سوال: لطفا موضع و نظر خود را به عنوان یکی از رهبران دینی شهر سنندج در رابطه با سخنان توهین آمیز یکی از علمای شیعه به نام «دانشمند» که در موبایل ها هست و پخش شده است بیان کنید . چون سخنرانی که آن شخص کرده است و به تازگی نیز که توهین های زیادی به حضرت ابوبکر و حضرت عمر (رضی الله عنهما) نموده است که واقعا احساسات مردم جریحه دار شده است و ما به عنوان جوانان اهل سنت بسیار دلخوش به موضع گیری شمای عزیز و بزرگوار هستیم .
کاک حسن امینی :
بسم الله الرحمن الرحیم
به آن عزیز و به تمام عزیزان می گویم که متاسفانه مطلب این گونه است و این واقعیتی است که در میان مسلمانان کسانی هستند که به نام دین ضرباتی وارد می کنند به دین که دشمنان دین نمی توانند آن گونه لطمه و ضربه ای به دین وارد کنند . این نیز مطلب تازه ای نیست از دیر زمان این گونه است . من بسیار مواقع دین اسلام را به چَم (جایی که از آن رود یا چشمه ای می گذرد و بسیار سرسبز است ) تشبیه کرده ام. آن چَم هایی که نزدیک شهر یا آبادی قرار دارند و آب فراوانی دارد به خصوص در فصل بهار . ظاهر این چَم ، همه آب است و آب نیز مایه حیات است مگر آن زمان که باران ببارد و سیل جاری شود وگرنه آب صاف و زلال از آن می جوشد ولی خوب امروز که قضیه ی تصفیه آب مطرح است ، می دانیم که آن آب هایی که می آیند و به صورت چَمی عبور می کنند مایه حیات نیست مایه ممات است . قسمتی از آب نیز تمییز است ، آب چشمه و کانی است ، از چشمه ها و کانی های تمییزی می جوشند ولی هنگامی که از بالای کوه و از جای بلندی که سرچشمه ی این چَم ما در آن قرار دارد تا نزد ما بیاید ، مملو از آب کثیف می شود ؛ فاضلاب این آبادی ، فاضلاب آن آبادی ، آن شهر و … به گونه ای که این آب دیگر مایه حیات نیست ، مایه ی ممات است و هرکس از آن بنوشد یعنی خودکشی کرده است .
دین اسلام اکنون بدین شکل در آمده است . هزار و چهارصد و چند سال جاری است . من اکنون فاصله ی زمانی را فرض می کنم به جای (فاصله ی) مکانی . اگر آب آن چَم پنجاه ، شست یا دویست کیلومتر از سرچشمه ی خود فاصله دارد ، اگر این را با کیلومتر زمانی حساب کنیم ، هزاران کیلومتر فقط آلودگی بدان داخل شده است . پر است از آلودگی ، پر است از خرافات ، پر است از نظراتی چون آب فاضلاب باتلاق چَم ها. این یک واقعیت است . ما چه کار کنیم که مریض نشویم ؟! آب مایه ی حیات است ، اگر آب ننوشیم نخواهیم ماند ، دین نیز مایه ی حیات است اگر دین نداشته باشیم نمی مانیم . اگر بتوانیم می رویم و از سرچشمه آب فراهم می کنیم که مشکل است (چون) هر روز مردم نمی توانند صد کیلومتر رفته و از سرچشمه و از کانی ها آب بیاورد . (آن آب را) تصفیه می کنند و اکنون نیز تصفیه خانه ها هستند هرچند به آن آب زلال اولیه تبدیل نمی شود اما خوشبختانه سرچشمه ی دین دور نیست . آری ! از لحاظ زمانی دور است اما این زمان دور و همین طور که این آب آلوده ی فاضلاب را نزد ما آورده است سرچشمه ی آن نیز جداگانه موجود است که جدا از آن می باشد .
سرچشمه ی دین اسلام کتاب خدا که قرآن است و سنت صحیح رسول الله (صلی الله علیه و سلم) و به دستور رسول الله (صلی الله علیه و سلم) در مسائل سیاسی و اجتماعی ، سی ساله ی دوران خلافت خلفای راشدین (رضی الله تعالی علیهم اجمعین) است . این قسمت تضمین شده است . قسمت قرآن تضمین شده است ، سنت رسول الله تضمین شده است به قرآن . خداوند می فرماید : « مَّنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ » (نساء 80 ) « هر كه از پيغمبر اطاعت كند ، در حقيقت از خدا اطاعت كرده است »
تبعیت از رسول اگر معلوم باشد که سخن رسول است که به نام او نیز دروغ درست کرده اند یا معنایش چنان می نماید که آن گونه نیست و رسول الله نیز دوران خلافت را تایید می کند که چند بار در خلال این شب ها آن حدیث را خوانده ام ( که می فرماید 🙂 « علیکم بسنتی و سنت الخلفاء الراشدین المهدیین »
سرچشمه ی آن اکنون به ما نزدیک است .اگر واقعا مایلیم که سالم باشیم و آبی سالم مصرف کنیم و دینی سالم مصرف کنیم هر کدام از ما می توانیم تصفیه خانه ای در نزد خود باشیم . تصفیه خانه ی آب که اکنون کار مهندسان است و حتی برای آن که خرج زیادی در بر دارد آن کار را نیز نمی کنند اما تصفیه خانه ی آب آلوده ی چیزی به نام دین اسلام که اکنون در میان ما هست تصفیه ی خانه ی قرآن و سنت است .
