اوّلاً باید گفت که کتاب نهجالبلاغه ، کتابی مرسل است، یعنی این كتاب را «شریف رضى» در سال 400 هجرى و با فاصله زمانى زیادى از عصر علی (رضی الله عنه)، از آثار گوناگون گردآورده و سندهاى آن را حذف كرده است.. بنابراین در خود نهجالبلاغه اسناد مطالب و روایات دیده نمىشود و ما هم مىتوانیم بدون سند، هر سخنى را به علی (رضی الله عنه) -و یا هر یكى از بزرگان دین – نسبت دهیم! امّا چنانچه خطبه و نامهاى از نهجالبلاغه «مسنداً» در جاى دیگر نیز نقل شده باشد، البته از اعتبار لازم برخوردار است، و خطبهها و نامههاى نهجالبلاغه كه در كتب دیگر موجود نیست، به لحاظ «استدلال» متوقّف مىماند. در رابطه با خطبه «شقشقیّه» – كه مىگوید: «لقد تقمصها فلان و إنه لیعلم…»؛ «فلانى پیراهن خلافت پوشید در حالى كه مىداند جایگاه من از خلافت همچون جایگاه قطب (مركز) آسیاب است؛ زیرا سیل علم و حكمت از دامن كوه وجودم سرازیر است و هیچ پرندهاى به قلّه دانش من نمىرسد» – شیعیان می گویند که: مرسل نیست و مسند است و سند متّصل به امام هم دارد كه در صفحه 390 «معانىالأخبار صدوق» مذكور است..
پاسخ ما : شیعیان در کتاب های رجال و حدیث شناسی خود ، مكرّر «عكرمه» را دروغگو و نردباز خواندهاند، در معانىالأخبار شیخ صدوق، دو سند براى این خطبه ذكر شده كه هر دو به این «نردباز» مىرسد!! آرى! راوى خطبه شقشقیّه، همین عكرمه مولى إبن عباس است كه روایت را نیز به إبنعبّاس نسبت مىدهد. عكرمه – بنا به گواهى علماى شیعه – بر مذهب خوارج بود و با علی (رضی الله عنه) خصومت شدید داشت؛ چنانچه علّامه ممقانى و حلّى درباره وى گفتهاند: «او بر مذهب ما و اصحاب ما نیست و توثیق نشده است» (تنقیح المقال فى أحوال الرجال، ممقانى، ج2، ص256- خلاصة الرجال، علّامه حلّى، قسم دوم كتاب كه مختصّ ضعفاء است. ). شیخ كلینى نیز در «كافى» چنین آورده است: «عكرمه مُرد در حالى كه بر عقیده خوارج بود»! ممقانى در آخر، بعد از ارائه چند روایت و آراى علماى بزرگ شیعه، چنین نتیجهگیرى مىكند: «به هر حال منحرف بودن عكرمه غلام إبنعبّاس، چنانكه سیّدبن طاووس توجّه داده است، از شدّت وضوح، نیازمند برهان نیست».( همان مأخذ. )
بنابراین، چنین شخصى در محیطى كه خلفاء مورد احترام مردم بودهاند، روایت كرده كه علی (رضی الله عنه) فرموده: فلانى پیراهن خلافت را پوشید!… همچون اینكه استخوان در گلو دارم… من تنها بودم و گرنه با خلفاء مىجنگیدم!! آیا به گفته دشمن علی (رضی الله عنه) مىتوان اعتماد كرد؟ لذا از دیدگاه شیعیان مىتوان گفت: چه بسا عكرمه براى ضایعساختن علی (رضی الله عنه) نزد سنّیّان، این حدیث را از قول إبنعبّاس ساخته باشد! یا باید گفت: او مىخواسته علی (رضی الله عنه) را دشمن خلفاء معرّفى كند و مردم را – كه به خلفاء احترام مىگذارند – به او بدبین سازد! و علی (رضی الله عنه) را شخصیّتى دوچهره و كینهتوز بنماید كه از روى تقیّه، از یك سو با خلفاء بیعت مىكند و پشت سرشان نماز مىخواند و خویشاوندى با آنان را مىپذیرد و در غیابشان، جانشینشان مىشود و از سوى دیگر، اندیشه جنگ با خلفاء را در سر مىپروراند!!
به فرض صحّت این خبر، هیچ چیزى عاید شیعیان نمىشود؛ زیرا علی (رضی الله عنه) ابداً نفرموده كه من از جانب خدا به عنوان خلیفه و جانشین بلافصل پیامبر (صلی الله علیه و سلم) تعیین شدم و خلفاى سهگانه این حقّ مرا غصب كردند!!
یكى از دلایل جعلىبودن خطبه «شقشقیّه» تعریف از خود می باشد اما شیعیان می گویند : آنچه از على در خطبه شقشقیّه بر سبیل «تعریف از خود آمده»، «عجب نفس» نیست، بلكه معرّفى خویشتن است!
