدند.بازفساد و تباهي درجوانان جلوتر رفت ، به حدي كه اينها دلباخته ميشدنددربرابر اين زنان جلف و خود فروش، و گاهي حاضر ميشدند و پول هم ميدادند،كه:ايندفعه،زنها اظهار تمانع ميكردند
البته اين ، زماني طولاني خواست تا جوانان از آن حد شجاعت و شهامتاسلامي خودشان، به اين حد پوچي و وقاحت وذلت وحقارت برسند.به هر صورت، اين حربه ،خطرناك كارگر افتاد، واروپا متوجه شد كه جوانان اندلسي، ديگر داراي آن نيرو وقدرتجنگي و مقاومت عظيم و انگيزه ايماني و جهاد نيست، كه:اگر به سرزمينش حمله ايبشودبتواند براي مدتها مقاومت بكند، اين بود براي سالها وحتي قرنها، لشكر كشي هايمتناوب گوچك و بزرگ، از جهات مختلف اروپا، به طرف اندلس جريان پيدا كرد، واين حملاتمتوالي ، كم كم ، پيكر اندلس را ضعيف كرد تا حدي كه احتمالاً اطلاع داريدف، كهچطورآن دستگاه مشهور ننگين تفتيش آراء و عقايد دراندلس از طرف اروپائيها بهوجودآمد، كه هر جا انساني، اظهار مختصر تمايلي به تمدن اسلامي ميكرد، با انواعشكنجهاي ننگين وغيره انساني، كه شايد در دنياي امروز خودمان هم نمونه اش پيدا نشود،او را آزارميدادند و از بين مي برند و چنان شد كه اندلس، مركز تمدن عظيم علمياسلامي ، تبديل شد به يك دنياي تاريك و اروپائي كه الان هم تقريباًدرآن قسمتپرتقال و اسپانيا، همين شرايط تاريكي و خفقان وجود دارد، و به نسبت كاروان پيشرفتطبيعي تمدن علمي ، آن كارواني كه اسلام به حركت درآورد و تا قدمها جلو، درهمه جاياروپا، هدايتش كرد،اين دو حكومت كه مراكز اصلي تمدن بودند، خيلي عقب ماندند.اين،داستان مختصر را به طور اجمال برايتان تعريف كردم به اين منظور بود كه متوجه بشويد زني كه از سنگيني و عظمت خودش صرفنظر ميكند، وخودش را مثل بازيچيه اي براي ارضايشهوات مردها درميآورد، چه حربه خطرناكي است براي ازبين بردن نيروي مقاومت و احساسمسؤليت درجوانان .تا ريخ حيات بشر، نمونهاي زيادي از اين قبيل به ياد داردكه بيبندباري جنسي، و عياشي، نيروي مبارزه و مقاومت، را از جوانان گرفته است. جنگ بزرگجهاني اخير را اگر شما بياد نداريد خيلي ها بياد دارند. و شما نيز لابد درباره اشاطلاعاتي كم يا بيش به دست آورده ايد.آلمان و نيروهاي متفقش به هرجا لشكر كشيميكردند، كمي يا زياد، با مقاومت روبرو مي شدند، گرچه درآن محل هم امكانات جنگيبراي مقابله با متفقين يا ناچيز بوده باشد. تنها شهري كه بدون مقاومت، خود راباختشهرپاريس بود، اين شهر درآن ايام مركز دانشمندان و پژوهشگران دررشته هاي مختلفومركز حقوقدانان  بود. با اين حال، آن نيروي جوان ومبارز را ندشت كه دربرابر هجومدشمن سلاحي بردارد و به مقابله برخيزد! چرا؟چون، پاريس آن ايام، شهر كاباره ها بودشهر مستي و عياشي بود.شهر بوالهوسي و افسار گسيختگي جنسي بود. شهري  بود كه جوانانشبه جاي مردانگي و احساس مسؤليت دربرابرحيثيت وآبرو و موجوديت سرزمين خود، با فسادجنسي و با مستي، آشنائي داشتند.جواني كه «دستي به جام و باده دارد و با دستي به زلفيار، دستي ديگر نداردكه خاكي بر دشمن بريزد»و ناچار بايد مزه شكست و اسارت ، و لهشدن ناموش و حيثيت سرزمين خود را درزير پاي دشمن بچشد.وآن وقت، به جاي دشمن، خاكبرسرخودكند
نمونه نزديكتر، نمونه اي كه همه شما،اگر به مسائل مرگ و زندگيملتها، به مسائل جنگهائي كه دشمنان برملت ها تحميل ميكنند، توجه داشته باشيد، حتماًازآن خبرداريد و فراموش نكرده ايد: جنگ رمضان دو سه سال پيش- ارتش مصر با اسرائيل،يا درست تر بگوئيم با پادگان نيروهاي ضد اسلامي به ظاهر متخاصم ، كه لااقل ، دريكامر ، با هم اتحاد دارندوآن دشمني با اسلام است. اين ارتش، يعني ارتش مصر، در ششسال پيشتر يعني درسال 1967با منتهاي حقارت و ضعف ننگين ترين شكست را در برابر ارتشاسرائيل خورد، و باسرعتي سرسام آورسرزمين وخانه ومسكن وزن وبچه وخواهر وبرادر وپدرومادر وتمام آنچه را كه داشت، به دشمني تسليم كردكه كمترين ارزشي براي شرافت وشفقتو انسانيت قائل نيست. وخود ارتش مصر ميدانست كه اگر شكست بخورد، ارتش بي عاطفهدشمن، با عزيزان و مقدساتش چكارميكنند.با اين حال ، آن شكست شرم آور را تحمل كرد، وباسرعتي كه راستي پرنده گان مهاجر نيز نمي توانند داشته باشند، درعرض چند ساعتهزاران هكتار سرزمين خودرا با نهايت ذلت و رسوائي رها كرد،و باهرچه داشت دراختياردشمن گذاشت. و آنگاه، به سوي حياتي سراسر حسرت و رنج گريخت.درحالي كه همين ارتش ششسال بعد، چنان انتقامي از دشمن گرفت كه بزرگترين و آگاهترين مفسران و كارشناسانجنگي ازتفسير آن درمانده بودند! اين ارتش، درعرض چند ساعت درزير يكي از خطرناكتريننيروي هوائي استعمارگران متحد،و در برابر توپخانه هاي بي امان ومراقبتهاي بي اشتباهدستگاههاي الكترونيكي دقيق آمريكا، چه در خاك و چه در مديترانه ، توانست از مانعمهم كانال سوئز عبو ركندو خط دفاعي وعجيب افسانه اي «بارلف» را درهم شكنند، وخيليشديدتر از آنچه ، خود درجنگ پيش عقب نشسته بود، دشمن رابراند وتارو مارش كند، اينحادثه ، راستي غير قابل درك بود.زيرا به ياد داريم ، كه دربين اظهار نظرهاي گوناگونيكي از مفسران وكارشناسان جنگي اروپائي گفته بود: اگر تمام نيروهاي ممالك اروپايغربي متحد شوند و به ديوار بارلف! حمله كنند، پس از دهها روز جنگ با تمام امكانات وتجهيزات، نمي توانند درآن رخنه كنند،
راستي ، خواهران هيچوقت ازخودتان پرسيده ايد كه، زبوني و بيآبروئي سال 1967چطور درسال 1973باآنهمه فوق العادگي جبران شد؟ چطورآن ارتش توانستآنهمه قدرت ازخود نشان دهد، كه چندسال قبل آن ذلت را نشان داده بود، اين ارتش،چطورتوانست با آن قهرماني كم نظير آنهمه رسوائي و حقارت را با صد چندان جبرانكند؟اجازه بدهيد من راز آن همه بي عرضگي سال 1967 و آنهمه افتخارو سرفرازي رمضانسال بعد را، در دوكلمه برايتان خلاصه كنم:ارتش مصر درسال 1967، ارتشي بود عياش وفاسد، كه پشت جبهه اش را،زنهاي جلف و خود فروش پركرده بودند. و شب پيش ار شروع جنگ،هشتصد نفراز افسران اين ارتش بوالهوس ، در كاباره با زنان لخت ونيمه لخت درحالخوشگذاراني و رقص بودند، اما همين ارتش ، پس از شش سال تصفيه در شبي كه بامدادش راآتش جنگ افتخار برافروخت ، يكي دوساعت پيش از شروع جنگ براي سحري بلند شده بود، وبا زبان روزه نماز جماعت  صبح را اقامه كرد، وبعد با شعار الله اكبر جنگ را شروعكرد، وشما اين مطالب را درروزنامه هاي چندسال قبل خوانده ايد. آري ، خواهرانم ! اينبود راز شكست سال 1967، و اين بود راز پيروزي پر عظمت سال رمضان شش سال پس ازآن
همانطور كه گفتيم ، تاريخ ، نمونه هاي فراواني از اين واقعيت هايغيرقابل ترديد را ديده است. .اين دوسه نمونه كه تعريف كردم فقط مشتي بود از خروارهاو خوشه اي از خرمن ها. حالا كمي دقت كنيد كه متوجه شويد: دشمنان شما، با نشان دادنشعار فريبنده و جذاب آزادي ، چرا شما را به سوي لختي وبي حجابي دعوت ميكنند؟جوابشخيلي ساده است، هم ديدار دوست، وهم شكار پوست! آنها با لخت كردن شما ( بي ادبينباشد) و با كشف حجاب شما، هم بساط عيش وخوشگذارني خود را رنگين ميكنند، وهم اساسيميريزند كه از خطر عكس العمل جوانان، و تلاش آنان براي به دست آوردن «آزادي واقعيدرامان بمانند
قضيه ، خيلي ساده است. جوان كه بايد رگ غيرت داشته باشد تا احساسمسؤليت و وظيفه كند. وقتي خود،با دشمنان،هم بزم و همقطار مي شود، و فريب زيبائيهايزنان لخت شده را ميخورد، در مستي هاي عياشي و هوسراني ، نرد وظيفه شناسي، وحسن دفاعاز ناموس وحقوق را مي بازد
خواهرانم! درزندكي افراد نير، ميتواند هزاران نمونه از اين ماجرهارا ببينيد
و السلام
نوشته: شهید کاک احمد مفتی زاده

منادیان وحدت در میان اهل سنت و سخنان آن ها

11 سپتامبر
بسیاری از علما، نویسندگان، اندیشمندان اهل سنت به اندیشه‌های تقریب به ویژه در شرایط حساس فعلی توجه نشان داده و از ضرورت آن سخن گفته‌اند که از میان آن ها می توان به شخصیت های زیر اشاره کرد :
الف) چنین به نظر می‌آید که شیخ محمد عبده [1] از نخستین کسانی بوده که اندیشه‌ی تقریب را مطرح کرده است و امکان دارد آن را از استاد رافضی‌اش «جمال‌الدین افغانی» [2] برگرفته باشد، اما مفهوم تقریب نزد محمد عبده آن گونه که شیخ رشیدرضا می‌گوید با تفسیر و تعریفی که استادش از تقریب داشته است متفاوت است. رشید رضا می‌گوید محمد عبده بر این عقیده بود که فرقه‌ی شیعه نیازمندترین فرقه‌ها به نزدیک شدن به حق است، چرا که استادش از وی خواسته آن را افشا نکند [3]، اما ما از محمد عبده در رابطه با موضوع تقریب غیر از همین آرزو و حکم چیز دیگری نداریم.