ما بیاییم به وسیله ی قرآن و سنت ، گروهی خودمان می دانیم و گروهی که نمی دانیم به کسانی اعتماد داریم از طریق آنها که می دانیم به دین دانا هستند ، از طریق آن ها ، ما بیاییم این چیزی که به نام دین در دسترس ما هست را تجزیه و تصفیه ی کنیم . اگر این گونه عمل کنیم آب سالم به دستمان خواهد رسید . اگر این گونه عمل کنیم ، چیزهای غلط و توطئه و شیطنت دشمنان دین یا به نام دوست از دشمن بدتر ، آب آلوده به دستمان نخواهد رسید و آن را نخواهیم خورد و می دانیم که کدام آب آلوده است و کدام یک آلوده نیست .
باید این کار را بکنیم . ما هر روز غم و غصه می خوریم که دشمنان اسلام آن گونه گفتند به نام دوست که دوست نیستند و به نام دوستان اسلام این گونه می گویند و ما بنشینیم و در خانه گریه کنیم . گریه نمی خواهد . دین معجزه دارد و این که ما مسلمانیم و این جا هستیم معجزه ی دین است . دعوت و تبلیغ نیست بلکه معجزه ی دین است . کدام دعوت کدام تبلیغ ؟! اکنون که مردم این جا دین را دوست دارند و در کردستان ما شب ها به احیا می آیند و به جمعه می روند و نماز می خواند معجزه ی دین است . تمام عوامل بسیج است برای آن که این نباشد تمام امکانات برای آن فراهم شده است که این نباشد نه امکانات برای آن که باشد . با این وجود مردم مسلمان اند و دین را دوست دارند و این معجزه است . این معجزه ی دین است . تمام امکانات قدرت برای آن بسیج شده است که خلق از دین دور شوند با این وجود مردم به سمت دین می روند و برای بهترین دین نیز می گردند . بسیار جالب است این . این اعجاز دین است .
و اما این قضیه که «دانشمند» ، (با لبخند) انقلاب شده است چون باید کسی این گونه دانشمند باشد و نام خانوادگی اش دانشمند باشد ، آقای دانشمند توهین می کند به یاران رسول الله (صلی الله علیه و آله و اصحابه) ، به دو تن از پدر زن های رسول الله و به دو تن از جانشین های رسول الله ، به کسی که اگر ایرانی ها راست بگویند چون بسیاری از آن ها دروغ می گویند ، اگر راست می گویند و مایل اند که مسلمان اند ، او باعث شد که اکنون ایران ، اسلام بدان برسد و آن ها مسلمان شوند ولی بعضی ها بدان ناراضی اند و از او انتقام می گیرند . انتقام می گیرند از عمر (رضی الله عنه) که چرا آمد شاهنشاهی را کنار زد . ایرانی روحیه ی فرد پرستی ، روحیه ی استکباری و استثماری دارد چه مسلمان و چه غیر مسلمان . اکنون که اسلام این را از شخص قبول نمی کند عده ای هم مجبور شدند آن را بپذیرند بدان ناراحت بودند .
آن چیزی که از قرآن می فهمیم که نص است و برداشت نیست آن است که توهین کردن به یاران اولیه ی رسول الله مقابله کردن در برابر خدا و قرآن است و کسی که در برابر خدا و قرآن مقابله کند قطعا مسلمان نیست . : ـ « إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِكَ فِي الأَذَلِّينَ » ( مجادله 20 ) « مسلّماً كساني كه با خدا و پيغمبرش دشمني ميكنند ، از زمره پستترين و خوارترين ( مردمان ) خواهند بود . »
و از ذلیل ترین انسان ها در قیامت هستند . ذلیل ترین یعنی کافر عادی نیز .
خداوند می فرماید : « وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ » (توبه 100) « پيشگامان نخستين مهاجران و انصار ، و كساني كه به نيكي روش آنان را در پيش گرفتند و راه ايشان را به خوبي پيمودند ، خداوند از آنان خوشنود است و ايشان هم از خدا خوشنودند ، و خداوند براي آنان بهشت را آماده ساخته است كه در زير ( درختان و كاخهاي ) آن رودخانهها جاري است و جاودانه در آنجا ميمانند . اين است پيروزي بزرگ و رستگاري سترگ . »
قرآن این گونه تعریف می کند از ابوبکر و عمر و بلکه از هر صحابه دیگر (رضی الله علیهم اجمعین) ، چون با وصفی که قرآن می فرماید ابوبکر و عمر (رضی الله عنهما) در آن اول هستند .
به کوری چشم دشمنانشان و به دِق دل دشمنانشان
الله می فرماید : « َالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ » آن هایی که از اول اول سبقت گرفتند برای ایمان آوردن . اولین ایمان آورنده به رسول الله (صلی الله علیه و سلم) از مردان ، ابوبکر (رضی الله عنه) است . علی (رضی الله عنه) کودک بود . آری ! علی زود ایمان آورد ولی کودک بود قابل بحث نبود ، بحث مرد می کنیم بحث کودک نمی کنیم . از زنان نیز حضرت خدیجه (رضی الله عنها) بود . دیگر از او (ابوبکر) سابق تر وجود ندارد . عمر (رضی الله عنه) حدوداً نفر چهلم است .
« وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ » آن اولین نفراتی که سابق اند و سبقت گرفتند برای ایمان آوردن از چه کسانی؟! « مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ » مهاجرین را جلو می اندازد . ابوبکر و عمر و عثمان و علی (رضی الله عنهم اجمعین) که مهاجراند را جلوتر از نام انصار می اندازد . و « الَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ » که ان شا الله ما باشیم که قبول داریم و آن باوری که آن ها داشته اند به نسبت قرآن و رهبری رسول الله ، ما نیز آن گونه فکر می کنیم . « رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ » « خداوند از آنان خوشنود است » اگر خدایی آن گونه باشد که پشیمان شود او خدا نیست . برای خدا عیب است که پشیمان شود . برای ما نیز عیب است ( چه رسد به خدا) . ما اگر بخشش کنیم عیب است که پشیمان شویم . برای ما امکان دارد که ندانیم که کسی کلاه سرمان بگذارد سالی ، دو سال ، سه سال ، بیست سال و … با او رفاقت داشته باشیم و من در سخنرانی از او تعریف کنم و پس از آن نمایان می شود که او انسان بسیار بدی است ولی اگر خدا این گونه باشد ، عیب است . خدا وقتی از کسی تعریف می کند می داند که تا آخر همان گونه خوب می ماند . نسبت جهل به خدا کفر است . اگر باور این گونه باشد که خدا زمانی چیزی را ندانسته و پس از آن برایش آشکار شده باشد ، خدایی جاهل است آن خدا و خدای جاهل خدا نیست .
وقتی الله آن گونه می گوید (اشاره به آیه) از آخرش نیز خبر دارد . خداوند می فرماید : « رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ » « خداوند از آنان خوشنود است » خداوند می فرماید که من از مهاجرین و انصار ، آن هایی که از اول ایمان آورده اند راضی شده ام . به دِق دل کسانی که از آن ها راضی نیستند ، به کوری چشم کسانی که از آن ها راضی نیستند .
ـ « رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ » « خداوند از آنان خوشنود است و ايشان هم از خدا خوشنودند » آن قدر نیز بدانان پاداش می دهد ، آن قدر مقام و منزلت دنیا و آخرتشان را بالا می برد که آن ها نیز از الله راضی هستند . مقام و منزلت از آن بالاتر که خلفای راشدین در میان مسلمانان در میان اکثریت و حتی کل مسلمانان به جز در میان عده ای قلیل که قابل بحث نیست (مانند حضرت حمزه و شهدای صدر اسلام و …) پس از رسول الله ، ابوبکر و عمر (رضی الله عنهما) سرمشق و اسوه ای برایشان است .
« رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الأَنْهَارُ » از هم اکنون برایشان آماده ساخته است . در بهشت جایگاه هایی برایشان آماده کرده اند ، باغ و باغاتی که آب در زیر درختان آن جاری است و مهمانی نیست ، اردو نیست ، تفریح یک هفته ای و دو هفته ای هم نیست چون « خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً » برای همیشه نیز در آن می مانند . « ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ » آن است قبولی ، آن است چون «ذلک» حصر است . فوز و رستگاری و قبولی بزرگ آن است که آن ها دارند . خداوند به ابوبکر و عمر این گونه می گوید . پس هر احمق بی شعوری غیر از این می گوید ، به نام مسلمان ، بگذار بگوید .
هیچ کسی نمی تواند مسلمان باشد و قرآن بخواند و بگوید که « السَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ » که این آیه می فرماید ، ابوبکر و عمر (رضی الله عنهما) در آن نیستند . از ابوبکر (رضی الله عنه) سابق تر هرگز نداریم . اصلا نداریم . اولین کسی که به محمد (صلی الله علیه و سلم) ایمان بیاورد . رسول الله (صلی الله علیه و سلم) می فرماید : « ما دعوتُ احداً الی الاسلام الا کانت له کبوه غیر ابابکر » « هیچ کسی را دعوت نکردم به سوی مسلمانی مگر آن که خودداری کرد غیر از ابوبکر» علی (رضی الله عنه) نیز حتی خودداری کرد که در طریق بسیار مشهور است. او بچه بود و حضرت رسول (صلی الله علیه و سلم) از او سرپرستی می کرد . والدینش بسیار فقیر شده بودند و چند برادر بودند و اقوامشان هرکدام از آن برادران را به منزل خود بردند و حضرت علی (رضی الله عنه) سهم حضرت محمد (صلی الله علیه و سلم) شد . حضرت محمد (صلی الله علیه و سلم) قبل از آن که پیغمبر شود دولتمند بود وقتی پیغمبر شد هرچه داشت را خرج کرد چون که با خدیجه (رضی الله عنها) ازدواج کرد که خدیجه (رضی الله عنها) تاجر و سرمایه دار بود و تمام مال و امکاناتش را در اختیار محمد (صلی الله علیه و سلم) قرار داد و علی (رضی الله عنه) در آن زمان در خانه ی حضرت (صلی الله علیه و سلم) زندگی می کرد و تازه آیات اولیه علق آمده بود که حضرت خدیجه و حضرت (صلی الله علیه و سلم) با یکدیگر آن را می خواندند ، طریق برای ما این گونه می گوید که علی بدان گوش فرا می داد ، از سخنان مردم که نبود چون قرآن هنوز در سخنان مردم نبود و به خاطر آن که او عرب بود و کودکی زرنگ و آگاه و دوازده ساله بود و زیاد هم کودک نبود ، بدان گوش فرا می داد و سوال می کند که این چیست ؟! وقتی سوال می کند حضرت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) که دروغ نمی گوید و امیدش هم به علی (رضی الله عنه) هست چون علی انسانی بود که خودش او را بزرگ کرده بود و می داند که انسان سالمی است به او می گوید که این کلام خدا است برای من آمده است و من پیغمبرم و من از تو دعوت می کنم برای مسلمان شدن . می گویند علی پس از آن بیرون می رود که از پدرش ماجرا رو پرس و جو کند و سپس برگردد و بگوید که در میان راه پشیمان می شود و می گوید که از محمد هیچ سخن دروغی نشنیده ام پس چرا بروم و پرس و جو کنم . اما ابوبکر چه؟ حضرت (صلی الله علیه و سلم) می فرماید : « از هیچ کس برای مسلمان شدن دعوت نکردن الا این که کمی خودداری کرد غیر از ابوبکر » گفتم من پیغمبرم او نگفت نه ! چگونه؟!
