میگویند وقتی حضرت ابراهیم بدستور خداوند، قبیلة خود را در شهر «اور» کلده به سوی سرزمین کنعان رها کرد، در پس این رهایی و هجرت باید تمثیلی از حقیقت و ماهیت ادیان توحیدی را که ابراهیم (ع) پدر آنها میباشد، جستجو کرد. خدا در باور انسانها تا قبل از ابراهیم (ع) خدایی است اسیر مکان، خاک، خون، نژاد، قبیله، شهر و ملت خاصی؛ اما خداوند با فرمان هجرت ابراهیم (ع) از قبیله، خاک، خون و نژاد به دنبال اثبات حقیقتی بود که این حقیقت در معرفتهای پیشین بشر نشانی از خود نداشت.
خداوند در پی اثبات این حقیقت بود که شریعت نبوی آموزههایی جهانی است و نمیتواند حامی یک قوم یا قبیلة خاص باشد. جدایی خدا از قبیله و نژاد، از خاک و خون در فرمانی که خداوند به حضرت ابراهیم (ع) داد، مستتر است. اگر خدای ابراهیم (ع) را خدای یک میثاق تاریخی جاودانه با بشر تلقی کنیم باید هر چه را که در جهان وجود داشته و دارد و خواهد داشت به نوعی، جزیی از تاریخ این میثاق بدانیم. مهمترین اصلی که ماهیت ادیان توحیدی را از اندیشههای اساطیری، طبیعت گرایانه و قراردادهای اجتماعی بشر متمایز میسازد این است که در میثاق خدای ادیان توحیدی با انسان، جهان به مثابة یک تاریخ تلقی میشود. تاریخی که نباید در پای منافع یک نژاد، قوم، قبیله، شهر یا ملت خاصی قربانی شود.
تاکید بر تاریخ جهانی در صورتبندیهای دانایی ادیان توحیدی، هیچگاه به معنای حذف وجه خاص تجلی خداوند در میان قومی که افتخار پیامبری در آنها وجود دارد، نیست. اگر در مفهوم الهیات توحیدی، تجلی صفات و اسماء الهی را در تاریخ ضروری و وقایع تاریخی را نمونههایی از انکشاف این صفات و اسماء تلقی کنیم، عرصة وقوع این تاریخ نمیتواند خارج از قوم، قبیله، ملت، نژاد و یا زبان خاصی باشد. اما، آیا وقوع آن در مکان و زمانی از تاریخ به معنای عدم رجوع آن به کل تاریخ بشری است؟ سختترین سوالی که قوم بنی اسرائیل نتوانست در نسبت بین میثاق الهی (به مثابة گشودگی صورتبندی دانایی بشر به جهان) با میثاق یک قوم خاص درک کند و بدان پاسخ مناسب با شأن و منزلت یک دین جهانی ارائه دهد، همین سوال است.
الهیات یهودی در طول تاریخ با قرنطینه کردن خدا در خاک، خون، نژاد و قبیله به همان اصلی برگشت که بینش اسطورهای و بعدها بینش فلسفی یونان، روم و مسیحیت گرفتار آن شد. دین در قبیلة بنی اسرائیل، توانایی ترجمة جنبشهای زمان را در تاریخی فراتر از تاریخ قوم بنی اسرائیل، از دست داد و زبان عبری نه تنها توانایی درک زمان خود را نداشت بلکه از درک زمان حال و آینده نیز عاجز بود. در صورتبندیهای دانایی الهیات توحیدی قرار بود جهان به مثابة یک تاریخ تلقی شود و همه چیز در پرتو خدای احد و واحد قابل درک گردد. خدای احد و واحد اسیر مکان نبود. از خاک، خون، نژاد، قبیله و ملت جدا بود. این جدایی، خدا و دین توحیدی را بر فراز همة ملتها و پیام نبوی را نقطة عطف تقابل داناییهای مبتنی بر مکان و زمان در تاریخ قرار میداد. اما خدای بنیاسرائیل خدای مکان و خدای قوم و نژاد خاص بود. خدایی که منتسب به قوم خاصی باشد قادر به تباهی و نابودی قوم خود نیست. حتی اگر این قوم شقی ترین و شرورترین قوم روی زمین باشد و این شرارت بارها از زبان پیامبران این قوم تقبیح شده باشد.
براساس روایتهای توراتی، با وجودی که قوم بنی اسرائیل بارها از ناحیة خداوند، قوم نافرمان، سرکش، متکبر، خونریز و لجوج معرفی شده است اما باز هم چنین قومی مورد حمایت خدای خود است. خدایان منتسب به قوم و قبیله و شهر باید دارای چنین خصلتی باشند. آنها در همه حال باید حافظ منافع قوم خود باشند. چون نابودی قوم مترادف با نابودی خدای قوم است. همسازی الهیات یهودی با فلسفة یونان را باید در همین اندیشه جستجو کرد. خدای یهودی مانند فلسفة یونانی وجودی «تراژیک» دارد. زیرا مانند خدایان «المپ» یونان ،خدای آنها نیز خدای مکان است و در جوار قوم خود به نبرد با دیگر اقوام میآید. الهیات بنی اسرائیل مانند قوم بنی اسرائیل مقهور.قانون «تراژیک» زایش و زوال شد. قانون «تراژیک» وجود مکانمند بود. در حالیکه الهیات توحیدی بدنبال معرفتی تغییر ناپذیر و خارج از مدار زایش و زوال یعنی چیزی ورای «تراژدی» بود تا به طبیعت بیروح، روح ببخشد. اما قدرت مکان در ذهن و وجود قوم بنیاسرائیل قدرتی فائق بود.
همه چیز در سرزمین موعود و شهر اورشلیم به عنوان شهر آسمانی خلاصه میشد. همانطوری که همه چیز یونان نیز در کوه المپ مقر خدایان و شهر (پولیس) رقم میخورد. الهیات یهودی مانند فلسفه یونان، محصور در مکان و معطوف به شهر شد. تاریخ یهود بر مبنای الهیات بجا مانده از یهودیان و نوشته های توراتی و تلمودی، نشان میدهد که هیچ یک از پیامبران یهودی تمایلی به گسست از مکان نداشتند. چنین تمایلی مغایر با مفهوم الهیات توحیدی بود. همانطوری که در «تراژدی» کیهان شناسی یونان، زمان مقهور مکان است در «تراژدی» کیهان شناختی یهودی نیز مکان، زمان را میبلعد.