ب) اما شاگردش رشیدرضا [4]  گام بلندی در این زمینه برداشته است و شاید کتاب «السنه والشیعه» و یا «الوهابیه والرافضه» و مجله‌اش «المنار» بهترین منابعی باشند که تلاش وی را در این جهت برای ما به تصویر بکشند.
رشیدرضا می‌گوید وی در این کارش از استادش جمال‌الدین افغانی متأثر بوده است [5]
وی نظرش را درباره‌ی نحوه‌ی وحدت و اتفاق چنین بیان می‌کند نظر من درباره‌ی وحدت و اتفاق همان قاعده‌ی طلایی المنار است که: «در چیزهایی که با هم اتفاق داریم، همکاری کنیم و در چیزهایی که با هم اختلاف داریم، همدیگر را معذور بدانیم» [6]
وی درباره‌ی تلاش‌هایش در جهت ایجاد وحدت و ائتلاف می‌گوید: «من بیش از یک سوم قرن در جهت آن تلاش کرده‌ام». [7] و می‌گوید: «من با بسیاری از کسان فریقین در مصر، سوریه، هند و عراق صحبت کرده‌ام» [8] و سپس در رابطه با برخی از کارها و تلاش‌هایش در این راه سخن می‌گوید [9]
ولی وی از مانع بزرگی سخن می‌گوید که پس از تجربه‌ای طولانی در زمینه‌ی تلاش برای وحدت و تقریب به آن برخورد کرده است. وی می‌گوید: «با توجه به تجربه‌های طولانی شخصی خودم و با گوش دادن به تجربه‌های صاحبان خرد و اندیشه به این نتیجه رسیدم که اکثر علمای شیعه به خاطر بیم از دست دادن جایگاه و منافع مادی خود از مخالفان سرسخت تقریب و وحدت هستند» [10]
او می‌گوید برخی از تلاش‌های او نزدیک بود به نتیجه برسد، اما همین که برخی از علمای شیعه پی به آن بردند جهت به شکست کشاندن او به شخص او و مجله‌اش سخت حمله کردند، و یکی از علمای مشهور شیعه وی را به تعصب و تفرقه‌افکنی متهم کرد، چرا که – چنانکه وی می‌گوید – آنها مخالف وحدت هستند [11]
رشید رضا همچنین از جریان مخالف تقریب سخن به میان می‌آورد که برخی از علمای شیعه با تألیف کتاب‌ها و رساله‌ها یا علیه اهل سنت و صحابه و خلفای راشدین که کشورها را گشودند و اسلام را به هر جا رساندند و وعده‌ی خدا -‌ در رابطه با غلبه پیدا کردن دین اسلام بر همه ادیان -‌ به دست آنها تحقق یافت و علیه حافظان سنت پیامبر ص و امامان حدیث و همه‌ی امت عربی به راه انداختند.
وی می‌گوید کسی که این اختلاف و مخالفت را آغاز کرد و بیشترین نقش را در آن داشت، شیخشان «محسن امین عاملی» بود که در ابتدا از روی فریب و تقیه تظاهر به اعتدال می‌کرد، اما بعدها با نوشتن مطالبی علیه وهابیت در کتاب جاهلی و پس از فحاشی‌اش «کشف‌الارتیاب» ماهیت واقعی‌اش را آشکار کرد. پس از وی برخی دیگر از علمای شیعیان عراق کتاب‌هایی علیه صحابه و شخصیت‌های برجسته‌ی مهاجرین و انصار و علیه حافظان سنت پیامبر ص همچون امام بخاری و امام مسلم و علیه امامان علم و دین همچون امام احمد بن حنبل و غیره نوشتند و آن هم تنها به این دلیل که کسان فوق‌الذکر با جاهلان روافض در غلويی که در فضایل و مناقب اهل بیت انجام می‌دهند موافق نیستند [12]
به همین دلیل رشیدرضا چاره‌ای جز آن نیافت که به اکاذیب آنها پاسخ دهد و گفت: «به شیعه حمله نکرده است بلکه تنها به برخی از تجاوزهایشان پاسخ داده است، چرا که از این لحن و عیب‌جویی که هدف آن صحابه و امامان سنت هستند، تنها دشمن سود می‌برد»  [13]
ج) مصطفی سباعی  [14].
ایشان نیز یکی از دعوتگران تقریب و از اهمیت‌دهندگان به آن بوده و همراه با برخی از علمای شیعه تلاش‌های زیادی در این زمینه انجام داده و حتی برای برگزاری کنفرانس اسلامی و بررسی راه‌های ایجاد الفت و محبت و دوستی و تفاهم و تقارب سعی کرده است و برخی از چیزهایی را که به نظرش در جهت وحدت و تقریب می‌توانسته‌اند سودمند واقع شوند، همانند عرضه‌ی فقه شیعه در تألیفات خودش و تدریس آن در دانشگاه دمشق، عملاً پیاده کرده است.
به نظر ایشان یکی از بزرگترین عوامل تقریب این بود که علمای فریقین به دیدن یکدیگر بروند و کتاب‌هایی نوشته شود که به سوی وحدت و تقریب خدا بخواند  [15]و از نوشتن کتاب‌هایی که احساسات یکی از دو طرف را جریحه‌دار و تحریک می‌کند خودداری شود  [16].
در همین راستا ایشان به ملاقات یکی از مراجع بزرگ شیعه و یکی از کسانی که از بزرگ‌ترین داعیان وحدت و تقریب و وحدت کلمه میان آنها به شمار می‌رود [17] یعنی عبدالحسین شرف‌الدین موسوی رفت و وی را مشتاق اندیشه‌ی تقریب و مؤمن به آن یافت و با وی در مورد برگزاری همایش اسلامی میان علمای اهل سنت و اهل تشیع در راستای همین هدف اتفاق کرد. همچنین مرحوم سباعی با بسیاری از شخصیت‌های سیاسی، ادبی و اقتصادی و بازرگانان شیعیان برای رسیدن به همین هدف ملاقات و دیدار کرد. ایشان پس از دید و بازدیدهای فوق از نتایج به دست آمده خیلی خرسند و راضی بود [18]
مرحوم سباعی اصلاً فکر نمی‌کرد و به ذهنش خطور نمی‌کرد که آنها زیر چتر دعوت به تقریب، اهداف دیگری را دنبال می‌کنند و در نهان چیز دیگری را غیر از آنچه ظاهر می‌کنند پنهان می‌کنند، تا این که – بنا به گفته‌ی خود ایشان – پس از مدتی با بیرون آمدن کتابی از سوی همین آقای موسوی‌ای که آن همه شور و شوق نسبت به اندیشه‌ی تقریب نشان می‌داد، درباره‌ی يار پيامبر اكرم ص «ابوهریرهt» که مملو از فحش و ناسزا بود و حتی کار را به جایی رسانده بود که نوشته بود ابوهریره کافر و منافق بوده و پیامبر ص خبر داده بود که وی از اهل آتش است»  [19] غافلگیر شد. سباعی می‌گوید: «من از آن موضع‌گیری موسوی درباره‌ی وحدت و تقریب، و این موضع ایشان در کتاب ابوهریره که بر میل و رغبت راستین در رسیدن به وحدت و فراموش کردن گذشته‌ها دلالت ندارد، واقعاً تعجب کردم»  [20]
سباعی می‌گوید حداکثر چیزی که شیوخ شیعه برای اندیشه‌ی وحدت و تقریب انجام دادند مقداری تعارفات در کنفرانس‌ها و همایش‌ها همراه با ادامه‌ی سب و شتم و ناسزاگویی صحابه و سوءظن به آنها و اعتقاد به درست بودن همه‌ی اخبار و روایاتی که در آن زمینه از گذشتگان و اسلافشان در کتاب‌هایشان آمده است [21]، بود.