در مقابل عظمت حضرت ابوبکر زمان یارای مقابله ندارد . هم سن و سال اند . شما خودتان فکر کنید . چه کسی از خودتان از شما دل پاک تر و دل صاف تر و خوش قلب تر است . هم عمرتان ادعای رهبری کند ، پیغمبری نه ! حتی مثلا حزبی درست کند و بگوید من رهبر حزبی هستم ، کلاسی داشته باشد و بگوید مسئول کلاس هستم . خیلی سخت است قبولش کنید .
با وجود آن که امتیازاتی که ابوبکر (رضی الله عنه) دارد و حضرت محمد (صلی الله علیه و سلم) ندارد . ابوبکر با سواد است ، محمد بی سواد است . ابوبکر خودش سرمایه دار و تاجر است ، محمد سرمایه ی زنش است . فرقشان بسیار است . این کسی که دولتمند است دولتمندی خودش نیست ، زمانی کارگر بوده ، کارگر خدیجه بوده است . زمانی که خدیجه و ابوبکر کاروانشان با هم به مناطق شام و غیره می رفت محمد نیز کارگری بود .
امتیاز طبقاتی (در آن زمان) مهم بود . فردی سرمایه دار ، پیرو و تابع انسانی عادی شود . بسیار سخت است مرد می خواهد . دل می خواهد دلی می خواهد که صاف تر باشد از هرچه آینه که ابوبکر این گونه بود . او سواد دارد و محمد (صلی الله علیه و سلم) سواد ندارد . او خود تاجر است اما محمد (صلی الله علیه و سلم) به واسطه ی زنش تاجر است . دو سال هم تفاوت سنی دارند دو سال هیچ نیست . هر کدام در شصت و سه سالگی فوت می کنند هم حضرت محمد (صلی الله علیه و سلم) و هم حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) و حضرت ابوبکر هم دو سال پس از پیامبر فوت می کنند .
هر کدام از شما به درون خودتان بر گردید واقعا به صورت عادی عادی ، رفیقی که با او دو سال فاصله ی سنی دارید و ادعایی آن چنان بزرگ کند ، شما به دنبالش می روید؟! این دل می بایست چه دلی باشد؟ بسیار پاک است .
می گوید من پیغمبرم می گوید راست می گویی و هم اکنون من اولین پیرو تو هستم و نکته ی جالبی که در این حدیث موجود است ، حضرت خدیجه (سلام الله علیها) در این جا زیر سوال می رود ، که او چگونه؟ حضرت خدیجه بدون دعوت کردنش ، به رسول الله (صلی الله علیه و سلم) ایمان می آورد . این نکته را بدانید . بیش تر شما شنیده اید که حضرت (صلی الله علیه و سلم) هنگامی که از غار حرا بر می گردد و وحی برایشان آمده است که « اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ … » و وقتی که این آیه ها برایش نازل شدند در این هنگام حضرت (صلی الله علیه و سلم) نگران و مضطرب است . چون وحی سنگین است ؛ الله می فرماید : « لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُّتَصَدِّعاً مِّنْ خَشْيَةِ اللَّهِ » ( حشر 21 ) « اگر ما اين قرآن را براي كوهي فرو ميفرستاديم ، كوه را از ترس خدا ، كرنشكنان و شكافته ميديدي » اگر من قرآن را برای کوه نازل می کردم کوه با استحکام کوهی اش و اگر فهم و درک قرآن می کرد و فهم داشت با آن استحکام که کوه دارد « لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُّتَصَدِّعاً » در برابر عظمت قرآن خشوع می کرد و تکه تکه می شد ولی قلب محمد (صلی الله علیه و سلم) آن را می گیرد اما آن را به سختی می گیرد تا آخر عمرش هم هرگاه برایش وحی نازل می شود حالتش عوض می شود . کسانی که در اطراف حضرت (صلی الله علیه و سلم) بودند می دانستند که برای حضرت وحی می آید ، بلافاصله شکل و وضعش عوض می شد ، سراپا و صورت مبارکش عرقین می شد و عرق از سر و رویش جاری می شد و گرفتنش بسیار سنگین است . چرا اولین بار این را گفتم چون محمد (صلی الله علیه و سلم) هم انسان است و حقیقتش آن است که خودش هم به