خدای زمان خدای تاریخ بود. خدایی که در تاریخ به سوی غایتی انجامین میکوشید. تاریخ هدفی دارد و به سمت وسوی مشخصی می رود ودراین حرکت پیوسته چیزی تازه در آن و از رهگذر آن باید آفریده شود. تاریخ در الهیات توحیدی تاریخ جهانی است. تاریخ شهریا ملت یا قبیله و قوم نیست. در تاریخ جهانی ادیان، محدودههای مکان و مرزهای بین ملتها نفی میشود. همه ملتها و همه انسانها باید آمرزیده شوند و به رستگاری برسند. یکتاپرستی ادیان توحیدی، یکتاپرستی عدالت است چون به همه انسانها نظر دارد نه به انسان خاصی، در حالیکه خدایان مکان بالضروره عدالت را تباه میکنند. دعوی بیحد و حصر هر خدای مکانمندی به ناگزیر با دعوی نامحدود خدای مکانمند دیگر در تضاد است. تضاد خدایان در آسمان، تضاد انسانها را در زمین دامن میزند. ارادة معطوف به قدرت یک گروه یا قوم و قبیله یا شهر برای قوم، قبیله و شهر دیگر عدالت به همراه نخواهد آورد. این مشکلی بودکه هم الهیات یهودی گرفتار آن شد و هم فلسفة یونانی.
وجوه مشترک توحید فلسفی متفکران یونانی و توحید دینی پیامبران یهود را باید در نگاه آنها به عالم و آدم دید.دین که آمده بود تنها راه نجات انسانها باشد اسیر جهالتها و نفعپرستیهای انسان شد. خدای الهیات یهودی مانند خدای فیلسوفان یونانی شد. خدایی است که پیوسته با قوم خود و اقوام دیگر در جدال و جنجال بسر میبرد. تفاوت خدای پیامبران با خدای فیلسوفان در این بود که خدای پیامبران را همهی انسانها میتوانستند به دعا خوانند درحالیکه خدای فیلسوفان یونانی خدای جنگ و خونریزی و دشمنی با انسانها بودند. آنها فقط منافع قوم خود را تامین میکردند وبه آنها یاری می دادند و با منافع اقوام دیگر نه تنها نسبتی نداشتند بلکه بر علیه آنها قیام نیز میکردند.
غایت هستی آدمی در اندیشة فیلسوفان، غایت مقام شهرونداست در حالیکه غایت هستی آدمی در الهیات توحیدی غایت در مقام انسان است. همه کمالات عملی انسان در مقام شهروند در ارتباط با زندگی اجتماعی ارزش مییابد و غایت هستی آدمی فقط به عنوان عضوی از جامعه باید منطبق با شد. در حالیکه در اندیشة مذهبی فردیت فرد چندان مطرح نیست یعنی مسایل جامعه از دیدگاه فردی وشخصی نگریسته نمیشود. بلکه چشم انداز مذهب یک چشم انداز اجتماعی است که در آن نه فرد محو میگردد و نه جامعه که موطن اصلی و محل استقرار فرد است ،از بین میرود.
دین جامهای بود که بشر در برابر بدویت به تن کرد. در بدویت یا وضع طبیعی نه اخلاقی وجود دارد و نه قانونی. هیچ چیزاز بشر حمایت نمیکند و هیچ پوششی برای بشر نیست. انسان در بدویت برهنة محض است. چیزی ندارد که او را پوشش دهد. دین پوششی است برای انسان برهنة بدوی. شاید یکی از تمثیلهای زیبای متون مقدس در عریان شدن انسان به خاطر گناه این باشد که آدمی وقتی گناه میکند چون دین او از دست میرود برهنه میشود. یعنی پوشش خود را از دست داده و بدوی میشود.
بر اساس جهان بینی کتاب مقدس عهدعتیق، یهودیان از ابتدا استعداد سازگاری با جهان را از دست دادند. زیرا جهان بینی یهودیت، جهان بینی قوم و قبیله گردید. آرمان قوم و قبیله استعدادی ویژه ای برای تبدیل شدن به آرمان انسان برای همة جهان را نداشت. نبودن آرمان در چنین جهانی به منزلة هیچ انگاری بود و هیچ انگاری دو بازتاب خطرناک داشت که این دو بازتاب را در آموزههای کلبیان، اپیکوریان و رواقیان مشاهده میکنیم. یکی بریدن از جهان و نفی جهان در عمل و دیگر درنده خویی. یهود از ابتدای تاریخ پیدایش خود همه حقایق هستی را در منافع قشر خاصی از قوم بنی اسرائیل قربانی می کند بنابر این درنده خویی ، توطئه گری و جنگ با اقوام و ملت های دیگر یکی از شاخصه های این قوم تابه امروز می گردد .
در تاریخ به ندرت جنگی را سراغ داریم که دستی از فرزندان بنی اسرائیل در آن نباشد . تورات بجا مانده از یهود، در اغلب کتاب های عهد عتیق، خشونت طلبی و تمایل فرزندان بنی اسرائیل به خونریزی و تجاوز به اقوام دیگر را نشان می دهد . دروغ گویی ، تحریف تاریخ ، قلب حقایق ، حقه بازی ، فریب ، فساد در زمین و صدور دستور کشتار های دستجمعی به بهانه های واهی، عمومی ترین خصلت هایی است که فرزندان بنی اسرائیل به پیامبران الهی نسبت می دهند و بر خود می بالند که تنها قومی هستند که دارای چنین ویژگی هایی میباشند .