ایشان می‌گویند آنها در عین حال که به سوی وحدت و تقریب فرا می‌خوانند، نزد علمای شیعه در ایران و عراق اثری از روحیه‌ی تقریب دیده نمی‌شود و آنها هنوز هم بر عیب‌جویی‌ها و ناسزاگویی‌ها و تصویر کاذبی که در کتاب‌هایشان در رابطه با اختلاف میان صحابه وجود دارد، پای می‌فشارند، گویا که هدف از تقریب، تنها نزدیک شدن اهل سنت به شیعه است [22]
سباعی می‌گوید: «هر تحقیقی که در رابطه با سنت و حدیث و یا مذاهب اسلامی انجام بگیرد و با دیدگاه شیعیان موافق نباشد. برخی از علمای آنها زیر چتر تقریب به آنها حمله می‌کنند و صاحب آن تحقیق را به تعصب و مانع‌تراشی در برابر اصلاح و تقریب متهم می‌کنند. اما کتابی همانند کتاب «شرف‌الدین موسوی» که در برگیرنده‌ی سخت‌ترین اهانت‌ها و ناسزاگویی‌ها به صحابی و يار پيامبر اكرم است، آنهم آن ياری که موثق‌ترین صحابه در روایت حدیث از دیدگاه اهل سنت است، به نظر این عیب‌جویان و پرخاشگران مانع‌تراشی در برابر تلاش‌های کسانی که برای تقریب می‌کوشند به حساب نمی‌آید». وی می‌گوید: «من کتاب «ابوهریره» را تنها به عنوان نمونه ذکر کردم والا کتاب‌های زیادی در ایران و عراق به چاپ می‌رسد که شنوایی هیچ انسان باوجدان و شرفی تحمل شنیدن یاوه‌های آنها را ندارد و آتش فتنه را بار دیگر شعله‌ور می‌کنند»  [23]. این گونه تجربه و تلاش مرحوم سباعی در برابر تعصب علمای شیعه و اصرارشان بر تجاوز به بهترین نسل بشری، دچار ورشکستگی شد.
گویی مفهوم تقریب نزد شیعیان آن است که به آنها فرصت تبلیغ عقایدشان در میان اهل سنت داده شود، و آنها به اهانت‌ها و انتقادهایشان علیه یاران رسول خدا ص ادامه بدهند، و اهل سنت از گفتن حق خودداری کنند، و اگر روافض صدای حق را شنیدند پرخاشگری و هیاهو کنند که آهای وحدت در خطر است!!
منبع : کتاب “مساله ی تقریب میان اهل سنت و شیعه”
………………………………………………..
پی نوشت:
[1]- محمد عبده بن حسن خیرالله از آل ترکمانی، مفتی منطقه‌ی مصر، در سال 1266هـ در مصر زاده شد، در ازهر تحصیل کرده وارد حوزه تصوف و فلسفه شد، در عرصه‌ی تعلیم و آموزش فعالیت کرد، قاضی شد سپس مستشار دادگاه استیناف و بالاخره در سال 1317هـ مفتی كشور مصر شد و تا زمان وفاتش در اسکندریه در سال 1323هـ آن را به عهده داشت. آثار او عبارت‌اند از «تفسیرالقرآن الکریم» (نتوانست کاملش کند)، «رسالة التوحید» و غیره. ر. ک : «الاعلام» (7/131) «تاریخ الاستاذ الامام» رشیدرضا و «الفکر الاسلامی المعاصر، دراسة و تقویم» غازی توبه، ص 11.
[2]- جمال‌الدین بن صفدربن علی بن محمد افغانی. (صفدر واژه‌ای است فارسی که شیعیان علی را به آن ملقب می‌کنند) شواهد و مدارکی وجود دارد که آنها را برخی از محققان ذکر کرده‌اند و دال بر آن هستند که این شخص که خودش را افغانی می‌خوانده، ماسونی، ایرانی، مازندرانی و شیعه بوده که بسیاری از توطئه‌های خطرناک را در جهان اسلام با سرّیت کامل به اجرا گذاشته است و جنبش فراماسونری و صهیونیسم از آن قهرمان و حکیمی از حکمای اسلام ساخته‌اند، و این حقایق به ما می‌گویند که باید در ارزیابی برخی از شخصیت‌ها در جهان اسلام تجدیدنظر صورت بگیرد. موضوع فوق نیاز به تحقیق و بررسی بیشتری دارد و جایش این جا نیست. اما می‌توا ن برای پیگیری موضوع فوق به مجموعه‌ای از اسناد و مدارک در رابطه با جمال‌الدین افغانی تحت عنوان «مجموعه‌ی اسناد و مدارک» منتشر شده و از جمله در بر گیرنده دو تصویر از ایشان با عمامه‌ی نجفی که یکی پس از فارغ‌التحصیل شدن وی از نجف و دیگری به هنگام اقامت در ایران گرفته شده‌اند است. ر. ک به : شماره‌های 156-157 و دو تصویر دیگر از پاسپورت ایشان که از کنسولگری ایران صادر شده است و ایرانی بودن وی را ثابت می‌کند. ر. ک به : عکس‌ شماره 149-150 از «مجموعه‌ی اسناد» و به تقاضای ایشان برای عضویت در فراماسونری، عکس شماره 40 از مجموعه‌ی اسناد. همچنین در این زمینه می‌توان به کتاب «جمال‌الدین افغانی اسدآبادی معروف به افغانی» که خواهرزاده‌اش میرزا لطف‌الله خان اسدآبادی آن را به فارسی نوشته است و دکتر عبدالمنعم محمد حسنین آن را به عربی برگردانده و مقدمه‌ای بر آن نوشته است. در کتاب فوق مطالبی وجود دارد که وجود خانواده‌ی جمال‌الدین را در ایران اثبات می‌کند و نشان می‌دهد که در افغانستان هیچ اثری از این خانواده نیست. همچنین رجوع شود به «دایرة المعارف الشیعیة» (6/11-12) و اعلام طبقات الشیعة، آغابزرگ تهرانی 1/315. و «جمال‌الدین الافغانی» از محسن الأمين و «الاسلام والحضارة الغربیة» محمد محمدحسین، ص 75-90.
[3]- «تاریخ الشیخ محمد عبده»، رشیدرضا (1/934).
[4]- محمد رشیدبن علي رضا بن محمد بن علی قلمونی بغدادی الاصل و حسینی النسب. صاحب مجله‌ی «المنار» و یکی از اصلاحگران مسلمان و یکی از نویسندگانی که به حدیث، ادبیات، تاریخ و تفسیر آشنایی داشته است. در قلمون از نواحی طرابلس شام (سوریه) در سال 1282هـ به دنیا آمد و در آن و در طرابلس تحصیل کرد، در سال 1315هـ به مصر آمد، با محمد عبده تماس برقرار کرد و نزد او شاگردی کرد و مجله‌ی «المنار» را منتشر کرد و مدرسه «دعوت و ارشاد» را به راه انداخت و به هند، حجاز و اروپا مسافرت‌هایی کرد و به عنوان عضو مجمع علمی دمشق انتخاب شد ودر سال 1354هـ ناگهان در قاهره دار فانی را وداع گفت. کتاب‌های «تفسیرالقرآن الکریم» (نتوانست کاملش کند) «الخلافة و الامامة العظمی»، «الوحی المحمدی» و غیره از آثار وی هستند. ر. ک «الاعلام» (6/361-362) «معجم المؤلفين» (9/310-311)، «رشید رضا» احمد الشرباصی، و غیره.
[5]- «السنة والشیعة» يا «الوهابية والرافضة»، رشیدرضا، ص 14-15، چاپ اول، مجله‌ی «المنار» (29/677).
[6]- «المنار» (29/424) (31/293).
[7]- همان (31/290).
[8]- همان (31/290).
[9]- ر. ک: «المنار» (29/427)، (31/290-291) (32/115) (34/209).
[10]- مجله‌ی «المنار» (31/290).
[11]- مجله‌ی «المنار» (31/293).
[12]- مجله‌ی «المنار» (31/291-292).
[13]- همان، (31/292).
[14]- شیخ دکتر مصطفی سباعی حسنی از شخصیت‌های بزرگ علم و دعوت به اسلام. وی به عنوان استاد حقوق در دانشگاه دمشق خدمت می‌کرد و تلاش‌های ایشان باعث شد دانشکده‌ی شریعت در دمشق شکل بگیرد و نخستین رئیس آن نیز خود ایشان بودند. ایشان در مقاومت و جهاد مسلحانه علیه استعمار فرانسه نقش ایفا کردند و در دعوت به سوی خدا نیز نقش مهمی داشتند. در ایجاد و رهبری حرکت اسلامی در سوریه و نیز جهاد علیه یهود و دفاع از بیت‌المقدس نقش و مشارکت داشتند. ایشان در سال 1915م به دنیا آمده بودند و به سال 1384هـ / 1964م دار فانی را وداع گفتند. : وی آثار علمی فراوانی از خودش به جای گذاشته است. از جمله : «السنة ومکانتها في التشریع الاسلامی»، «المرأة بین الفقه والقانون»، «السیرة النبویة» و غیره. ر. ک : مجله‌ی «حضارة الاسلام» ویژه‌نامه‌ی سباعی، سال پنجم، 1384 ه‍ عدد 4، 5، 6 و رجوع شود به «الموسوعة الحرکية»، فتحی یکن (1/141)، «علما و مفکرون عرفتهم»، محمد مجذوب (ص 357-389).