طور کامل باور نمی کند که این وحی است . هفته ای ، ده روز است که در غار حرا نشسته است و جبرئیل در غار او را بر می گرداند و آن آیه ها را بر او نازل می کند و با عجله بر می گردد . خدیجه ، آن زن مهربان و دلسوز به سویش می رود و می گوید که چه خبر است؟! بسیار نامرتبی و بسیار در هم ریخته ای هیچ گاه تو را این گونه ندیده ام . می فرماید که فعلا سخن نگو . مرا بپوشان . بگذار بنشینم و چیزی رویم بیانداز . تب و لرز او را فرا گرفته چون قرآن برایش آمده بود . می گوید که فعلا هیچ نگو . فعلا جواب نمی دهد چون هنوز توان و حوصله ی جواب دادن را ندارد . حضرت خدیجه با مهربانی چیزی رویش می کشد و با او سخن می گوید و او را نوازش می کند و می گوید که محمد چه خبر است چه شده است؟ می فرماید که خدیجه این گونه شده است . وقتی که در غار حرا بودم دیروز یا دیشب موجودی آمد و این گونه و آن گونه بود و بال داشت و بسیار عجیب بود و چیزی آن چنین را هرگز ندیده بودم . به صورت و ظاهر مانند انسان بود اما با همین چشمان خود او را می دیدم که از افق آسمان رد شد و رفت و انسان پرواز نمی کند .» جبرئیل به او نمی گوید که من جبرئیلم . نمی گوید که من برایت آیه آورده ام آیه ها را برایش می خواند که « اقْرَأْ … اقْرَأْ … » چند بار به او می گوید و آیات نازل شده را برایش (خدیجه) می خواند . حضرت خدیجه می گوید که « محمد ! این چیزی را که تو می گویید (نشانه ی آن است که) تو پیغمبری . » به او می گوید که تو پیغمبری . حضرت نمی گوید که من پیغمبرم به من ایمان بیاور . او از اول به او می گوید که تو پیغمبری . مرحوم کاک احمد مفتی زاده (رحمه الله علیه) نکته ی ظریفی را در این جا می گوید . می گوید که خدیجه قبل از آن که محمد به پیغمبر بودن خودش ایمان بیاورد به پیغمبری او ایمان آورد و این گونه بود چون حضرت (صلی الله علیه و سلم) مردد است شک دارد . می گوید که نگران نباش . تو پیغمبر خدا هستی و این هایی که تو می گویی (یعنی آن که) جبزئیل و روح القدس نزد تو آمده است .
آن که حضرت می فرماید که « کسی را دعوت نکردم به سوی دین مگر خودداری کرد الا ابوبکر » خدیجه استثنا است چون که از او دعوت نشد او قبل از آن که پیامبر بگوید که من پیغمبرم به او گفت که تو پیغمبری . ایمان او مقدم و بزرگ تر است از ابوبکر .
پس ابوبکر ، این گونه شخصی است . ابوبکر اولین کسی است که با وجود سرمایه دار بودن و با سواد بودن و با وجود دارا بودن شخصیت اجتماعی در مکه و با این همه مزایای اجتماعی که داشت ، و یک نفر ادعای پیغمبری می کند و همه ی شخصیت خود را در اختیار محمد قرار می دهد … .ابوبکر (رضی الله عنه) شخصیتی بزرگ اجتماعی در مکه دارد ، یکی از تجار مکه بود یکی از باسوادان مکه بود که با سوادان در آن زمان انگشت شمار بودند .
… این انسان مانند غلام محمد ، تمام امکاناتش را در اختیار محمد (صلی الله علیه و سلم) قرار می دهد . وقتی هجرت می کنند و به سوی مدینه می روند کهنه فروشی می کند ، آن موقع رسم بوده ، به درب منازل می رفته و چون چیزهای کهنه ارزان بود آن ها را می خرید و آن را در بازار می فروشد . این تاجر عمده و این شخصیت . در غار جانفشانی می کند در راه محمد (صلی الله علیه و سلم) و در راه نیز همین طور و … و خدای بزرگ به نام نفر دوم از او یاد می کند . آخر خدا می فرماید که ابوبکر نفر دوم است ، محمد اول است و او دوم ، کسی مسلمان باشد و شعور و فهم داشته باشد و محمد را دوست داشته باشد و از قرآن بلد باشد و بدانان توهین کند ؟!