افراط در نژاد پرستی مهمترین ویژگی های نسل اسحاق است که تورات در بالیدن بر آن تردیدی به خود راه نمی دهد. هاجر همسر حضرت ابراهیم در سراسر تورات به عنوان کنیز مصری تحقیر می شود . حضرت اسماعیل به عنوان اولین فرزند ابراهیم و اصلی ترین مصداق لطف خداوند به فرزندان ابراهیم ، در تورات، وحشی و خارج از تمدن معرفی می شود . همه چیز باید قربانی نسل اسحاق شود تا یهودیان بجا مانده از این نسل سرور عالمیان معرفی شوند و خشونت طلبی آنها در کشتار اقوام دیگر توجیه گردد.
درکتاب پیدایش جنگ طلبی نسل اسحاق به اسماعیل و فرزندان او نسبت داده می شود.( پیدایش12- 15) حضرت یعقوب برادر خود عیسو را فریب می دهد تا حق نخست زادگی را از او بخرد و در نزد پدر محبوب گردد و وارث او در زمین شود. (پیدایش 19-34 ) در کتاب خروج خداوند به قوم بنی اسرائیل بشارت می دهد اگر به هر سرزمینی هجوم برند خداوند ترس را بر مردمان آن سرزمین مستولی خواهد کرد وآنها را پیروز خواهد گرداند . قوم بنی اسرائیل با چنین توهمی که آنرا وعده الهی می پنداشتند مرز تجاوز طلبی های خود را از دریای سرخ تا کرانه فلسطین و از صحرای جنوب تا رود فرات و از وادی صهیون تا جولانگاه استر در ایران قرار دادند و ساکنان این سرزمین را در طول سالیان متمادی از دم تیغ جهالت ، شرارت و خشونت طلبی های خود گزراندند.( خروج 20-32) غارت گری و جنایاتی که در تورات به حضرت داود نسبت داده می شود آنقدر شرم آور است که نمی توان بازگو کرد.( اول سموئیل 27: 1- 12 و دوم سموئیل 3: 13-15 و 8 : 1-17 و…) بدستور استر زن خشایار شاه و عموی او مردخای در روز سیزده ماه ادار 75000 ایرانی بیگناه به توهم اینکه هامان وزیر خشایار شاه بر علیه یهودیان توطئه می کرد ، بدست یهودیان کشته شدند وهزاران نفر بی خانمان گردیدند . این در حالی بود که ایرانیان سالها از یهودیانی که توسط کوروش از دست بخت النصر بابلی نجات یافته بودند پذیرایی کردند. اما آنها حتی حرمت میزبانی ایرانی ها را پاس نداشتند و تنها به توهم توطئه یک وزیر اینهمه انسان بیگناه را کشتند و این روز کشتار را یکی از روزهای جشن مذهبی خود تحت عنوان چشن پوریم قرار دادند.( کتاب استر ، 9 : 1- 32 )
همه جنایت های تاریخی قوم بنی اسرائیل که از تکرار آن در بند بند کتاب های تورات ابایی ندارند ناشی از آن بود که یهود بر اساس آموزه های دینی خود ، ستیز با عقل را مهمترین ویژگی در بنیادهای متون توراتی می دانست . چگونه امکان دارد قومی عقل گریز و عدالت ستیز ، تاریخ را به جنایات ضد بشری خود آلوده نسازد؟
الهیات یهودی برای اینکه توحید خویش را حفظ نماید در نگارش تورات، شریعت را بر عقل و اندیشه مقدم میدارد. چنین تقدمی بنیاد الهیات یهودی را به عنوان الهیات جهانی و الهیات انسانی از هم میپاشد. حتی تفسیرهای رمزی تورات توسط متألهینی چون فیلون یهودی در قرن اول میلادی، که آدم را به عقل، حوا را به حس و مار فریبنده را به لذت تأویل نمود و محتوای تورات را هم سیر نفس به سوی خداوند دانست. سودی در تمایل جهانی به مذهب یهود نداشت. خدای یهودیت هیچ شباهتی به خدای جهانی ندارد. خدایی که فقط افراد یک ملت یا قومی را هدایت میکند، خدا نیست. بلکه ساخته وپرداختة ذهن افراد همان قوم است. یعنی افراد ملتی هر جوری باشند خدایشان هم همانطور است. قوم وحشی به خدای وحشی ایمان دارند و قوم متمدن به خدای تمدن … بلکه صفات و فضایل و کمال عالی خدای هر جامعه ای ناشی از صفات افراد همان جامعه است. خدای چنین جامعهای قبل از آنکه پیشرو افراد اجتماع باشد بدنبال آنها راه میسپارد. در چنین الهیاتی مردم از هیچ خدایی پیروی نمیکنند بلکه خدا است که مقاصد آنها را تامین مینماید. الهیات یهودی دارای چنین خدایی است . برتری نژادی، تضاد دین و دانش، روحیه دنیاگرایی، تمایلات سرزمینی و از همه مهمتر، دیدگاه تاریخی غرب در مفهوم پیشرفت تاریخی که ناظر به عصر زرین در آینده تاریخ است، میراث باورهای یهودی برای جهان غرب است. بنابراین فهم بنیادهای دین یهود به نوعی فهم مبانی اخلاقی و تاریخی دنیای غرب نیز به حساب میآید. حکمت آرمانی دنیای جدید غرب، پیوند ناگسستنی با آرمانهای یونانی ـ رومی و یهودی ـ مسیحی دارد.
روایتهای تورات از همان ابتدا معرفت دینی را با پرسش جانکاهی روبرو میسازد. خداوند عالم، از چه روی به شروفساد و رنج و گناه امکان وجود داده و در طرحی که برای عالم هستی درانداخته چه گسترهای برای ارادة مختار آدمی جهت درک جهان پیرامونی قایل شده است؟ شناخت مشیت الهی و هماهنگی با این مشیت برای وفای به عهدی که بین خدا و ذریة ابراهیم بسته شد نه تنها جزء تفکیک ناپذیر جهان بینی بنی اسرائیل و جایگاه آدمی در این جهان بینی است، بلکه نقش و اقتدار علمای یهودی را نیز توجیه میکند. آنها سخت کوشیدند تا تعالیم خود را از یک سو در برابر تقدیر گرایی و از سوی دیگر در برابر اعتماد به آزادی مطلق اراده آدمی بخاطر عهدی که با خدا بسته است، تحکیم بخشند. تلمود نمونة عینی نقش و اقتدار علمای یهود است. این کتاب که آمیزهای از زبان آرامی و عبری است نقش بزرگی را در هماهنگی یهودیت با مشیت الهی در عصر پراکندگی و آوارگی در سرزمین بابل و فلسطین ایفا میکند. مباحث این اثر به گونهای تفسیر میشود که گویی همه این آوارگیها به مثابة سفری است که هدفی جز رودررویی با یهوه ندارد. همة مصائب بشر دیدن یار است. حتی افلاطون هم همة مصائب را دیدن «مثل» میدانست.