پاسخ ما : «معرّفى خویشتن» آن است كه شخص به زبان ساده بگوید: فلان كار از من ساخته است؛ مانند یوسف كه به عزیز مصر فرمود: « إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ » «من بیتالمال را حفظ كرده و در این كار، وارد و آگاه هستم»..[یوسف: ٥٥ ]
امّا اگر شخص زبان به توصیف بگشاید و با تمجید از خود سخن بگوید كه: «ینحدر عنى السیل و لا یرقى إلىّ الطیر»؛ «سیل دانش از من فرو مىریزد و هیچ پرندهاى به اوج پرواز من نمىرسد» – چنانكه از علی (رضی الله عنه) در خطبه آوردهاند – «معرّفى خود» نیست، بلكه همان تعریف از خویشتن است كه از ساحت بافضیلت علی (رضی الله عنه) به دور است! او خود مىفرماید:
«نهى اللّه عنه من تزكیة المرء نفسه»؛ (نهجالبلاغة، شرح فیض الإسلام، نامه 28. )
«خداوند از تعریف خویشتن و از خودستایى نهى فرموده است»..
شیعیان می گویند : امیرالمؤمنین، علاوه بر خطبه 3 – یعنى خطبه شقشقیّه – بارها و بارها در خطبههاى مختلفى از خلفاى پیشین خود، به خاطر غصب خلافتش، شكایت كرده و خطبههاى 26، 66، 72، 161، 188، 208 نهجالبلاغه را مورد اسناد قرار می دهند .
پاسخ ما : خطبههایى را كه شیعیان بدان استناد جسته اند ، بنده یك به یك نگاه كردم:
– در مورد خطبه 26، شریف رضى مىگوید: «خطبهاى است كه نیمش چنین است» و اشاره دارد كه علی (رضی الله عنه) از اینكه به حكومت نرسیده بود، ناراحت بود و تتمّه خطبه كه مىگوید: «بیعت نكرد، مگر آن كه بهایى بگیرد» مربوط به عمروبن عاص است كه با معاویه بیعت نكرد، مگر آن كه حكومت مصر را به او بدهد (ولم یبایع حتى شرط أن یؤتیه على البیعة ثمنا).. پس خطبه – اگر چنانچه صحیح باشد! – در اصل، مربوط به عمروبن عاص و معاویه است؛ نه عمر و أبوبكر (رضی الله عنه)؛ چنانكه إبنأبىالحدید ذیل همین خطبه تصریح مىكند.. به آن رجوع كنید..
– در خطبه 66، نشان مىدهد كه انصار در سقیفه مىخواستند، امیرى از جانب خودشان و امیرى از سوى مهاجرین تعیین شود و گفتند: «منا الأمیر و منكم الأمیر» كه علی (رضی الله عنه) پس از شنیدن این خبر، از مهاجرین درباره سخنان انصار پرسید و سپس در تأیید موضع مهاجرین فرمود: چرا با آنان، به سفارش پیامبر (صلی الله علیه و سلم) كه فرموده «با نیكوكاران انصار به نیكى رفتار كنید و از جرم بدكارانشان درگذرید»، احتجاج نكردید؟ و نیز فرمود: اگر امامت در میان آنان بود، پیامبر (صلی الله علیه و سلم) در مورد رفتار با آنان سفارش نمىفرمود.
بدین ترتیب، علی (رضی الله عنه) نیز از مهاجرین جانبدارى كرد و آنگاه پرسید كه به انصار چه گفتید؟ جواب دادند كه گفتیم: ما از شجره پیامبریم! على فرمود: به شجره احتجاج كردند، ولى ثمره آن را (كه من باشم) كنار گذاشتند!
چنانكه به وضوح ملاحظه مىشود، علی (رضی الله عنه) اگر خود را جانشین منتخب پیامبر (صلی الله علیه و سلم) مىدانست، همین جا تصریح مىفرمود: «حكومت نه از آنِ انصار و نه از مهاجرین است، بلكه تنها و تنها مختصّ من است! زیرا پیامبر (صلی الله علیه و سلم) مرا به جانشینى خود برگزیده است!».. چرا در جایى كه كاملاً واجب بود به منصوبیّت و منصوصیّت خویش استناد كند، اشاره نكرد؟ هیچ باوركردنى نیست كه علی (رضی الله عنه) شایستگى خود را براى خلافت بیان كند – اگر چنین بوده باشد – امّا متروكگذاشتن امر الهى را ذكر نكند! گذشته از این، شیعیان كسانى را كه علی (رضی الله عنه) آنها را شجره نبوّت خوانده، غاصب و كافر مىدانند!
– در خطبه 72 آمده كه وقتى بر بیعت عثمان (رضی الله عنه) عزم كردند، علی (رضی الله عنه) گفت: لقد علمتم أنى أحق بها من غیرى…»؛ «دانستید كه من از دیگران سزاوارترم، با وجود این، به خدا قسم! كار را وقتى امور مسلمین در سلامت باشد و جز بر من ستم نرود، رها مىكنم و اجرش را از خدا مىطلبم»!