« ثَانِيَ اثْنَيْنِ » (توبه 40) « او دومين نفر بود » دو نفر اند ، دو نفر اند که قابل بحث اند . نفر دومشان ابوبکر است . آن زمان که در غار بودند . دوست و دشمن نیز می گویند که منظور فقط ابوبکر (رضی الله عنه) است . چون آن ها در غار بودند . « إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ » (توبه 40) « هنگامي كه آن دو در غار ( ثور جاي گزيدند و در آن سه روز ماندگار ) شدند ( ابوبكر نگران شد كه از سوي قريشيان به جان پيغمبر گزندي رسد ، ) در اين هنگام پيغمبر خطاب به رفيقش گفت : غم مخور »
محمد نفر دوم است همراه با رفیقش که ابوبکر است . دو نفراند در غار که قابل بحث اند . به رفیقش می فرماید که « لاَ تَحْزَنْ » نگران نباش . نگران آن مباش ، مشکلی پیش نمی آید چون که « إِنَّ اللّهَ مَعَنَا » . مسلمانان پس از فوت پیامبر(صلی الله علیه و سلم) بر سر آن اتفاق دارند که ابوبکر لایق است برای جانشینی محمد (صلی الله علیه و سلم) و او را جانشینش می کنند . ابوبکر کسی است که در بلوا و آشفتگی فقدان رهبری ، عده ای که از ترس ایمان آورده بودند و عده ای ایمان نداشتند جنجال ساز می شدند ( را خنثی کرد . برای مثال عده ای می گفتند 🙂 والله ما هرچه که دین می گوید انجام می دهیم اما زکات نمی دهیم . حکومت اسلامی دولتمند است ما مال خودمان را چرا بدهیم ؟! نمی دهیم . چه می گویی؟ بسیاری از اصحاب بزرگ و بزرگوار باورشان چنین بود که ای ابوبکر ! اشکالی ندارد اکنون موقع جنگ و درگیری نیست . محمد نمانده است و اوضاع خطرناک است . می گوید که به خدای متعال آن چه که در زمان محمد (صلی الله علیه و سلم) داده اند به نام زکات به اندازه ی پای حیوان که هیچ ارزشی ندارد از آن کم کنند آن ها را می کشم .
حضرت (صلی الله علیه و سلم) هنوز فوت نکرده است لشکری مهیا می کند و اسامه بن زید ، جوانی نوزده ساله تا بیست ساله را فرمانده ی آن می کند ، لشکر هنوز نرفته است که حضرت (صلی الله علیه و سلم) فوت می کند . در این لشکری که می خواهد برود احتمال دارد عمر و علی و عثمان و … (رضی الله عنهم اجمعین) در میان لشکریان باشند و آن ها سرباز اند و اسامه ی جوان سرپرستی شان می کند . تا وقتی که محمد (صلی الله علیه و سلم) هست کسی شک و گمانی از فرمانش ندارد ولی محمد (صلی الله علیه و سلم) فوت کرده است و نوبت به ابوبکر (رضی الله عنهم) می رسد . هنوز هم لشکر نرفته است . حتی حضرت عمر (رضی الله عنه) را وادار می کنند که او نیز برود و به حضرت ابوبکر بگوید که ای ابوبکر! بگذار اسامه نباشد . خیلی از آن هایی که در این لشکر هستند سن و سالشان بالا است ، یک جوان سرپرستشان باشد سخت و مشکل است .
به خدا قسم آن دو سه اقدام مهم و موضع گیری ابوبکر (رضی الله عنه) نمی بود در صدر اسلام ، در همان زمان اسلام دچار انحراف می شد .
به آن ها جواب می داد که نمی شود . محمد (صلی الله علیه و سلم) او را تعیین کرده است .» البته آن نکته را نیز بدانید که فهم اصحاب ، فهمی نیک بوده است . می شد که ابوبکر (رضی الله عنه) او را بر کنار کند چون که در کار اجرایی ، مرده حق دخالت ندارد حتی اگر محمد (صلی الله علیه و سلم) هم باشد . اگر محمد (صلی الله علیه و سلم) که پیغمبر است پس از او مسائل اجرایی متعلق به او نیست . ما رهبر مرده را برای کار اجرایی نداریم ، رهبر گفته باشد که این کار را بکن و آن کار را مکن (در کار اجرائی) ، این غلط است رهبر باید زنده باشد . نیک ترین رهبر مرده ، محمد (صلی الله علیه و سلم) است ، نمی بینید که هنوز او را دفن نکرده اند رهبری دیگر تعیین می کنند برای کار اجرائی ؟! رهبر مرده برای عقیده برای اخلاق و برای این مسائل رهبر است اما برای کار اجرائی رهبر نیست ، (چون که) نمی داند و خبر ندارد که چه می گذرد .
به هر حال ، حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) به آن ها می گوید که این کار (یعنی عوض کردن فرمانده) انجام نخواهد شد ، (چون) مصلحت است ، حتما محمد (صلی الله علیه و سلم) چیزی را در آن دیده است » نه به آن خاطر که چون او گفته است بلکه حتما او چیزی را در آن دیده است . (می فرماید 🙂 من فرمان او را لغو نمی کنم ، حضرت عمر (رضی الله عنه) را نزد او می فرستند . از او رنجیده خاطر شد و به او می گوید که ای عمر ! تو نیز؟! تو نیز آمده ای و به من می گویی که محمد (صلی الله علیه و سلم) کسی را فرمانده ارتشی کرده و من او را برکنار کنم؟! به خدای متعال تنها اسامه فرمانده باشد و من سرباز ، به آن جنگ خواهم رفت ، هیچ با من نباشد دو نفری خواهیم رفت . او را فرمانده کرده و خودم هم سربازش خواهم بود . » کار تمام می شود . می روند و جنگ می کنند و با موفقیت و پیروزی بر می گردند .