[15]- «السنة و مکانتها فی‌التشریع الاسلامی»، ص 8-9.
[16]- همان، ص 11.
[17]- «طبقات اعلام الشیعة»، آغابزرگ تهرانی، ص 1082.
[18]- «السنة ومکانتها فی التشریع الاسلامی»، سباعی، ص 9.
[19]- منبع سابق، سباعی، ص 9.
[20]- هما ن، ص 10.
[21]- همان، ص 9-10.
[22]- همان، ص 9-10.
[23]- همان، ص 10..

ناسخ و منسوخ

11 سپتامبر
ناسخ و منسوخ يكي از مباحثي است كه در علوم القرآن مطرح مي شود، انسان در مسير كمال در مرحله اي نياز به چيزهايي دارد كه در مراحل بعدي به آنها نياز ندارد. مثلا يك انسان از آغاز آفرينش از هنگامي كه يك نطفه هست تا وقتي كه به صورت يك انسان كامل در مي آيد از اينگونه مراحل مي گذرد، يك زمان فقط استعداد دريافت خون دارد و تنها نياز هم به اين دارد. زماني ديگر وقتي به دنيا مي آيد ديگر نه استعداد دريافت خون دارد و نه نياز به آن دارد يعني ديگر خون نسخ مي شود، در برنامه خوراكش اينبار ديگر شير است اين هم تا يك مقطع زماني، مثلا تا 6 ماه تنها شير است كه استعداد دريافتش را دارد و نياز بدان هم دارد. بعد از 6 ماه تنها شير بودن نسخ مي شود و چيز ديگري مي آيد و به همين ترتيب تا به آخرين مراحل حياتش مي رسد، يعني نسخ شدن و نسخ كردن يك امر عادي است كه در ارتباط با هر مخلوقي مي باشد. چون حركت مخلوقات به سوي كمال ارتباط با دگرگوني حالات دارد كه همان نسخ است، پس نسخ نه تنها خاص تشريع نيست حتي خاص حيات انسان هم نيست بلكه در ارتباط با همه موجودات است. يك نكته مورد توجه است و آن اينكه انسان وقتي از نطفه به سوي شكل انسان كامل به خود گرفتن حركت مي كند و چيزهايي برايش ثابت و چيزهايي برايش نسخ مي شود اين ناسخ و منسوخها در ارتباط با اوست يعني وقتي كه خون از برنامه تغذيه يك بچه نسخ ميشود يا شير، بدين معنا نيست كه ديگر هيچ بچه اي از آن به بعد هنگام جنين و طفل بودن حق استفاده از خون و شير را ندارد، بلكه نه تنها آن نسخ نشده ديگران هم مثل او آن مراحل را طي مي كنند پس اين نكته بايد زياد مورد توجه باشد كه وقتي گفته مي شود كه اين آيه ناسخ و آن آيه منسوخ است به اين معنا نيست كه ديگر آن آيه كاربردي ندارد و تمام شده، اگر كاربردي در بر نداشت اصلا ذكر نمي شد.
يكبار يك امر از ابتدائي ترين مرحله شروع كرد و مسير كمال را پيمود، امر دعوت به خدا از يك فرد شروع شد و مراحل متعدد طي كرد تا منجر شد به اقامه مجتمع ايماني، نظام حكم به « ما أنزل الله » كه هر مرحله كه پيش مي آمد دستورات خاصي مي خواست كه گاهي با دستورات و فرمانهاي پيشين جور در نمي آمد يعني آنچه كه قبلا بود نسخ مي شد و چيز ديگري جاي آنرا مي گرفت. ولي بدين معنا نيست كه ديگر منسوخها براي هميشه منسوخ هستند و ناسخها هميشه ناسخ، هر بار ديگر كه جاهليت حاكم مي شود و از نو يك دعوت نطفه مي بندد و شروع مي كند به حركت باز هم آن مسائل تكرار مي شود و منسوخها مطرح هستند. در هر مرحله براي آن بار اول چه بود، باز ثابت مي شوند و تنها در صورتي منسوخ؛ منسوخ است، كه دعوت اين بار هم به همان مرحله كه نسخ صورت گرفت برسد. الآن كه دعوت براي خدا وجود دارد كه آيات قتال، منافقين و مجتمع اسلامي و نظامي و نظام حكم به « ما أنزل الله » و تفاصيل اينها كه منسوخ هستند، چرا كه مربوط به عهد مدني هستند و ما در مرحله دعوت مكي عهد مكه و مجتمع هاي جاهلي هستيم، وقتي كه شرائط عوض شد منسوخها روي كار مي آيند، پس نسخ در زمينه اي صورت مي گيرد كه ارتباط با ظروف و شرائط مختلف دارد يعني در زماني يكي از آن مسائل مطرح مي شود و در زماني ديگر اين يكي نسخ و آن ديگري مطرح مي شود، پس در هر جزئي از اجزاء هدايت الهي نسخ وجود ندارد.
در زمينه بينشها (اعتقادات) الوهيت و ربوبيت، نسخ وجود ندارد و همين طور روز قيامت (بهشت و جهنم) خبر وقتي در يك زمان ثابت بود براي هميشه ثابت است. در ارزشهاي اخلاقي؛ بايدها و نبايدها به دو دسته تقسم مي شوند: يكي از احكامي كه در هر شرائط و ظروفي مي شود مطرح گردند، ارتباط به شرائط خاصي ندارد كه اينها هم نسخ در آنها راه ندارد مثل وضو، روزه، حج و نماز .. مسائل طلاق، ارث، همان طور كه در نعمتها يك قسمت مستقيما در اختيار انسان قرار داده شده، چون در هر زمان صلاحيت استفاده دارند مثل باد، گرما، روشنائي. هرگز انسان به مرحله اي از پيشرفت نمي رسد كه مثلا به آب يا هوا احتياج نداشته باشد ولي يك قسمت از نعمات هستند كه مستقيما در اختيار انسان قرار داده نشده اند مانند راديو، اتومبيل، هواپيما، كشتي و اسلحه هاي مختلف و چيزهاي ديگر از مصنوعات مانند نفت و آهن و شبه فلزات، اينها چون براي هر زمان و مكاني صلاحيت ندارند و انسان هميشه استعداد استفاده از آنها را نداشته، يعني در قرنهاي پيش و نه نياز به آنها موجود بوده است، پس به جاي اين قسمت از معدنهاي كلي مقرر شده اند، معدن نفت، زغال سنگ، مس و آهن و غيره تا به تناسب استعداد از آنها استفاده كنند؛ بقيه هم مي ماند براي كساني كه در آينده مي آيند و خراب نمي شوند.
قرآن هم يك قسمت از احكامش مثل آن دسته اول از نعمات است كه مستقيما در اختيار انسان قرار داده شده چون براي هر زمان و مكاني صلاحيت دارد. يك قسمت هم احكامي است كه تفاصيل و جزئياتش براي زمانها و مكانهاي مختلف جور در نمي آيد.
تفاصيل نظام اقتصادي، سياسي، اجتماعي، اينجا ديگر جز در بعضي جهات كه تفاصيل دائم و ثابت وارد شده است در بقيه جهات اكتفاء به وضع قوانين كلي شده است. مثلا؛ قانون كلي در نظام سياسي اين است كه بايد كار، شورائي باشد نظام اجتماعي بايد بر اساس إخاء ايماني باشد. نظام اقتصادي براساس اين كه انسان خليفه خداست پس از اين كليات سائر جزئيات و مسائل استخراج مي شود. پس اينها هم قابل نسخ نيستند، پس معدن آهن هميشه در ارتباط با بشر است و نسخ نمي شود. پس چه مي ماند و نسخ در كجاست؟
گفتيم احكامي كه در قرآن است يك قسمت كليات است و يك قسمت جزئيات ـ كليات غير قابل نسخ هستند، جزئيات هم بر دو گونه هستند كه يكي براي همه زمانها صالح و ثابت و غير قابل نسخ هستند؛ و يك دسته از جزئيات مي ماند كه آنها هم در قرآن بعضي مذكور هستند كه در آنها نسخ راه دارد كه در ارتباط با شرائط خاص موجود مي باشند مثلا: در مورد خوراكي ها در مواضع مختلفي مي فرمايد كه 4 چيز حرام است « ميته، دم، لحم خنزير، وما أهلّ لغير الله » از طرف ديگر هم مكرر مي فرمايد كه قرآن مصدّق تورات است. وقتي كه تاكيد كرد كه 4 چيزحرام است از خوراكهاي حيواني، يهود سر و صدا راه انداختند گفتند: بفرما شما ادعا مي كنيد كه چون اين كتاب مصدق تورات است پس از همان سرچشمه آمده كه تورات از آنجا آمده در آنجا 6 چيز حرام است، در قرآن 4 چيز . جواب اين است كه؛ اين 4 چيز تحرمشان « إلي يوم القيامه » است ، يعني  ارتباط با شرائط مكاني و زماني ندارد. چون اين 4 تا خبث در ذات آنهاست هميشه دم؛ دم است و ميته؛ ميته باقي است و« ما أهل لغير الله » خبث معنوي دارد كه مظهر شرك است و هرگز از آن جدا شدني نيست پس اينها هميشه حرامند و آن دو تاي ديگر يكي شحوم بقر و غنم و ديگر ذوات ظفر « كلُّ ذي ظُفر » حيوانات چنگال دار مثل: باز و شاهين، مي فرمايد تحريمي كه در رابطه با اينهاست موقت است چون ايشان ستمگر بوده اند و از طرفي امكانات زياد داشتند بيشتر ظلم و سركشي كردند، پس يك تنگي برايشان فراهم كرديم و يك مقدار امكانات را از ايشان گرفتيم كه تنبيه شوند و از ظلم دست بردارند ولي ديگر الآن آن شرائط نيست حال، اوضاع ديگري حاكم است پس اقتضايي براي ادامه تحريم آن دو نيست. در خود تورات نيز اشاره به تحريم موقت اينها شده است در ضمن دو شرط توسط علماء براي نسخ كردن ذكر شده كه يكي از آنها اين است كه هيچگونه نشود آن دو آيه را با هم جمع كرد, يعني راهي براي مطرح كردن هر دو در يك زمان نباشد. شرط دوم اينكه تاريخ هم شناخته شود. بدانيم كداميك اول آمده و كداميك بعدا كه اولي منسوخ و بعدي ناسخ باشد. آياتي كه به عنوان ناسخ و منسوخ شناخته شده اند كه در حقيقت اين طور نيستند. در سوره بقره آيات 180و181و182 بحث وصيت به وسيله آيات ارث در همان سوره نسخ شده اند در حاليكه اين طور نيست و وصيت و سهم اولوا القربي و مساكين از ثلث است و ارث از ثلثين بقيه و هيچ دليلي براي عدم جمع اين دو نيست.