تلمود مفهوم همسازی مشیت الهی و مقدرات را به گونهای تفسیر میکند که همه اعمال قوم یهود، مقدس جلوه میکند. حتی سرکردة قناتها و چاهها اعمالشان مقدس نشان داده میشود. آزادی عمل یک یهودی در نسبت به مشیت الهی نتایج خوبی برای مفهوم امر قدسی در همان ابتدای ظهور ادیان توحیدی به همراه ندارد. یهودیان با این فتاوی حتی بدترین و شرارت آمیز ترین اخلاق و اعمال خود را در هالهای از قدسیت توجیه میکردند. ایمان یهودی هیچگاه مبتنی بر عقلانیت او نیست، بلکه وابسته به عمل اوست. این اعتقاد مطلقاً حوزة عمل را از حوزة ایمان و نظر جدا کرد و نتایج زیانباری برای معرفت سیاسی و زندگی اجتماعی به ارمغان آورد.
در تلمود می خوانیم «تحقیق و پژوهش اصل کار نیست بلکه عمل مهم است.»[1]
منع از پژوهش و تحقیق در رسمی ترین متون مقدس یهودی ایمان این قوم را تا سطحی ترین عمل یک فرد تنزل می دهد. اتصال ایمان به عمل فردی که امروزه تجلی در فلسفه عمل گرایی (پراگماتیسم) نظام سرمایه داری غرب دارد به مثابه صوتی و تصویری دیدن امور و ملموس و محسوس کردن قضایا است . این نگاه تفضیلی و جزیی به هستی، معرفت را تا سطح شناخت رنگها و طرح ها و سایر نمودهای صوتی و تصویری تنزل می دهد.[2]
پرسیده اند چرا داستان آفرینش جهان با حرف الف که اولین حرف الفبای عبری است شروع نشده، بلکه با دومین حرف «بت beth» آغاز گشته است؟ پاسخ داده شده است، همچنان که حرف «بت» از سه جهت بسته و فقط از طرف جلو باز است، همانطور مجاز نیستی تحقیق کنی که در بالا چیست، در پایین چه می گذرد، قبل از آفرینش عالم چه بوده است و بعد از انهدام جهان چه خواهد شد. بلکه فقط اجازه داری که درباره آنچه که بعد از خلقت عالم روی داده است تحقیق کنی.[3]
می بینیم که رابطه یهود با جهان پیرامونی مبتنی به عمل فرد قبل از تفکر و تحقیق است و همه اینها متصل به میثاقی است که این قوم تصور می کند خداوند فقط از آنها اخذ کرده است. این میثاق باعث شده که از نظر یهودیان افراطی سکنة زمین به دو قسمت تقسیم شود: 1- اسرائیل 2- سایر ملل. یهودیان به این اصل اساسی معتقدند که اسرائیل قوم برگزیده الهی است. ذات قدوس مبارک به ملت اسرائیل چنین فرمود: من خدای همه عالم هستم، لکن نامم را فقط بر شما نهاده ام. مرا خدای بت پرستان نمی خوانند، بلکه به عنوان خدای اسرائیل شناخته شده ام.[4]
اگر من ملت اسرائیل را به حال خود بگذارم، در میان سایر ملل جهان محو خواهند شد. پس اینک من نام اعظم خود را بر آنها می نهم تا آنکه ایشان زنده باقی بمانند.
مسئولیت اصلی اسرائیل: نگهبانی از الهام الهی یعنی تورات است. از آنجا که مقصود از آفرینش جهان این بوده است که نام خداوند به وسیله تورات تجلیل شود و نیز چنین مقدر شده بود که ملت اسرائیل تورات را دریافت دارد. بنابراین پیش از آفرینش جهان مشیت الهی بر این تعلق گرفته بود که اسرائیل را به وجود آورد.[5]
پذیرش دین وحیانی مستلزم تغییراتی در ذهنیت افراد بود تا بتوانند تصویر کیهانی جدید یا الگوی تازه ای را که از عالم و آدم ارائه می شود ، درک کنند. موضوعاتی چون مشیت الهی، اختیار، آزادی بشر، شریعت و قدرت بشری نشان می دهد که این مسایل چندان ساده و سر راست نیستند. با ظهور ادیان توحیدی یک مسئله بزرگ مطرح شد و آن اینکه تاریخ دنیا زیر نظارت نوعی مشیت خیرخواهانه تحول می یابد. اما یهودیت این مشیت خیرخواهانه را فقط در نسبت با قوم اسرائیل تفسیر می کرد. معرفت توحیدی در دین یهود معرفت مبتنی بر سعادت و رستگاری یک قوم و قبیله تفسیر می شد. دنیا بر اساس این معرفت به دو بخش تقسیم شد. قبیله کوچکی بنام اسرائیل که تعلق به مشیت الهی داشت و در مسیر رستگاری بود و اقوام و ملت های بزرگی که در فرآیند این مشیت باید مغلوب و نابود می شدند.
