Tag Archives: خطبه شقشقیه

بررسی خطبه شقشقیه

24 ژوئیه
اوّلاً باید گفت که کتاب نهج‏البلاغه ، کتابی مرسل است، یعنی این كتاب را «شریف رضى» در سال 400 هجرى و با فاصله زمانى زیادى از عصر علی (رضی الله عنه)، از آثار گوناگون گردآورده و سندهاى آن را حذف كرده است.. بنابراین در خود نهج‏البلاغه اسناد مطالب و روایات دیده نمى‏شود و ما هم مى‏توانیم بدون سند، هر سخنى را به علی (رضی الله عنه) -و یا هر یكى از بزرگان دین – نسبت دهیم! امّا چنانچه خطبه و نامه‏اى از نهج‏البلاغه «مسنداً» در جاى دیگر نیز نقل شده باشد، البته از اعتبار لازم برخوردار است، و خطبه‏ها و نامه‏هاى نهج‏البلاغه كه در كتب دیگر موجود نیست، به لحاظ «استدلال» متوقّف مى‏ماند. در رابطه با خطبه «شقشقیّه» – كه مى‏گوید: «لقد تقمصها فلان و إنه لیعلم…»؛ «فلانى پیراهن خلافت پوشید در حالى كه مى‏داند جایگاه من از خلافت همچون جایگاه قطب (مركز) آسیاب است؛ زیرا سیل علم و حكمت از دامن كوه وجودم سرازیر است و هیچ پرنده‏اى به قلّه دانش من نمى‏رسد» – شیعیان می گویند که: مرسل نیست و مسند است و سند متّصل به امام هم دارد كه در صفحه 390 «معانى‏الأخبار صدوق» مذكور است..
پاسخ ما : شیعیان در کتاب های رجال و حدیث شناسی خود ، مكرّر «عكرمه» را دروغگو و نردباز خوانده‏اند، در معانى‏الأخبار شیخ صدوق، دو سند براى این خطبه ذكر شده كه هر دو به این «نردباز» مى‏رسد!! آرى! راوى خطبه شقشقیّه، همین عكرمه مولى إبن عباس است كه روایت را نیز به إبن‏عبّاس نسبت مى‏دهد. عكرمه – بنا به گواهى علماى شیعه – بر مذهب خوارج بود و با علی (رضی الله عنه) خصومت شدید داشت؛ چنانچه علّامه ممقانى و حلّى درباره وى گفته‏اند: «او بر مذهب ما و اصحاب ما نیست و توثیق نشده است» (تنقیح المقال فى أحوال الرجال، ممقانى، ج‏2، ص‏256- خلاصة الرجال، علّامه حلّى، قسم دوم كتاب كه مختصّ ضعفاء است. ). شیخ كلینى نیز در  «كافى» چنین آورده است: «عكرمه مُرد در حالى كه بر عقیده خوارج بود»! ممقانى در آخر، بعد از ارائه چند روایت و آراى علماى بزرگ شیعه، چنین نتیجه‏گیرى مى‏كند: «به هر حال منحرف بودن عكرمه غلام إبن‏عبّاس، چنانكه سیّدبن طاووس توجّه داده است، از شدّت وضوح، نیازمند برهان نیست».( همان مأخذ. )
بنابراین، چنین شخصى در محیطى كه خلفاء مورد احترام مردم بوده‏اند، روایت كرده كه علی (رضی الله عنه) فرموده: فلانى پیراهن خلافت را پوشید!… همچون اینكه استخوان در گلو دارم… من تنها بودم و گرنه با خلفاء مى‏جنگیدم!! آیا به گفته دشمن علی (رضی الله عنه) مى‏توان اعتماد كرد؟ لذا از دیدگاه شیعیان مى‏توان گفت: چه بسا عكرمه براى ضایع‏ساختن علی (رضی الله عنه) نزد سنّیّان، این حدیث را از قول إبن‏عبّاس‏ ساخته باشد! یا باید گفت: او مى‏خواسته علی (رضی الله عنه) را دشمن خلفاء معرّفى كند و مردم را – كه به خلفاء احترام مى‏گذارند – به او بدبین سازد! و علی (رضی الله عنه) را شخصیّتى دوچهره و كینه‏توز بنماید كه از روى تقیّه، از یك سو با خلفاء بیعت مى‏كند و پشت سرشان نماز مى‏خواند و خویشاوندى با آنان را مى‏پذیرد و در غیابشان، جانشینشان مى‏شود و از سوى دیگر، اندیشه جنگ با خلفاء را در سر مى‏پروراند!!
به فرض صحّت این خبر، هیچ چیزى عاید شیعیان نمى‏شود؛ زیرا علی (رضی الله عنه) ابداً نفرموده كه من از جانب خدا به عنوان خلیفه و جانشین بلافصل پیامبر (صلی الله علیه و سلم) تعیین شدم و خلفاى سه‏گانه این حقّ مرا غصب كردند!!
یكى از دلایل جعلى‏بودن خطبه «شقشقیّه» تعریف از خود می باشد  اما شیعیان می گویند : آنچه از على در خطبه شقشقیّه بر سبیل «تعریف از خود آمده»، «عجب نفس» نیست، بلكه معرّفى خویشتن است!