آيه 240 سوره بقره منسوخ به وسيله آيه 234 سوره بقره كه اين طور نيست، چرا كه «متاعاً إلي الحول غير إخراج » يعني شوهر مي تواند وصيت كند بعد از مرگش به عنوان واجب، زنش مي تواند تا يك سال در منزل او مسكن گزيند و براي زن حق است. حال مي تواند ببخشد يا نبخشد تازه آيه 240 بيان واجبي است بر شوهران و حقي براي زنان و آيه 234 بيان واجبي بر زنان شوهر مرده و حقي بر شوهران مرده يعني عكس يكديگر. خب؛ هيچ مانعي براي جمع وجود ندارد چرا كه عده آن زن همان يك سال مي شود و عده اين يكي 4 ماه و ده روز براي از بين رفتن روابط و رابطه رواني كه زن با شوهر قبلي داشته است.
سوره مجادله، دو آيه پشت سر هم آمده اند كه گفته اند دومي اولي را نسخ ميكند. پس چه لزومي بود اولي بيايد. آيه 12و 13 سوره مجادله، پس با توجه به آيه 12 كه بيان مي كند اگر نجوا مي كنيد بايد صدقه دهيد چون از حق ديگران استفاده مي كنيد و آيه 13 تثبيت آيه 13 است نه نسخ آن. چرا كه مي فرمايد: « اگر مي ترسيد كه نجوا زياد مي شود, صدقه هم صدقات مي شود » خب همين بس است. معني آن اين نيست كه اگر نداريد صدقه بدهيد؛ عيبي ندارد كه نجوا كنيد چرا كه اگر صدقه ندهيد نجوا هم نمي توانيد بكنيد.
به دنبال آن دستور ثانوي مي آيد كه (اگرنداريد كه صدقه بدهيد و نجوا هم بايد بكنيد) بايد از طريق ‍‍{إقامه صلاة وايتاء زكاة} آن نفع را به جامعه برسانيد كه ملاحظه مي شود هيچ نسخي در دو آيه نيست شبهه اي هم شده كه گويا صدقات براي فقراء و مساكين و غيره است كه پيامبر هم شاملش مي شود در حالي كه صدقات بر پيامبر حرام است، اين را براي اين به وجود آورده اند تا حق و حساب شيخها از جانب مريدها برسد.
قرائات سبع و بحث نزول قرآن علي سبعة أحرف
همان طور كه قبلا گفته شد وقتي قرآن نازل مي شد به امر پيامبر (صلواة الله عليه و سلامه) بر روي قطعات سنگي يا چرم و چيز ديگري نوشته مي شد و در نزد پيامبر(صلي الله عليه و سلم) در كيسه اي محفوظ بود بعد از او به صورت مصحف نزد صديق و فاروق (رضي الله عنهما) و سپس مصاحف عثمان (رضي الله عنه) در زمان خلافت خليفه سوم كه هر كس در آن زمان براي خودش نسخه اي داشت، بلكه اكثر مسلمانان اگر اطلاعي داشتند از طرف حفظ در سينه ها بود و چون سليقه و بيت و ذوق كلام عربي در اوج خودش بود، ظاهرا يك نوع رخصت در تلاوت قرآن موجود بود كه هر كس لفظي را به جاي لفظ ديگري كه به همان معنا بود به كار مي برد و بدين ترتيب مرتب در ارتباط با قرآن بودند و بدان صورت اختلافاتي به وجود نمي آمد. در زمان ابوبكر صديق و عمر فاروق هم اين برنامه ادامه داشت بعدها اين رخصت كم كم به امر نامطلوبي منجر مي شد. در زمان عثمان بن عفان اختلافات مردم در زمينه  قرائت قرآن به حدي رسيده بود كه داشتند يكديگر را تخطئه مي كردند و حتي به تكفير و تصديق و اينها رسيدند و اين بود كه عثمان (رضي الله عنه) همان طور كه در قبل گفته شد با استشار اولي الامر و با زمينه فراهم كردن براي اجماع، اولي الامر دستور داد كه از روي آن مصحف، مصاحفي نوشته شوند و بقيه سوزانده شوند. با مفرط شدن و محدود شدن مصاحف، در هفت مصحف ديگر رخصتي كه در قبل موجود بود منتفي گرديد. چرا كه بقاي آن رخصت سبب فساد در قرائت مي شد، چون ذوق عرب به قوه خود باقي نمانده بود و همچنين رخصت داشت موجب امر خطرناك تفرقه امت مي شد.
در مورد سبعة احرف مطلوب ترين راي اين است كه مي گويد  سبعة احرف همان ترخيص است. يعني در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وسلم) اجازه داده شده بود كه در محدوده لهجات بتوانند به شرطي كه مراد قرآن را ادا كنند، الفاظ مختلفي به كار ببرند ولي بعدا ديگر اين رخصت ادامه نيافت چون هم شرايطش نبود و هم موانعي ايجاد مي شد. و بدين ترتيب مسئله سبعة أحرف منتفي شد.
و بدين ترتيب الآن ديگر اين قضيه مطرح نيست و قرآن بر يك حرف و لهجه و اسلوب و روش است ليكن در همين يك حرف و در همين لغت قريش كه قرآن بدان نازل شده بود گاهي مي شود لفظي را به چند صورت خواند يا در مورد كيفيت عدم كلمات مي شود لفظي را به صورتهاي مختلفي ادا كرد. مثلا مي شود از لحاظ معنا گفت« يا أيها الذين آمنوا … إن جاءكم … فَاثبُتُوا » همان طور كه درست است كه خوانده شود « فَتَبَيَّنوا » يا « يَعلَمُ و تَعلَمُ » « مالك و ملك » و « فَتَنْفَخَه و فَتَنْفَعه » و چيزهاي ديگر از اين قبيل، هر يك از وجوه مختلف صحيح است و بر اساس همان حروف واحد لغت، نزول قرآن صحيح است و نه تنها صحيح است بلكه از طريق اسناد، صحيح و معتبر اين قرائتهاي مختلف از پيامبر خدا (عليه الصلوة و السلام) نقل شده اند كه بعضي از قرّاء، سند صحيح دارند كه « فَتَنْفَخَه » خوانده شده است و بعضي ها دارند كه «  فَتَنْفَعه » خوانده و همين طور بقيه و چون صحابه اين را مي دانستند وقتي مصاحف روي مصحف اولي نوشته شدند و از آن نسخه برداري شده كاتبين مصاحف كلماتي را كه در آنها بيشتر از يك قرائت بود كوشش مي كردند كه يك طوري بنويسند كه محتمل دو يا چند قرائتي كه هست باشد. مثلا در بعضي از آيات قرآن يكي از قرائات در مورد فعلي از ماده قول هست، قال هست و يكي از قرائات هم قُل هست. ولي ايشان يك قاف و لام مي نوشتند تا اگر كسي كه قل مي خواند مي تواند بخواند و كسي كه قال مي خواند بتواند بخواند، چون الف غالبا حذف مي شود و نبودنش در لفظ مانعي از تلفظ به آن نيست. پس سبعة أحرف عبارت از همان ترخيص و اختلاف الفاظ بود و اما قرائت كه بر اساس مصاحف متداول شد در بعضي از الفاظ قرآن روايتهايي داشته اند كه به گونه خاصي مي خواندند كه هر يكي با ديگري بعضي اختلافات داشتند. مثلا در لفظي تنها در قرائت هست ولي از ميان 10 قاري مثلا 5 تاي آنها اين يكي را مي خواندند و 5 تاي ديگر آن ديگري را قرائت مي كردند.