چنین تفسیری از دین توحیدی که خدای آن بی تردید باید خدای عالم و آدم می شد چندان مطبوع نبود و شاید این اولین ظالمی بود که نسبت به ادیان توحیدی اتفاق افتاد و این ظلم را هم بنی اسرائیل مرتکب شد. تعیین بنی اسرائیل به عنوان قوم برگزیده و محبوب پروردگار هیچ دلیل عقلی و تاریخی نداشت. کاهنان یهودی از همان ابتدا با بستن باب تفکر و تحقیق راه پرسش از دلیل این گزینش را بستند و برای اینکه این نسبت به خداوند داده نشود که اشخاص فاقد لیاقت و شایستگی، شرور و فتنه انگیز را که سراسر تاریخ آنها مملو از نافرمانی، خشونت طلبی، کشتار پیامبران الهی، فساد، شرک و بت پرستی و غیره است، مورد توجه و لطف خود قرار می دهد. روایت شده که قبول تورات به همه ملت های جهان پیشنهاد شد، لکن تنها قوم اسرائیل حاضر به پذیرفتن آن شدند.[6] اما هیچگاه عصبیت فقدان پژوهش اجازه نداد که پرسیده شود اگر خداوند تورات را قبل از آفرینش خلق کرد[7] و اگر تورات همین است که الان وجود دارد. این متن که فقط در تمجید تیرة خاصی از فرزندان حضرت ابراهیم است که خداوند عهد خود را برای رستگاری فقط به آنان اختصاص داده است. اگر این گزینش قبل از آفرینش در تورات آمده است دیگر عرضه چیزی که از قبل انتخاب شده به ملتهای دیگر چه معنی دارد؟!
تورات موجود ، حتی میان فرزندان بنی اسرائیل نیز تفاوت قایل است. در کتاب پیدایش خداوند تورات را فقط به فرزندان عیسو پسر اسحاق و بنی عموم و «مموآو» نشان داد.[8] یهودیان ظاهراً قبایل بنی اسرائیل را مترادف همة دنیا تلقی کردند. با این تفاصیل حتی اگر بپذیریم که این روایات ساخته ذهن یهودیان متعصب نیست باز هم عرضة چیزی که از قبل سروری عالم را برای تیرة خاصی از فرزندان اسحاق خواسته باشد و بقیه فرزندان را قاتل، زناکار، بت پرست، دیوانه و وحشی و غیره معرفی میکند، مسلم است که مورد پذیرش قرار نخواهد گرفت و خدای چنین قومی که پیامبرانش را متلون، دم دمی مزاج، خرافاتی، آدم کش، تشنه قدرت، دروغگو و غیره معرفی میکند، پذیرفته نشود.
مداخلة خداوند در تاریخ به سود قوم بنی اسرائیل براساس روایتهای یهودی، آنطور که انتظار میرفت عمیقترین سوالات فلسفی و تاریخی را که ادیان توحیدی و قهرمان آن حضرت ابراهیم آمده بود در مقابل جهان شرک آلود و بت پرست و اسطورهگرای دوران طرح کند، با مشکل مواجهه کرد و آن اصل اختیار، کرامت و آزادی بشر را در مقابل بتهای عینی وذهنی، آنچنان در تمایلات نفسانی یک قوم که هیچ مزیتی نسبت به اقوام دیگر نداشتند ،محدود کرد که جایی برای تجلی جهانی خداوند باقی نمیگذاشت.
این اندیشه که خداوند به قصد خیر در دنیای طبیعی، در تاریخ و در عرصه زمان به مداخله میپردازد و این که زمان نیز به موقع خود به پایان خواهد رسید، قابل توجیه بود. اما اینکه چرا این دخالتها فقط به نفع قوم خاصی باید صورت پذیرد؟ توجیه بردار نبود.
یهودیت دینی بود که بنیاد اصلیاش بر خلقت انسان به صورت خدا قرار داشت. اما این تناقض که به موجب آن خود خالق بین موجودی را که به صورت خود خلق کرده تفاوت و تبعیض قایل میشود و از میان همة این موجوداتی که به نام انسان نامیده است فقط یک قوم را ارج و قرب مینهد، هیچگاه نتوانست در الهیات یهودی و بازیهای کلامی آن حل شود.
الهیات یهودی استعداد میثاق الهی و درک جهان پیرامونی خود را براساس این میثاق نداشت. اعتقاد به مداخلههای ذات باریتعالی در تاریخ، نفس مفهوم زمان را نیز دگرگون میساخت و عدالت، علم و حقانیت خداوند را مخدوش میکرد. یهودیت براساس تفسیر خود از عهد خداوند، نمیتوانست این مشکلات را حل کند. این الهیات حتی نتوانست نقش انسان را در دنیای مادی در چارچوب زمانی و مکانی کاملاً سازمان یافته تفسیر کند.
وعده خداوند به ابراهیم که او و ذریهاش را سرور عالمیان کند هیچگاه دور از حقیقت نبود. همانطوری که میبینیم جهانی شدن سه دین توحیدی ابراهیمی یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام جلوهای از تجلی وعده الهی است. پیامبران این سه دین توحیدی به گواهی تاریخ از فرزندان ابراهیم هستند. اما یهودیت، یهوه آن خدای خیر را به اندازهای آشتیناپذیر و سرسخت نشان داد که تنها بوسیلة یک قربانی انسانی رام میشد.
خدای یهودیت یک موجود پر از تناقض است. خدایی است که در حالات خود قایل به میانهروی نبوده و درست از همین بیاعتدالی خود رنج میبرد. خدایی است که خودش اقرار میکند از خشم و حسد در آزار است و در وجود او تیزبینی و دانش با بیفکری و نادانی همراه است. مهربانی با سنگدلی و نیروی آفریدن با انگیزه ویران کردن، همه چیز در وجود این خدا موجود است. انگار خدای یهودیت دارای وجدان و تفکر نیست.
خدایی که یهودیت در تورات معرفی میکند خدایی است که با معرفت و دانش هیچ نسبتی ندارد. این خدا نمیتواند با اقوام دیگر رابطه برقرار کند و رحمت واسعة خود را فقط به قوم کوچکی عطا میکند که این قوم هم حتی توجهی به اجرای دستورات این خدا ندارد و پیوسته نافرمانی کرده به پرستش بتها و گوسالهها برمیگردد.