یعنى – اگر چنانچه درست باشد؛ زیرا با برخى از خطب دیگر، تناقض صریح دارد! – حقّ شخصى قابل گذشت و چشمپوشى است! اگر خلافت، حقّ خدایى براى علی (رضی الله عنه) بود، البته كه حقّ خدایىاش را قابل اغماض نمىشمرد و ستم بر خود را قبول نمىكرد.. هیچ یك از این خطبهها – جعلى یا درست – در تأیید عقایدتان نیست!!
– در خطبه 162 مىگوید: – بازهم اگر راست باشد – یكى از اصحاب از علی (رضی الله عنه) پرسید: چگونه قومتان شما را از خلافت دفع كردند، در حالى كه سزاوارتر بودید؟ علی (رضی الله عنه) پاسخ مىدهد: آنها خود را به این مقام ترجیح دادند؛ زیرا قومى بخل ورزیدند و قومى سخاوت نشان دادند (شحت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرین).. آیا اگر علی (رضی الله عنه) حكم خدایى را براى خلافتش قائل بود، باید در مورد آن سخاوت به خرج مىداد و دو دستى تقدیم بخیلان مىنمود؟ آیا مىتوان حقّى را كه خدا تعیین كرده با سخاوت به دیگرى واگذاشت و این چنین ضایعاش ساخت؟!
– در خطبه 189 مىفرماید: سلونى قبل أن تفقدونى، فلأنا بطرق السماء أعلم منى بطرق الأرض»؛ «اى مردم! از من بپرسید قبل از آن كه مرا از دست بدهید كه من به راههاى آسمان داناترم تا راههاى زمین»..
در اینجا – اگر فرضاً صحیح باشد! – علی (رضی الله عنه) مرز بین دین و دنیا را ترسیم مىكند و هیچ ربطى به خلافت الهى ندارد! و افضلیّت دینى همواره شرط كافى براى احراز حكومت نیست، و به مقبولیّت و آراى عامه نیز بستگى دارد.
– در خطبه 205 مىفرماید: «واللّه! ما كانت لى فى الخلافة رغبة و…»؛ «به خدا قسم! مرا در خلافت هیچ رغبتى نبود و هیچ نیازى به ولایت نداشتم، لیكن شما مرا به این كار دعوت كردید و آن را بر من تحمیل نمودید»..
این روایت، تمام روایات پیشین را – كه حاكى از گلایه است – نقض مىكند؛ زیرا چطور ممكن است، علی (رضی الله عنه) در جایى بر خلافت حریص باشد و به خاطر ضعف یا سخاوتش و یا از روى مصلحت، به دیگران واگذارد – به گونهاى كه از شدّت غم و غصّه، انگار استخوانى در گلویش مانده باشد – امّا در اینجا نسبت به آن اظهار بىمیلى نماید!
بنابراین، مشاهده مىشود – گذشته از صحّت و سقم این روایات كه غالباً مرسل و بدون سند هستند – هیچ نتیجهاى از آنها در اثبات حقّ الهى براى خلافت علی (رضی الله عنه) عاید نمىگردد.. لعن و نفرین و تكفیر خلفاء نیز در میان نیست! حدّاكثر درد دلى است كه به من توجّه نكردند و مرا – كه از امور دینى بسیار آگاهتر هستم – كنار نهادند! و اگر این مطالب را با دیگر موارد كتاب وقعة الصفین و الغارات ثقفى و… همراه سازیم، نتیجهاى جز این به دست نمىآید كه علی (رضی الله عنه) خود را براى خلافت شایستهتر مىدیده، ولى چون ملاحظه كرده كه خلفاى سهگانه نیز بدخواه اسلام و مسلمانان نیستند و در راه اجراى قوانین اسلام و گسترش آن تلاش و كوشش نشان مىدهد، با آنها بیعت نمود و پشت سرشان نماز خواند و وزیر و مشاورشان گشت و نام فرزندانش را به نامهایشان نامگذارى كرد و با آنها خویشاوندى نمود و در غیابشان موقّتاً حكومت را اداره كرد و… چنانكه شایسته شخصیّت والایى چون علی (رضی الله عنه) است.. و اگر – فرضاً این مطالب را صحیح بپنداریم و احتمال را بر آن بگذاریم كه – گلهاى هم از خلفاء داشته، گله دوست با دوست بوده، نه آنكه آنان را غاصب و خائن و جنایتكار و مرتد بداند و آنها را – همچون شیعیان – لعن نماید، و آیینى جز آیین آنها به نام «تشیّع» در پیش گیرد و در اصول و فروع، با سواد اعظم مسلمانان مخالفت ورزد!..
برگرفته از کتاب عیانات
نوشته : عبدالله محمدی (توحیدی)