و به همين ترتيب به صورتهاي متفاوت مختصرا با قرائتهاي مختلف در يك لفظ 10 قرائت مشهور شده كه البته بيشتر هم بوده است. البته بعضي آمده اند و آن را محدود در 7 نفر كرده اند كه بعضي ديگر قرائت سبعة را هم أحرف سبعة دانسته اند كه اشتباه است چونكه أحرف سبعة در زمان پيامبر(عليه الصلوة و السلام) شايع بوده و منقول است، ولي قرائت سبع در رابطه با مصاحف عثماني و صورتهاي مختلف تلاوت يك لفظ است. پس همان طور كه ابن جُبَيْر مي گويد براي اينكه چيزي را قرآن بناميم 3 ضابطه است كه اگر 3 ضابطه بود قرآن و اگر نبود شاذ است، و اگر چه در قرائات سبع هم آمده باشد:
1- بر طبق دستور زبان عربي باشد 2- موافق رسم الخط باشد 3- سند صحيح بر روايتش باشد. هر قرائتي اين 3 شرط را داشت مقبول است.
نوشته: استاد شهید کاک ناصر سبحانی (رحمه الله)

بررسی خرافات موجود در دعای ندبه

11 سپتامبر
اکثر عبارات و جملات دعاي ندبه بر خلاف قرآن و تاريخ و عقل است و خواندن و پذيرفتن آن موجب تکذيب از قرآن است. ما با قلم ساده پاره اي از آنها را ذکر ميکنيم خواه کسي بپذيرد و يا نپذيرد.
اول: جملة «قدمته على أنبيائک» که ميگويد: خدايا تو محمد -صلى الله عليه وسلم- را بر انبيا مقدم داشتي. و اين برخلاف قرآن و عقل و تاريخ است زيرا قرآن ميگويد محمد -صلى الله عليه وسلم- از انبياء ديگر مؤخر است مانند آية 184 سورة آل عمران که فرموده: ﴿فَإِن كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِّن قَبْلِكَ﴾ و آية 10 سورة انعام: ﴿وَلَقَدِ اسْتُهْزِىءَ بِرُسُلٍ مِّن قَبْلِكَ﴾. و صد آيه ديگر. و اگر کسي بگويد تقدم در اين دعا بمعني تفضيل و برتري و شرافت است؟ جواب اين استکه خير چنين نيست زيرا تفضل و برتري را در جمله ديگر آورده و گويد «وأفضل من اجتبيته». خداي تعالي برسول خود فرموده: ﴿خَلَقْنَاكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ﴾ و يا ﴿خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ﴾. ولي خرافاتيان ميگويند خير الأنام از نور خلق شده اند قبل از خلقت کون و مکان خدا ايشانرا از نور خود خلق نمود، معلوم نيست قبل از مکان آن نور چگونه بي مکان بوده.
دوم: جملة «واطأته مشارقک ومغاربک» براي خدا مشارق و مغارب خيال کرده و خدا را در وسط آنها قرار داده و اگر مقصود او مشارق و مغارب زمين بود بايد بگويد مشارق أرضک باضافه ميخواهد بگويد خدايا تو محمد -صلى الله عليه وسلم- را بمشرقها و مغربها بردي و حال اينکه اين مخالف قرآن است زيرا قرآن در اول سورة اسراء فرموده: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى﴾. يعني منزه است خدائيکه بنده خود (محمد-صلى الله عليه وسلم-) را شبي از مسجدالحرام بسوي مسجد اقصي سير داد. و باضافه اگر ذکر کلمه ارض را در عبارت دعا مقدر نگيريم کفر لازم ميآيد يعني خدا را محدود بمشرقها و مغربها قرار داده ولي چه بايد کرد که بافندة دعاي ندبه لابد طبق اخبار و احاديثي که کذابين و جعالين جعل کرده اند خواسته دعاي خود را بسازد. مخفي نماند ما منکر اخبار صحيحه نيستيم ولي شرط صحت خبر اين است که موافق قرآن باشد.
سوم: جملة «ومرجت بروحه إلی سمائک» که خواسته معراج رسول خدا را روحي قرار دهد واين برخلاف قرآن و برخلاف قول محققين از علماي فريقين است. زيرا در قرآن در اول سورة اسراء فرموده: ﴿أَسْرَى بِعَبْدِهِ﴾ يعني خدا سير داد بنده خود را و بنده بکسي گفته ميشود که داراي روح و بدن هر دو باشد و علماي اسلام معراج رسول را معراج جسماني گرفته اند نه روحاني فقط. و اگر معراج او روحي بود کسي انکار و تعجب نميکرد وهر کس می تواند مدعي معراج روحي بشود و کفار که تعجب وانکار ميکردند براي اين بود که رسول خدا با بدن بمعراج رفته باشد.
چهارم: «وأودعته علم ما کان وما يکون إلى انقضاء خلقک» يعني: خدايا نزد محمد (صلى الله عليه وسلم) وديعه گذاشتي علم آنچه بوده و خواهد بود تا انقضاء جهانيان و مخلوقات. و اين جمله با صد آيه قرآن مخالف است، زيرا خدا يکجا ميفرمايد: ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي﴾ يعني از تو ازقيامت سوال ميکنند بگو: من نميدانم فقط علم آن نزد پروردگارم ميباشد. و در آخر سورة لقمان فرموده: ﴿إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾. که علم اين پنچ چيز را خدا مخصوص خود دانسته. و در سورة احقاف برسول خود فرموده: ﴿قُلْ مَا كُنتُ بِدْعًا مِّنْ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلاَ بِكُمْ﴾. يعني من نميدانم با من و با شما چه خواهدشد. و امير المؤمنين علي -عليه السلام- در خطبه 138 نهج البلاغه فرموده آن پنچ چيز در آية لقمان را هيچکس نميداند جز خدا. و آيات ديگر. و اگر رسول خدا همه چيز را ميدانست در مسائلي که به او رجوع ميشد فوري جواب ميداد و احتياج بانتظار وحي نبود پس اين جمله با تواريخ نيز مخالف است.
پنجم: جملة «وجعلت أجر محمد صلواتک عليه وآله مودتهم في کتابک فقلت: ﴿قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾». يعني خدايا تو اجر محمد (صلى الله عليه وسلم) را دوستي اهل بيت او قرار دادي، در کتابت فرمودي: بگو من مزد رسالت نميخواهم جز دوستي در تقرب بسوي او.
گوينده دعاي ندبه خواسته بگويد دوستي اهل بيت رسول و خويشان او مزد رسالت است و اين سخن با قرآن و عقل  و تاريخ مخالف است زيرا بافنده دعاي ندبه آية: ﴿قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ را دليل از قرآن آورده وحال آنکه اشتباه کرده زيرا اين آيه 23 سورة شوري ميباشد و اين سوره مکي است و در مکه نازل شده و آنوقت مشرکين او را قبول نداشتند تا اينکه اجر رسالت يعني دوستي اهل بيت او را بپذيرند. مردمي که او را قبول ندارند چگونه اجر رسالت از ايشان ميخواهد. باضافه کلمه في القربي را اشتباه کرده بذي القربي، آري ذي القربي بمعني خويشان و نزديکان است اما في القربي چنين نيست القربي بمعني الزلفي ميباشد يعني آنچه موجب تقرب و نزديکي است و مقصود  و مفهوم آيه اين است که بگو من اجر نميخواهم مگر اينکه دوستي در آنچه موجب تقرب و نزديک شدن ما بايکديگر است و يا در آنچه موجب تقرب بسوي خدا است يعني من از شما اجر نمي خواهم بلکه در راه خدا و يا در باره نزديکي ما با یکدیگر دوستي کنيد. و محققين از مفسرين ﴿إلاَّ﴾ را بمعني بلي گرفته اند شما تفسير مجمع البيان و يا تفسير فخررازي را نظر کنيد. اصلا در لغت في القربي بمعني ذي القربي نيامده. رسول خدا مکرر بأمر خدا فرموده که من از شما اجر نميخواهم. اگر بگويد اجر من اين است که با اهل بيت و اولاد من محبت کنيد و يا بايشان خمس بدهيد منافات دارد و اين دو کلام ضد يکديگر است. حال شما ببينيد کسيکه ذي القربي را با في القربي تميز نداده آمده از خود دعا ساخته و با آيات قرآن بازي نموده و براي مقصد خودش آيه را مدرک قرار داده است. درحاليکه هيچ سلطان جباري در عوض خدمت و زمامداري پنج يک مال (خمس) مردم را براي اولاد خود نگرفته است.
ششم: جملة «فکانوا هم السبيل إليک» که ميگويد اولاد رسول راه بسوي تو ميباشند.
و اين جمله مخالف با قرآن است زيرا در سورة انعام آية 151 پس از آياتيکه فرموده: ﴿لاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلاَدَكُم مِّنْ إمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ﴾ ووو آنوقت تذکر ميدهد که ﴿وََأَنَّ هَـذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ﴾. پس در اين آيات بيان کرده سبيل بسوي خدا توحيد و ترک محرمات وعمل به واجبات است که حضرات أئمه -عليهم السلام- نيز سالک همين راه بودند نه آنکه خودشان سبيل باشند ايشان سالک سبيلند نه خود سبيل ولي بافنده دعا هرچه خود خواسته و هواي نفس او حکم کرده آورده است.