بدیهی است وقتی چنین تصویری از خدا به فرزندان بنی اسرائیل در غرب منتقل میشود. این خدا بیان فی نفسه حقیقت نیست. بلکه هزاران توصیف شاعرانة متعالیترین ارزشها در انسانگرایی است. چنین خدایی بازگوکننده تجربهای است درونی و شکل گرفته در متن تاریخ … تصور ذهنی این خدا زادة وجود یک ساخت اجتماعی ـ سیاسی میشود که در آن رئیس قبیله یا پادشاه، قدرت فوقالعادهای در جامعه داشته، در نتیجه ارزش متعالی در مفهوم آفرینی با قدرت عالی جامعه یکی شده است.
تأکید کتاب مقدس و اندیشه مذهبی یهودیت بر محور معرفت و شناخت خدای متعال نیست بلکه تقلید از خداست. چون دست بشر از ساحت قدسی او دور است پس این تقلید با دست یازیدن به خط سیر رهروان راستین زندگی که «هالاخا» یا شریعت نامیده میشوند، دنبال میگردد . هالاخا یعنی راهی که در آن ره میپیمایند. یعنی راهی که رهرو دارد. در این خدا جایی برای رشد ملتهای دیگر وجود ندارد. در فرآیند رشد و تکامل تاریخی خدای قوم بنیاسرائیل، خدا در قالب یک فرمانروای مطلق ظاهر میشود که انسان و طبیعت ساخته اوست و اگر از ساختههای خود خشنود نباشد آنها را نابود میکند.
در مرحلة بعدی انسان رقیب بالقوه خدا میشود. اگر انسان از درخت دانش و زندگانی میوه میخورد همانند خدایان میشد. میوة درخت دانش به انسان عقل خدایی میداد و میوه درخت زندگانی به او جاودانگی خدا را هدیه میکرد.[9]
وقتی به تشویق آن مار آدم و حوا از درخت دانش، میوه خوردند نخستین قدم را برای خدایی شدن برداشتند و مانده بود قدم دوم که خوردن میوة درخت زندگانی بود. خدای بنی اسرائیل در اوج اقتدار هراسان میشود. به فرشتگان ندا میدهد بهوش باشید که انسان با آگاهی بر نیکی و بدی همانند ما گشته است. نگذارید دست به میوة درخت زندگانی دراز کند که برای همیشه جاودان خواهد ماند.
همسانی خدا و انسان و تناقض شرارت ذاتی انسان در آئین یهود
وقتی خدای احد و واحد در میثاق با ابراهیم (ع) بعنوان خدایی که ناظر بر همهی اعمال انسان و خالق هستی است ، وارد عرصة تاریخ شد همه دانستند که این خدا از جنس خدایان اسطورهای اقوام باستانی نیست. تفاوت اساسی بین یهوه و زئوس یا ژوپیتر تفاوت در نگاه به عالم و آدم بود. زئوس آن پدر حاکم بر کل جهان خیرخواهانه و گویی بیطرفانه میگذاشت امور عالم در خط سیر عادی خود جاری شود و فقط کسانی را کیفر میداد که مرتکب بینظمی شوند. او با اخلاقیات کاری نداشت بلکه صرفاً به حکم غریزه حکومت میکرد، از افراد بشر بیش از این نمیخواست که قربانیهایی را که حق او بود نثارش کنند و با افراد بشر هم هیچ کاری نداشت زیرا برای آنها نقشهای نداشت. زئوس پدر، بیشک یک هیکل بود نه یک شخصیت … ولی یهوه برعکس به آدمیزاده علاقه داشت و افراد بشر برای او کمال اهمیت را داشتند.
یهوه انسان را شبیه خود ساخت بود تا بر حیوانات زمین و ماهیان دریا و پرندگان آسمان فرمانروایی کند.[10] انسان برای یهوه همان ارزشی را داشت که خدایان المپ برای زئوس داشتند. زئوس از طریق هرمس، هرا، آتنه، پرومته و … امور زمین را فرمانروایی میکرد. اما همة این مسئولیتها در میثاق خدا با ابراهیم به دوش انسان افتاد.
در حقیقت آرزوی اسطورهای انسان در رسیدن به مقام خدایی و همانندی با خدا و راهیابی به آسمانها در آموزههای وحیانی تورات برآورده میشود. ظاهر روایتهای توراتی به گونهای است که با بستن عهد بین خدا با انسان، خدا دست از فرمانروایی مطلق برمیدارد. او و انسان بر اساس یک پیمان با هم شریک میشوند. خداوند از قالب یک فرمانروای مطلق به شکل یک سلطانی درمیآید که اختیارات محدودی دارد. همانند انسان او نیز پایبند قانون اساسی است. خدای آزاد و خودکامة اسطورههای بین النهرینی، مصری و یونانی در تورات آزادی و خودکامگی خود را از دست داده و بنا به همان اصول و قوانین پیمان، انسان آزادی پیکار، مخالفت، چون و چرا کردن، سرپیچی از دستورات، برهم زدن نظم عمومی و بسیاری از چیزهای دیگر را بدست میآورد.
براساس چنین تفسیری از انسان است که پارهای از محققین غربی معتقدند که تفسیری که در تورات از انسان ارائه میشود نوعی انسانگرایی بنیادی است. «اومانیسم رادیکالی» که بر یگانگی تبار آدمی، بر گنجایش آدمی برای شکوفا ساختن نیروهای خود و رسیدن به هماهنگی درونی و برقراری یک دنیای آشتی پای میفشارد. اریک فروم میگوید: «من با اومانیسم رادیکال به فلسفهای جهانی اشاره میکنم … که هدف آدمی را آزادگی کامل میداند و این دستیابی به واقعیت از ورای افسانهها و اوهام را القاء میکند. از آن گذشته «اومانیسم رادیکال» القا کنندة گرایشی شکآمیز در بکار بردن زور است. دقیقاً به این دلیل که در طول تاریخ بشر، همواره زور موجد ترس بوده و هنوز هم هست. زور سبب گشته که انسان آماده پذیرفتن افسانه به جای واقعیت و اوهام به جای حقیقت شود. زور آدمی را از بدست آوردن آزادگی ناتوان ساخته و شعور و احساسات او را تباه کرد.»