پاسخ ما : «معرّفى خویشتن» آن است كه شخص به زبان ساده بگوید: فلان كار از من ساخته است؛ مانند یوسف‏ كه به عزیز مصر فرمود: « إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ » «من بیت‏المال را حفظ كرده و در این كار، وارد و آگاه هستم»..[یوسف: ٥٥ ]
امّا اگر شخص زبان به توصیف بگشاید و با تمجید از خود سخن بگوید كه: «ینحدر عنى السیل و لا یرقى إلىّ الطیر»؛ «سیل دانش از من فرو مى‏ریزد و هیچ پرنده‏اى به اوج پرواز من نمى‏رسد» – چنانكه از علی (رضی الله عنه) در خطبه آورده‏اند – «معرّفى خود» نیست، بلكه همان تعریف از خویشتن است كه از ساحت بافضیلت علی (رضی الله عنه) به دور است! او خود مى‏فرماید:
«نهى اللّه عنه من تزكیة المرء نفسه»؛ (نهج‏البلاغة، شرح فیض الإسلام، نامه 28.  )
«خداوند از تعریف خویشتن و از خودستایى‏ نهى فرموده است»..
شیعیان می گویند : امیرالمؤمنین، علاوه بر خطبه 3 – یعنى خطبه شقشقیّه – بارها و بارها در خطبه‏هاى مختلفى از خلفاى پیشین خود، به خاطر غصب خلافتش، شكایت كرده و خطبه‏هاى 26، 66، 72، 161، 188، 208 نهج‏البلاغه را مورد اسناد قرار می دهند .
پاسخ ما : خطبه‏هایى را كه شیعیان بدان استناد جسته اند ، بنده یك به یك نگاه كردم:
– در مورد خطبه 26، شریف رضى مى‏گوید: «خطبه‏اى است كه نیمش چنین است» و اشاره دارد كه علی (رضی الله عنه) از اینكه به حكومت نرسیده بود، ناراحت بود و تتمّه خطبه كه مى‏گوید: «بیعت نكرد، مگر آن كه بهایى بگیرد» مربوط به عمروبن عاص است كه با معاویه بیعت نكرد، مگر آن كه حكومت مصر را به او بدهد (ولم یبایع حتى شرط أن یؤتیه على البیعة ثمنا).. پس خطبه – اگر چنانچه صحیح باشد! – در اصل، مربوط به عمروبن عاص و معاویه است؛ نه عمر و أبوبكر (رضی الله عنه)؛ چنانكه إبن‏أبى‏الحدید ذیل همین خطبه تصریح مى‏كند.. به آن رجوع كنید..
– در خطبه 66، نشان مى‏دهد كه انصار در سقیفه مى‏خواستند، امیرى از جانب خودشان و امیرى از سوى مهاجرین تعیین شود و گفتند: «منا الأمیر و منكم الأمیر» كه علی (رضی الله عنه) پس از شنیدن این خبر، از مهاجرین درباره سخنان انصار پرسید و سپس در تأیید موضع مهاجرین فرمود: چرا با آنان، به سفارش پیامبر (صلی الله علیه و سلم) كه فرموده «با نیكوكاران انصار به نیكى رفتار كنید و از جرم بدكارانشان درگذرید»، احتجاج نكردید؟ و نیز فرمود: اگر امامت در میان آنان بود، پیامبر (صلی الله علیه و سلم) در مورد رفتار با آنان سفارش نمى‏فرمود.
بدین ترتیب، علی (رضی الله عنه) نیز از مهاجرین جانبدارى كرد و آنگاه پرسید كه به انصار چه گفتید؟ جواب دادند كه گفتیم: ما از شجره پیامبریم! على فرمود: به شجره احتجاج كردند، ولى ثمره آن را (كه من باشم) كنار گذاشتند!
چنانكه به وضوح ملاحظه مى‏شود، علی (رضی الله عنه) اگر خود را جانشین منتخب پیامبر (صلی الله علیه و سلم) مى‏دانست، همین جا تصریح مى‏فرمود: «حكومت نه از آنِ انصار و نه از مهاجرین است، بلكه تنها و تنها مختصّ من است! زیرا پیامبر (صلی الله علیه و سلم) مرا به جانشینى خود برگزیده است!».. چرا در جایى كه كاملاً واجب بود به منصوبیّت و منصوصیّت خویش استناد كند، اشاره نكرد؟ هیچ باوركردنى نیست كه علی (رضی الله عنه) شایستگى خود را براى خلافت بیان كند – اگر چنین بوده باشد – امّا متروك‏گذاشتن امر الهى را ذكر نكند! گذشته از این، شیعیان كسانى را كه علی (رضی الله عنه) آنها را شجره نبوّت خوانده، غاصب و كافر مى‏دانند!