هفتم: جملة «ثم أودعه علمه وحکمته» که ميگويد رسول خدا علم و حکمتش را به علي -عليه السلام- سپرد و نزد او وديعه گذاشت. در حاليکه قرآن برخلاف اين ميگويد در سورة انبياء آية 109 فرموده: ﴿فَقُلْ آذَنتُكُمْ عَلَى سَوَاء﴾. يعني اي رسول ما بگو که من وحي خدا را بطور مساوي بشما اعلان ميکنم. و در سورة نساء آية 79 فرموده: ﴿وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً﴾ و در سورة سبا آيه 28 فرموده: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ و امثال اين آيات که رسول خدا اصول و فروع دين خود را براي عموم بيان کرده نه مانند مرشدان صوفيه که زير خرقه حقائق مسلک خود را بيان ميکنند. عجب است که بافندگان مذهبي معتقدند که رسول خدا علم و حکمت و بلکه کتاب خدا را فقط نزد علي -عليه السلام- گذاشته و او هم در صندوقي مقفل گذاشته و به امام حسين سپرده تا اينکه او به امام زمان سپرده و صدها سال است مسلمين را بي کتاب گذاشته پس رسول خدا که بمردم فرموده: «إني تارک فيکم الثقلين کتاب الله وعترتي» نعوذ بالله دروغ گفته و درميان مردم نگذاشته. و همچنين خدا که فرموده در سورة نساء آية 174﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينًاً﴾. يعني اي مردم محققاً براي شما برهاني از طرف پروردگارتان آمد و نازل کرديم بسوي شما نور بيان کننده يعني قرآن را. نعوذ بالله صحيح نگفته زيرا فقط آن کتاب و نور مبين نزد يک نفر است نه نزد مردم. حال چرا امت اسلامي اين خرافات را در دين آورده و در دعا ميخوانند براي اينکه مشتري خرافات زياد است. و از طرفي بمنفعت اجانب است.
هشتم: «وأنت غداً علي الحوض خليفتي» که رسول خدا فرموده يا علي تو فرداي قيامت بر حوض کوثر جانشين مني.
بايد گفت: اولاً اين جمله در دنيا مقامي را ثابت نميکند ولابد بافنده اين دعا خواسته باين جمله خلافت دنيوي را ثابت کند. ثانياً روز قيامت رسول خدا نمي ميرد تا خليفه خواسته باشد.
نهم: جملة «وحبل الله المتين» که ميخواهد بگويد علي -عليه السلام- ريسمان محکم خدا است و بر خلاف قول خدا و هم بر خلاف قول امير المؤمنين در نهج البلاغه اين جمله را آورده زيرا خدا در آل عمران آية 103 فرموده: ﴿وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ﴾ وبهمه امر کرده به ريسمان خدا چنگ زنند و اين تکليف بايد مقدور باشد در حاليکه در زمان ما علي -عليه السلام- نيست و ما توانائي آنکه به او چنگ بزنيم نداريم ولي خدا بايد به چيزي تکليف کند که هميشه موجود باشد و آن قرآن است که بايد به آن چنگ زد. و خود حضرت اميرالمؤمنين علي -عليه السلام- در خطبه 156 نهج البلاغه فرموده: «و عليکم بکتاب الله فإنه الحبل المتين». ودر خطبه 176 فرموده: «وإن الله سبحانه لم يعط أحداً بمثل هذا القرآن فإنه حبل الله المتين وسببه الامين». پس معلوم ميشود خود علي -عليه السلام- هم بايد باين کتاب چنگ بزند نه اينکه خودش حبل الله باشد، زيرا خدا فرموده در سورة اعراف آية 170: ﴿وَالَّذِينَ يُمَسَّكُونَ بِالْكِتَابِ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ إِنَّا لاَ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ﴾ که در اين آيه متمسکين بکتاب را مصلح دانسته و برهمه لازم است که براي اصلاحات به آن متمسک شوند ولي بافنده دعا برخلاف قول خدا و آن امام بافته ولابد خودش را شيعه دانسته. ولي کسي مسلمانست که اسلام را بپذيرد و آنرا کم و زياد نکند.
دهم: جملة «وصراطه المستقيم» که نويسنده دعا ميخواهد بگويد علي صراط مستقيم است در حاليکه خود علي -عليه السلام- در هرشب و روزي اقلاً پنجاه رکعت نماز ميخوانده و در هر رکعت سوره حمد ميخوانده و عرض ميکرده ﴿اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ﴾ يعني خدايا ما را براه راست هدايت کن. و اگر خودش راه راست بود ديگر درخواست هدايت براه مستقيم صحيح نبود. ممکن است احاديث و رواياتي باشد که جعالين جعل کرده باشند که علي -عليه السلام- فرموده: أنا الصراط المستقيم ولي آنان با کتاب خدا بازي کرده اند و ما نميتوانيم سوره حمد را که متواتر و از کتاب خدا است بگذاريم و احاديث کذابين را بپذيريم.
يازدهم: جملة «أين بقية الله» که ميخواهد بگويد امام زمان بقية خدا است و چنانکه تابلوهاي زيادي براي خدمت به امام زمان و ارادت به او چاپ و آية ﴿بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ﴾ در آن نوشته شده و کورکورانه با قرآن بازي شده است. زيرا آية ﴿بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ﴾ در سورة هود آية 85 و86 که شعيب پيغمبر -علیه السلام- بقوم خود گفته: ﴿وَيَا قَوْمِ أَوْفُواْ الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَاءهُمْ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِي الأَرْضِ مُفْسِدِينَ * بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ﴾. يعني اي قوم من، کيل و ميزان را تمام بدهيد و چيزهاي مردم را کم مدهيد آنچه خدا براي شما باقي بگذارد (از کسب و در آمد) براي شما بهتر است اگر ايمان داشته باشيد. و در زمان شعيب امام زماني نبوده و اصلاً اين آيه مربوط به امامي نيست. بافندة دعاي ندبه هر فضيلتي که کذابين براي حضرت علي و يا امام زمان ديده در اين دعا آورده و ديگر فکر نکرده با قرآن بسنجد و صحت آنرا معلوم کند زيرا صحت هر حديثي را طبق دستور رسول خدا و أئمة هدي باسنجيدن با قرآن بايد معلوم کرد. نبايد براي خاطر يک دعا قرآن را ناديده بگيريم و از قرآن صرف نظرکنيم.
دوزدهم: جملة «أين المعدّ لقطع دابر الظلمة» يعني کجا است آنکه مهيا شده براي قطع دنبالة ستمگران. و اين جمله بر خلاف قرآن و بر خلاف دستور امير المؤمنين -عليه السلام-  است که فرموده اند هرکس بايد در صدد قطع يد ستمگران باشد و آن حضرت به فرزندانش وصيت ميکند و ميفرمايد: «کونا للظّالم خصماً و للمظلوم عوناً». امّا چنين دستوري که مردم بنشينند و منتظر کسي باشند که او بيايد دنبالة ستمگران را قطع کند نداريم و باعث انحطاط و تسلّط اشرار است، وباضافه چرا أئمّة ديگر اين کار را نکردند و نتوانستند.
سيزدهم: «اين المنتظر لإقامة الامت والعوج» يعني کجا است آنکه بانتظار اوييم براي راست کردن سستي و کجي. نتيجة اين جمله اين است که براي از بين بردن کجيها قيام و اقدامي لازم نيست بلکه بايد کسي بیاید و اين کار را انجام دهد. وهمين خيالات و گفتارها است که مسلمين را عقب انداخته تا خود را موظّف بدفع کجي گويا ندانند و موجب گشته بيگانگان بر ما چيره شوند.
چهاردهم: جملة «أين المرتجي لإزالة الجور والعدوان» يعني کجا است آنکه به او اميدواريم که دفع جور و ستم کند. معني اين جمله اين است که ملّت دست از پا خطا نکند و براي دفع جور منتظر بنشيند. گويا نبايد اين ملّت مکلّف باشد جز براي ندبه و گريه و زاري و بهمين چيزها دلخوش کردن و حرارت جوانان را خاموش نمودن. در نتيجه ظلم و ستم رواج يافته و ستمگران بر خر مراد سوار باشند تا آن منتظر بيايد. اهل استعمار چه اندازه از اين عمل خرسندند که جمعيتي معطّل شده و دم بگيرند و أين المنتظر بخوانند و بکار او کار نداشته باشند. و لذا اگر از خوانندگان دعاي ندبه يا دعاها و توسّلات و زيارات ديگري مانند آن که مخالف قرآن بوده باشد پرسش شود براي دفع و چاره جوئي اينهمه کفر و ظلم چه بايد کرد و راه چيست؟ در جواب ميگويد آن منتظر بيايد و خودش اصلاح ميکند. گفتار ايشان مانند گفتار يهود است که قرآن نقل کرده بحضرت موسي -علیه السلام- گفتند ما جهاد نميکنيم تو با خداي خودت برو وقتال کن ما اينجا نشسته ايم، در سورة مائده آية 24: ﴿فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ﴾. بنابر اين مردم بايد بهترين دعاها يعني دعاهاي قرآن که خدا دستور داده بخوانند. پس از آن براي دعاي صحيح ميتواند به دعاهائي از صحيفة سجّاديه مراجعه کنندکه رفع احتياج را مينمايد. و ما دعاهائي از قرآن را در کتابی گرد آورده و چاپ نموديم مراجعه شود.