انسان اسطورهای بین النهرینی، مصری و یونانی گرفتار چنین شرایطی بودند. اما انسانی که ادیان توحیدی معرفی میکنند انسان آزاده از هرگونه زور و احساسات تباه شده است. او حق مخالفت، سرکشی و سرپیچی از فرامین را دارد. اگر چه بطور طبیعی برای این نافرمانیها مجازات میشود اما این حق از او گرفته نشده است. در حالیکه انسان طبیعی یونانی و انسانهای بیارزش اساطیری در مقابل خدایان چنین حقی را دارا نبودند.
در کتاب حزقیال نبی گفته میشود «ای انسان خاکی من تو را نزد بنیاسرائیل میفرستم. نزد قومی یاغی که علیه من طغیان کردهاند. ایشان و پدرانشان همواره نسبت به من گناه ورزیدهاند. آنان قومی هستند سنگدل و سرکش.»[11]
انسان توراتی انسانی است که جسارت یاغی شدن و طغیان علیه خدا را دارد. سنگدلی و سرکشی صفت خدایان اسطورههای بینالنهرینی، مصری و یونانی بود. اما این صفت در تورات به انسانی عطا میشد که صورت خدایان دارد. حق سرکشی، طغیان، سرپیچی، نافرمانی، یاغیگری برای انسان در اساطیر وجود ندارد. اما میبینیم که در آموزههای وحیانی تورات این حق به انسان داده میشود.انسان عهد عتیق بالقوه خداست و شاید برای همین احساسی که دارد، با خدا که در اوج اقتدار است به مبارزه برمیخیزد و از قوانین و فرامین او سرپیچی میکند. او خودآگاهی به این اقتدار دارد. کتاب پیدایش تورات، در همان آیات اول این خودآگاهی را ثمرة خوردن میوة درخت شناخت نیک و بد میداند.
و به او گفت: از همة میوههای درختان باغ بخور، بجز میوة درخت شناخت نیک و بد، زیرا اگر از میوة آن بخوری، مطمئن باش خواهی مرد.[12] البته تدوین کنندگان تورات معلوم نمیکنند که خوردن میوة درخت شناخت نیک و بد چه سنخیتی با از دست رفتن جاودانگی انسان دارد.
معرفت از جنبة عقلی قاعدتاً حیاتبخش است نه مرگآور. اما صرفنظر از اینگونه تناقضات که در متون عهد عتیق فراوان وجود دارد و به نوعی نشان دهندة دخالت دست بشری در تدوین کتاب مقدس است، جسارت خوردن چنین میوهای علیرغم فرامین الهی، نشان از نوعی خودآگاهی انسانی و میل به سرپیچی و نافرمانی که نشانی از ذات این خودآگاهی است ، دارد. بشر مبتنی بر نوعی معرفت به وسوسه مار دل میبازد و اختیار از کف میدهد. میوه ممنوعه بیش از آنکه نشان از خرد و دانش داشته باشد بیانگر جهل انسان به حقیقت وجودی خود اوست. انسان با همهی لاف زنیهایش میدانست که از خاک و به صورت خداوند آفریده شده و آفریدة او هم قادر متعال است. به گفته تورات او جز بر خداوند، بر همة حیوانات زمین و ماهیان دریا و پرندگان آسمان فرمانروایی داشت. در باغی زندگی میکرد که خداوند انواع درختان زیبا در آن باغ را رویانید تا میوههای خوش طعم دهد.[13] انسان از همهی نعمتهایی که یک موجود خاکی و زمینی استعداد داشتن آنرا داشت هم افزونتر برخوردار بود. اما چه چیزی او را به خطا انداخت؟ میل به دانش و معرفت یا میل به حرص و طمع و پندار؟ همسانی انسان با خدا و جانشینی او در زمین برای فرمانروایی بر موجودات زمینی، زیرزمینی و آسمانی، با دانش و معرفتی که تورات مدعی است بشر قبل ازخوردن میوة شناخت نیک و بد فاقد آن بود سازگاری ندارد. بدترین حالت تشبیه آفرینش انسان به همانندی خدا ، تشبیه صورت است که چنین تشبیهی شرک میباشد. خدا صورتی در ظاهر ندارد که انسان شبیه به آن ساخته شود. پس از جنبة عقلی راهی نمیداند مگر اینکه این شباهت را شباهت سیرت تعریف کنیم. سیرت الهی علم، معرفت، قدرت و راهبری است که تورات اعتراف میکند همة اینها را انسان داراست. بنابراین میوة ممنوعه نمیتواند در تفسیر ادیان توحیدی که موجب هبوط انسان از مقام همسانی خدایی شد، میوه معرفت و دانش و شناخت نیک و بد باشد. چون دانش ذات وجود حق تعالی است و انسان برای تشبیه با خدا و فرمانروایی بر موجودات او نیاز به شناخت نیک و بد داشت. چگونه امکان دارد خداوند مقام والای جانشینی خود را در زمین به انسان بدهد اما معرفت شناخت نیک و بد را که اقتضای این جانشینی است به انسان ندهد. پس انسان چگونه باید در زمین فرماندهی میکرد و این چه مقامی بود که به او داده شد؟!
هبوط انسان از مقام همانندی خدایی و خلیفه الهی، هبوط از معرفت و دانش و شناخت نیک و بد به جهل و وسوسه و پندارهای نفسانی و هبوط به حرص و طمع بود و این از ظاهر و باطن همهی روایتهای توحیدی استنباط میشود. بنابراین گردنکشی انسان در مقابل خدا نه انگیزه تفوق طلبانه دارد و نه خدا بخاطر این تمرد انسان را کیفر میدهد و با توسل به زور و با بیرون راندن آدم و حوا از باغ عدن سعی در نگهداشتن تفوق خود دارد.