در فوت حضرت (صلی الله علیه و سلم) ، بلا تشبیه ما لیاقت آن را ندارییم ، مسجد این گونه (اشاره به مسجدی که کاک حسن در آن سخنرانی می کنند) مملو از مسلمانان است و کسانی که به حج رفته اند می دانند که قبر حضرت (صلی الله علیه و سلم) آن وقت منزلش بوده ، یعنی منزل حضرت عایشه (رشی الله عنها) بوده و آن جا زندگی می کرده اند . یکی از خانه های او بود که اکنون قبر ایشان است که منزل عایشه بود . (قبر ایشان) را در آن جا قرار داده اند و اکنون که به مسجد تبدیل شده است . مردم گریه می کنند و فریاد می کشند و به آن ها می گویند که محمد (صلی الله علیه و سلم) مرده است و مردم باور نمی کنند ، چگونه می شود که به این آسانی ما را جا بگذارد ما هنوز کاری نکرده ایم . آن کس که از همه ناراحت تر بود حضرت عمر (رضی الله عنه) می باشد . ( و می گوید : که) چه کسی گفته که محمد (صلی الله علیه و سلم) مرده است . هر کس بگوید که محمد (صلی الله علیه و سلم) مرده است با این شمشیر او را به دو نیم تبدیل خواهم کرد . محمد (صلی الله علیه و سلم) به لقا و ملاقات الله رفته مانند آن گاه که موسی رفت » و باورش هم این گونه بود و مرگش را باور نمی کند و این توجیه برایش درست می شود . حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) که کمی منزلش دورتر بود می آید و وقتی به درون مسجد می آید می بیند که حضرت محمد (صلی الله علیه و سلم) که چند روز بود که مریض بود اما در این اواخر بهتر شده بودند و حتی در آخرین روزی هم که فوت می کنند باز هم حالشان بد نبود اما مریض بود (فوت کرده است) نزد حضرت عمر (رضی الله عنه) رفته و به او می گوید که ای عمر! کمی آرام باش . آرام باش بگذار کمی منطقی تر صحبت کنیم . » حضرت عمر (رضی الله عنه) خودش می گوید که اصلا آن قدر ناراحت بودم از آن آگاه نبودم و همین طور به مردم می گفتم که نگویید مرده است . یعنی چه مرده است؟! » (حضرت ابوبکر) می بیند که در نزد عمر (رضی الله عنه) سخنش فرو نمی رود و هنگامی که عمر (رضی الله عنه) در این گوشه ی مسجد بود او به گوشه ی دیگر رفته و آن جا می ایستد و مردم نزد او می روند بلکه ابوبکر (رضی الله عنه) سخنی خوب و نیک داشته باشد . بلکه او قاطعانه تر بگوید که او نمرده است و مردم بدان باور کنند چون مردم (از شدت ناراحتی) در حال دیوانه شدن هستند . آن موضع گیری که حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) کردند چیزی بسیار عجیب است عجیب و غریب . به آن نمی گویم وحی ولی واقعا الهامی الهی بود .
معلوم است که محبت ابوبکر (رضی الله عنه) به رسول الله (صلی الله علیه و سلم) بسیار بسیار زیاد تر بود از تمام یاران دیگر چون اول کسی بود که به او ایمان آورد و قبل از آن که ایمان بیاورد برای تجارت هم با یکدیگر رفته اند و رفیق بودند . یار غار و … و با این همه موقعیت و شخصیتی ( که ابوبکر از آن برخوردار بود) رفت و در گوشه ای ایستاد و گفت: « ایها الناس » ای مردم ، و مردم نیز گوش فرا می دهند و منتظر آن که ابوبکر سخنی نیکو برایمان می کند و حتما به ما مژده می دهد که آری محمد نمرده است و غم نداشته باشید . گفت : « ایها الناس ! من کان یعبد محمداً فان محمد قد مات و من کان یعبد الله فان الله حی لا یموت » « هر کس محمد را پرستیده است ،(عبادت یعنی پرستش) هرکس برای محمد عبادت کرده است و محمد را پرستیده است و محمد خدای او بوده است ، محمد مُرد ( واقعیت است آن را بپذیرید) اما کسی که تاکنون عبد الله بود برای الله عبادت کرد و الله خدای او بود ( چرا نگران است؟ چون) الله زنده ای است که هرگز نمی میرد . » بسیار شیرین و جالب است این قضیه . و پس از آن آیه ای از قرآن را می خواند که : « وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللّهُ الشَّاكِرِينَ» (آل عمران 144) « محمّد جز پيغمبري نيست و پيش از او پيغمبراني بوده و رفتهاند ؛ آيا اگر او ( در جنگ اُحُد كشته ميشد ، يا مثل هر انسان ديگري وقتي ) بميرد يا كشته شود ، آيا چرخ ميزنيد و به عقب برميگرديد ( و با مرگ او اسلام را رها ميسازيد و به كفر و بتپرستي بازگشت ميكنيد ) ؟ ! و هركس به عقب بازگردد ( و ايمان را رها كرده و كفر را برگزيند ) هرگز كوچكترين زياني به خدا نميرساند ، ( بلكه به خود ضرر ميزند ) و خدا به سپاسگزاران پاداش خواهد داد . »
عمر (رضی الله عنه) می گوید که وقتی ابوبکر (رضی الله عنه) آیه را تمام کرد گمان کردم که آن آیه تازه آمده است چون آن قدر ناراحت بودم که در خاطرم نمانده بود » چون عمر (رضی الله عنه) حافظ قرآن بود .
« وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ » محمد (صلی الله علیه و سلم) کسی نبوده غیر از فرستاده و از طرف خدا بوده و خودش خدا نبوده . خدا او را فرستاده بود و خودش خدا نبود و مقام خدا بودن را نداشت . خدا می فرماید : « قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ » قبل از محمد نیز رسل و پیغمبران زیادی آمدند و رفتند ، پیغمر زمان خودشان بودند و رفتند . « أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ » و اگر آمد و روزی محمد (صلی الله علیه و سلم) فوت کرد و یا حتی اگر کشته شد ، خدا می فرماید که حتی اگر کشته شد ، به سوی عقب باز می گردید؟! به سوی عقب یعنی به سوی کفر ، به سوی شرک . «رهبر نمانده است و کارمان انجام نمی شود ؟!» این سخن دین نیست . رهبر کارش آن است که مردم را هدایت کند و (بگوید) که چه خوب و چه بد و مردم باید پس از او آن راه را طی کنند .
توسعه ی اسلام و اضافه شدن به سرزمین های اسلامی در زمان محمد (صلی الله علیه و سلم) نبود ، در زمان او فقط شبه جزیره ی عربستان بود . عمر (رضی الله عنه) قهرمان ، دو شاهنشاهی ایران و روم را شکست داد و آن را به سرزمین اسلامی ملحق کرد . « وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَيْهِ » کسی که به سوی عقب بازگردد بدان دلیل که محمد (صلی الله علیه و سلم) اکنون نمانده است و پیغمبر نمانده است « فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً » ضرر به کسی نمی زند فقط به خودش ضرر می رساند « وَسَيَجْزِي اللّهُ الشَّاكِرِينَ» اما کسانی که شکرگزار آن نعمت باشند خدای بزرگ جزایشان را می دهد و ابوبکر (رضی الله عنه) این گونه شخصیتی است .
وقت بسیار تنگ است اما آیه ی دیگری که به آن اشاره می کنم برای آن که بحثم زیاد ناقص نماند والا بحث از ابوبکر و عمر و مهاجر و انصار ، کتاب ها در موردشان نوشته شده است و من چگونه در شبی از آن بحث کنم؟!
آیه 8و سوره ی مبارکه ی حشر که می فرماید : « لِلْفُقَرَاء الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً وَيَنصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ » « همچنين غنائم از آنِ فقراي مهاجريني است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدهاند . آن كساني كه فضل خدا و خوشنودي او را ميخواهند ، و خدا و پيغمبرش را ياري ميدهند . اينان راستانند . » این بحث فقیران نیست بحث مهاجر است . وصف مهاجر است . مهاجرینی که این وصفشان بوده است . « أُخْرِجُوا مِن دِيارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ » و اول مهاجر حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) می باشد که از خانه و سرزمینشان بیرون رانده شدند و خانه هایشان را بدانان پس نمی دهند هیچ آنان را از کاشانه شان نیز بیرون رانده اند . « يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً » چرا آن همه را جای گذاشتند ؟! والله می گردند به دنبال رضای خدا و محبت خدا . خدا می فرماید : « وَيَنصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ » مهاجرین به خدا و پیغمبر یاری می دهند و اکنون کسی بیاید و به نام مسلمان و به مهاجر توهین کند و آن نیز آن مهاجران . و آیه ی دهم ( سوره ی مبارکه ی حشر ) که خدا در این سوره می فرماید مسلمانان از سه دسته خارج نیستند کسی جزو این سه دسته نباشد مسلمان نیست . 1)مهاجر 2)انصار و پس از این ها که معلوم است ما نمی توانیم مهاجر و انصار باشیم چون که مهاجر و انصار در زمان حضرت رسول بودند 3) « وَالَّذِينَ جَاؤُوا مِن بَعْدِهِمْ » هرکس دیگر پس از مهاجر و انصار بیاید از تابعین بگیرید تا ما و تا دنیا تمام شود این خصلتشان است و اگر این گونه نباشند مسلمان نیستند که : « وَالَّذِينَ جَاؤُوا مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِّلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ » « كساني كه پس از مهاجرين و انصار به دنيا ميآيند ، ميگويند : پروردگارا ! ما را و برادران ما را كه در ايمان آوردن بر ما پيشي گرفتهاند بيامرز . و كينهاي نسبت به مؤمنان در دلهايمان جاي مده ، پروردگارا ! تو داراي رأفت و رحمت فراواني هستي . »
خداوندا از ما و از آن برادران ایمانی مان که مهاجر و انصار بودند و به ایمان از ما جلو افتادند از آن ها راضی باش .
و الله با وجود این آیه ، هرکسی که دعا برای مهاجر و انصار نکند و از آن ها متنفر باشد جزء هیچ کدام از دسته های اسلام نیست . مهاجر که نیست ، انصار هم نیست و اگر هم جزء (این دسته) نباشد دیگر از اسلام خارج است . « وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِّلَّذِينَ آمَنُوا » خدایا غل و غش و کینه و نفرت به نسبت آن ایمان داران بزرگ که قبل از ما رفته اند به دلمان نیانداز .
خدا این گونه بحث می کند از ابوبکر و عمر (رضی الله عنهما) . هر احمق و بی شعوری غیر از این می گوید بگذار بگوید .
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاه
برگرفته از نوار تصویری
کاک حسن امینی
ترجمه: تارنمای ناجی کرد
برچسبها: کاک حسن امینی, اصحاب پیامبر, حاکم شرع کردستان, صحابه پیامبر