حال اين دعا که اينقدر اشکالات علمي و تضاد با قرآن دارد چرا بر خواندن آن اصرار دارند بايد گفت: براي اين که بدعتها به دهن مردم شيرين است و شيطان و هواي نفس مردم را به بدعت متمايل ميسازد آيا دم گرفتن طبق ميل مردم نيست در کتاب سفينة البحار جلد دوم ص 57 روايت کرده از حضرت عسکري -عليه السلام- که فرموده: «سيأتي زمان السّنّة فيهم بدعة والبدعة فيهم سنة کل جاهل عندهم خبير علمائهم شرار خلق الله علی وجه الارض». يعني زماني بيايد که سنت ديني در نظر ايشان خبير و آگاه باشد، علماء ايشان بدترين خلق خدايند بر روي زمين. طبق اين حديث علمائيکه بدعتها را بيان نکرده و يا سکوت کرده و يا براي جلب عوام موافقت ميکنند بدترين مردمند و اگر کسي بخواهد يکي از بدعتها را براي مردم بيان کند همين دانشمندان در عوض اينکه با او همراهي کنند با او طرف ميشوند و مردم عوام را عليه او تحريک ميکنند و هزاران تهمت به او ميزنند و دليل عوام پسند ميآورند مانند اينکه ميگويند: اينهمه علما نفهميده اند فقط اين يکنفر فهميده در حاليکه اين دليل عوامانه صحيح نيست زيرا هر بدعتي را هزاران نفر از دانشمندان انجام داده و در دين وارد کرده اند مذاهب باطله و اديان فاسد تماماً بدست علمايشان بوجود آمده. و اگر شما عقيده به امير المؤمنين علي -عليه السلام- داريد او فرموده: «والبدعة ما أحدث بعد النبي صلى الله عليه وسلم)». يعني بدعت چيزي است که پس از پيغمبران بوجود آمده و اگر چه هزاران مشتري و مروج داشته باشد. مثلاً شما در اين دعاي ندبه امام را ميخوانيد در صورتيکه خدا فرموده غير مرا نخوانيد و هر کس در دعا غير مرا بخواند مشرکست اين در صورتيکه خدا فرموده غير مرا نخوانيد و هرکس در دعا غير مرا بخواند مشرکست اين شما و اين آيات قرآن. آيا خدا که فرموده: ﴿وَلاَ يَأْمُرَكُمْ أَن تَتَّخِذُواْ الْمَلاَئِكَةَ وَالنِّبِيِّيْنَ أَرْبَابًا﴾. كه فرموده انبيا را ارباب قرار ندهند و از آنان حاجت نخواهند. و در آية ديگر فرموده: ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ﴾. يعني بگو اي اهل کتاب بيائيد به سخني توجه کنيد که ما و شما هر دو بپذيريم که جز خدا را عبادت نکنيم و چيزي را شريک او قرار ندهيم و بعضي از ما ديگر را ارباب قرار ندهد جز خدا. آيا در آيات به اهل کتاب فرموده بت نپرستيد يا فرموده انبيا و اوليا را شريک خدا نکنيد و از آنان حاجت مخواهيد و بعضي از ما بعضی ديگر را جز خدا نخواند، و آياتيکه ميفرمايد هرکس غير خدا را بخواند همان کسي را که خوانده در قيامت دشمن او ميشود و ميگويد چرا مشرک شدي و بخواندن من براي خدا شريک قائل شدي مانند آية 13و 14 سورة فاطر: ﴿ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ * إِن تَدْعُوهُمْ لَا يَسْمَعُوا دُعَاءكُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَكُمْ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَلَا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ﴾. يعني آنانرا که ميخوانيد غير خدا مالک چيزي نيستند اگر بخوانيد شان دعاي شما را نشنوند و اگر بفرض محال بشنوند اجابت نميکنند و روز قيامت به شرک شما انکار ميکنند و مانند خداي خبير تو را خبر نميدهد. وآية 5 و 6 سورة احقاف: ﴿وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّن يَدْعُو مِن دُونِ اللَّهِ مَن لَّا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَى يَومِ الْقِيَامَةِ وَهُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ * وَإِذَا حُشِرَ النَّاسُ كَانُوا لَهُمْ أَعْدَاء وَكَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ كَافِرِينَ﴾ . که خواندن غير خدا را عبادت خوانده و آية 20و21 سورة نحل: ﴿وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ * أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْيَاء وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ﴾. يعني و آنانرا که ميخوانند غير خدا آنان چيزي را خلق نميکنند و خودشان مخلوقند و زنده نيستند و نمي دانند چه وقت مبعوث خواهند شد براي روز حشر و تمام انبيا و اوليا چنين ميباشند که چيزي خلق نميکنند و خود مخلوقند و از بعث قيامت بي خبر اند. پس نبايد ايشانرا خواند. و در سورة إسراء آية 56 فرموده: ﴿قُلِ ادْعُواْ الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ فَلاَ يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَلاَ تَحْوِيلاً * أُولَ�
�ئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَيَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحْذُورًا﴾. يعني بگو بخوانيد آنانرا که بگمان خود ميخوانيد جز خدا که مالک و صاحب اختيار کشف ضرر از شما نيستند آنان خودشان هر کدام مقرب ترند بسوي پروردگار شان وسيلة تقربي ميجويند و به رحمت او اميدوار، از عذاب او خائفند، که بوسيلة اعمال صالحه و بندگي انسان بخدا تقرب ميجويد و فرموده: ﴿وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ﴾ و جستن غير خواندن است.  و آيات ديگر که مشرک خوانده هرکس غير خدا را در دعا و خواندن  بخواند مانند آيات سورة جن: ﴿قُلْ إِنَّمَا أَدْعُو رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِهِ أَحَدًا﴾ وآية ﴿لاَ تَدْعُ مِن دُونِ اللّهِ﴾ و آيات ديگر که بسيار اهميت دارد چون به شرک و توحيد آمده و بايد هر مسلماني بخواند و بداند. پس چرا علماء اين حقائق را نميگويند و تا حال مردم را روشن نکرده اند؟ جواب اين است که قرآن براي همه آمده و اگر علماء بيان نکردند رفع تکليف از جهال نميشود باضافه خدا قرآن را حجت قرار داده و عمل علما را حجت قرار نداده و تازه اگر علماء بدانند و به علم خود عمل کنند خدا علم و عمل ايشان را به حساب جهال نميگذارد هرکس بايد خود بفهمد و عمل کند و اين موارد تقليدي نيست و اگر تقليد در اين موارد جائز باشد جهال تمام مذاهب بايد مسؤول نباشند و همه به بهشت بروند زيرا تماماً مقلّد علماء مذهب خود  ميباشند. اميد است دانشمندان که از خدا ميترسند و روز قيامتي را يقين دارند با هم ندا شده و ملت ما را بيدار و از خرافات و شرک برهانند.
نوشته: علامه آیت الله العظمی سید ابوالفضل ابن الرضا برقعی قمی

نامه شیخ محمد عبده به تولستوی ، فیلسوف بزرگ روس

11 سپتامبر
فیلسوف بزرگ آقای تولستوی
تاکنون به دیدار شخصی شما محظوظ نشده ام ولی از شناخت آثار روحی شما محروم نیستم ، نورانیت افکار شما اشعه ای به دیار ما افکنده است که افکار دانشمندان را به سوی شما کشانده است .
خداوند ترا به شناخت اسرار فطرت که بشر را بر نهاد آن خلق کرده است هدایت فرماید ! و به شما آن توفیق ر ابدهد که به هدف و غایت آفرینش برسید و دریابید که وجود بشر برای آن است که با دانش و علم رشد کند و با عمل و کوشش خود به دیگران نتیجه دهد و نتیجه سعی و کوشش او باقی بماند تا روح او از آن ها بهره گیرد . در چنین صورتی خواهید یافت که بشر کنونی از راه راست انحراف پیدا کرده و قوای خود را در مواردی به کار می برد که به جای آسایش و راحتی ، نا آرامی و اضطراب ایجاد می کنند .
دید شما درباره ی دین با کنجکاوی خاصی توأم بوده است که پرده های تقلید را پاره کرده و به حقیقت توحید رسیده اید و به آن چه رسیده اید ، مردم را نیز با اعتقاد و عمل به آن دعوت می کنید . چنان که با گفتار خود ، آنان را تشویق می نمائید و با کردار خویشتن نیز اراده ها و تصمیم ها را بر می انگیزید .
وجود شما چنان چه مایه توبیخ و سرزنش اغنیا و ثروتمندان بوده هم چنان یار و مدد مستمندان و بیچارگان است و عالی ترین مدال افتخاری که از این فعالیت ها و کوشش های خود گرفته اید این است که نادانان افکار شما را تحریم نموده اند . (اشاره است به حملات کلیسا به تولستوی) و این تحریمی که از روسای مسیحیت به شما رسیده است اعتراف جالبی است که آنان به مردم اعلام داشته اند تو از گمراهان نیستی پس حمد و ستایش خدا کن که تو را در گفتارهای خود جدا ساخته اند چنان که تو در عقاید و افکار با آنان جدائی داشتی .
دل های ما به رشحات قلمی شما که در آینده منتشر خواهد گشت مشتاق است . از خداوند متعال مسئلت می داریم که به شما طول عمر عنایت کند و نیروهای جسمی و فکری شما را محفوظ دارد و دل ها را برای شنیدن گفتار تو باز دارد و مردم را به پیروی کردار تو موفق بدارد .
“عبده”
نقل از “رابطه العالم الاسلامی” شماره 2 سال11