– در خطبه 72 آمده كه وقتى بر بیعت عثمان (رضی الله عنه) عزم كردند، علی (رضی الله عنه) گفت: لقد علمتم أنى أحق بها من غیرى…»؛ «دانستید كه من از دیگران سزاوارترم، با وجود این، به خدا قسم! كار را وقتى امور مسلمین در سلامت باشد و جز بر من ستم نرود، رها مى‏كنم و اجرش را از خدا مى‏طلبم»!
یعنى – اگر چنانچه درست باشد؛ زیرا با برخى از خطب دیگر، تناقض صریح دارد! – حقّ شخصى قابل گذشت و چشم‏پوشى است! اگر خلافت، حقّ خدایى براى علی (رضی الله عنه) بود، البته كه حقّ خدایى‏اش را قابل اغماض نمى‏شمرد و ستم بر خود را قبول نمى‏كرد.. هیچ یك از این خطبه‏ها – جعلى یا درست – در تأیید عقایدتان نیست!!
– در خطبه 162 مى‏گوید: – بازهم اگر راست باشد – یكى از اصحاب از علی (رضی الله عنه) پرسید: چگونه قومتان شما را از خلافت دفع كردند، در حالى كه سزاوارتر بودید؟ علی (رضی الله عنه) پاسخ مى‏دهد: آنها خود را به این مقام ترجیح دادند؛ زیرا قومى بخل ورزیدند و قومى سخاوت نشان دادند (شحت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرین).. آیا اگر علی (رضی الله عنه) حكم خدایى را براى خلافتش قائل بود، باید در مورد آن سخاوت به خرج مى‏داد و دو دستى تقدیم بخیلان مى‏نمود؟ آیا مى‏توان حقّى را كه خدا تعیین كرده با سخاوت به دیگرى واگذاشت و این چنین ضایع‏اش ساخت؟!
– در خطبه 189 مى‏فرماید: سلونى قبل أن تفقدونى، فلأنا بطرق السماء أعلم منى بطرق الأرض»؛ «اى مردم! از من بپرسید قبل از آن كه مرا از دست بدهید كه من به راههاى آسمان داناترم تا راههاى زمین»..
در اینجا – اگر فرضاً صحیح باشد! – علی (رضی الله عنه) مرز بین دین و دنیا را ترسیم مى‏كند و هیچ ربطى به خلافت الهى ندارد! و افضلیّت دینى همواره شرط كافى براى احراز حكومت نیست، و به مقبولیّت و آراى عامه نیز بستگى دارد.
– در خطبه 205 مى‏فرماید: «واللّه! ما كانت لى فى الخلافة رغبة و…»؛ «به خدا قسم! مرا در خلافت هیچ رغبتى نبود و هیچ نیازى به ولایت نداشتم، لیكن شما مرا به این كار دعوت كردید و آن را بر من تحمیل نمودید»..
این روایت، تمام روایات پیشین را – كه حاكى از گلایه است – نقض مى‏كند؛ زیرا چطور ممكن است، علی (رضی الله عنه) در جایى بر خلافت حریص باشد و به خاطر ضعف یا سخاوتش و یا از روى مصلحت، به دیگران واگذارد – به گونه‏اى كه از شدّت غم و غصّه، انگار استخوانى در گلویش مانده باشد – امّا در اینجا نسبت به آن اظهار بى‏میلى نماید!
بنابراین، مشاهده مى‏شود – گذشته از صحّت و سقم این روایات كه غالباً مرسل و بدون سند هستند – هیچ نتیجه‏اى از آنها در اثبات حقّ الهى براى خلافت علی (رضی الله عنه) عاید نمى‏گردد.. لعن و نفرین و تكفیر خلفاء نیز در میان نیست! حدّاكثر درد دلى است كه به من توجّه نكردند و مرا – كه از امور دینى بسیار آگاهتر هستم – كنار نهادند! و اگر این مطالب را با دیگر موارد كتاب وقعة الصفین و الغارات ثقفى و… همراه سازیم، نتیجه‏اى جز این به دست نمى‏آید كه علی (رضی الله عنه) خود را براى خلافت شایسته‏تر مى‏دیده، ولى چون ملاحظه كرده كه خلفاى سه‏گانه نیز بدخواه اسلام و مسلمانان نیستند و در راه اجراى قوانین اسلام و گسترش آن تلاش و كوشش نشان مى‏دهد، با آنها بیعت نمود و پشت سرشان نماز خواند و وزیر و مشاورشان گشت و نام فرزندانش را به نامهایشان نامگذارى كرد و با آنها خویشاوندى نمود و در غیابشان موقّتاً حكومت را اداره كرد و… چنانكه شایسته شخصیّت والایى چون علی (رضی الله عنه) است.. و اگر – فرضاً این مطالب را صحیح بپنداریم و احتمال را بر آن بگذاریم كه – گله‏اى هم از خلفاء داشته، گله دوست با دوست بوده، نه آنكه آنان را غاصب و خائن و جنایتكار و مرتد بداند و آنها را – همچون شیعیان – لعن نماید، و آیینى جز آیین آنها به نام «تشیّع» در پیش گیرد و در اصول و فروع، با سواد اعظم مسلمانان مخالفت ورزد!..
برگرفته از کتاب عیانات
نوشته : عبدالله محمدی (توحیدی)