در الهیات یهودی سرآغاز تاریخ انسان با چنین روایتی شروع میشود. الهیات یهودی براساس روایتهای توراتی داستان مظلومیت انسان در مقابل خدای احد و واحد است و به گونهای ساماندهی شده که گویی خدا از اینکه انسان را همانند خود خلق کرده پشیمان میشود. خدای الهیات یهودی برخلاف آموزههای توحیدی، خدایی است شبیه به زئوس یونانی. از چنین الهیاتی بوی یکتاپرستی به مشام نمیآید. «قرائت دقیق از عهد عتیق به خوبی نشان میدهد، وجود و قدرت «خدایان دیگر» به روشنی به رسمیت شناخته شده اما یهوه قویترین آنان است. به رقیبانش حسادت بسیار میورزد و پرستش آنها را بر مردم خود ممنوع میسازد.»
در مسایل شخصی و خانوادگی قوم خود حتی در کوچکترین جزیی دخالت میکند.[14] با نذر قوم فاسق خود شهرهای دشمنانشان را به کلی ویران میکند . در باب هفتم کتاب تثنیه دستور کشت و کشتار صادر میکند و سپس در باب بیستم همین کتاب، قوانین ضدانسانی فقط برای رفاه و آسایش قوم خود وضع میکند. در کتاب داوران یک خدای جنگ طلب و خونخوار توصیف میشود. نسبت به اقوام دیگر ظالم و بیرحم و جنایتکار است اما وقتی به جنایتهای قوم خود میرسد از گناهان و خطاهای آنها چشم میپوشد. پیامبرانی را که برای هدایت قوم خود میفرستد، خشونت طلب و جنگ افروز و جنایت کار معرفی میکند. حضرت داود (ع) را در کتاب دوم سموئیل پادشاهی معرفی میکند که جز با خونریزی و رقابت برای رسیدن به سلطنت با هیچ چیزی آرام نمیگیرد.
این خدا در نهایت برای نگهداشتن برتری خود میکوشد انسان را از رسیدن به معرفت و شناخت و جاودانگی که در شأن خدایی است ، محروم کند و در نهایت حساب نافرمانی او را کف دستش میگذارد و او را از باغ عدن به بیرون پرتاب میکند.
در الهیات یهودی، سرآغاز تاریخ انسان آزادی است. اما نه آزادی از بتهای عینی و ذهنی و نه آزادی از پندارهای جاهلانه و نه آزادی از زندگی در زیر سلطة ستم شاهان، بلکه آزادی از شر خدایی است که انسان را از همه چیز محروم کرده است. یونانیان در تروا از شر خدایان المپ رها میشوند و یهودیان در مصر از شر یهوه خلاص میگردند، انسان به شرارت ذاتی خود برمیگردد.
الهیات یهودی برای توجیه آنهمه نافرمانیهای قوم برگزیده خدا به شرارت ذاتی انسان که او را مستعد گناه و معصیت میکند. بازمیگردد و این دقیقاً در تضاد شدید با آموزههای الهیات توحیدی و حتی آیات اول کتاب پیدایش تورات بود. چگونه انسانی که شبیه خداوند و برای جانشینی او در زمین خلق میشود موجودی ذاتاً شرور و مستعد گناه و معصیت است؟!
«از آنجا که خداوند آدمی را با انگیزه بدی و شرارت آفریده است، که به خاطر آن انسان مستعد گناه و معصیت است لذا عدالت الهی ایجاب میکند که پادزهری نیز برای خنثی کردن اثرات آن انگیزه فراهم گردد. اگر شرارت و بدکاری را نوعی بیماری محسوب کنیم که انسان هر دم ممکن است گرفتار آن شود، توبه داروی این بیماری است.»[15]
خدای یهودیت، انسان یهودیت و تاریخ یهودیت استعداد لازم را برای بشارت اندیشه توحیدی در نسبت با جهان پیرامونی بدست نمیآورد. خدای یهودیت و خدایی که در الهیات یهودی معرفی میشود، خدای ضدعقل و دانش بشری است و تحمل دیدن رشد و تکامل و کسب معرفت انسان را ندارد. چنین خدایی نمیتواند خدای ابراهیمی باشد که به منطق عقل توحیدی به مقابله با شرک برمیخیزد و غربت هجرت را در سرزمینی دور و غریب و آزمونهای سخت الهی را بر خود هموار میکند تا گشودگی جدیدی به جهان برای انسان محصور در خاک، خون، نژاد، قبیله و دولت ایجاد کند. خدای الهیات یهودی خدای ضدایمان، ضدشریعت و ضدداوری و قضاوت است. یعنی ضد سه رکن آموزههای ناب توراتی که نشانی از وحی الهی بود.
بیپروایی کتاب مقدس در تایید شرارت ذاتی انسان از انتقادهایی که از شخصیت آدمی میکند کاملاً نمایان است. حضرت آدم یک بزدل بود، قابیل یک لاابالی و نوح یک سست اراده، ابراهیم زنش را میگذارد تا از ترس قالب تهی کند. او دروغگو است و زن خود را خواهر خود معرفی میکند. یعقوب در کلاهبرداری از برادرش دست داشت، یوسف جاهطلبی بود سرهم بند و بزرگترین قهرمان عبری یعنی داود شاه و سلیمان حکیم، مرتکب جنایات نابخشودنی میشوند. قوم برگزیده برای رسیدن به سرزمین موعود باید بجگند، آدم بکشند و آبادانیها را ویران کنند. موسی (ع) قهرمان شریعت و آورنده کتاب و حکمت به قوم خود دستور میدهد برای زنده ماندن باید به سرزمینی که خداوند، خدای پدرانشان به شما داده است ، داخل شوید و آن را تصاحب کنید. باید بجنگید. آرمانشهر یهود بدون جنگ و خونریزی و بدون غلبه بدست نمیآید.
کتاب مقدس تردیدی بجا نمیگذارد که آدمی شریر و پلید و اهل نافرمانی و یاغیگری است. چنین انسانی با انسان الهیات توحیدی که به صورت خدا آفریده شده و جانشین او در زمین برای عمران و آبادانی است ، تفاوت بسیاری دارد.
در الهیات یهودی بدلیل اینکه مردم غرق در گناهند و دایماً به سوی زشتیها و پلیدیها میروند خدا از آفرینش انسان تاسف میخورد و محزون میشود. کمر همت میبندد که انسانی را که آفریده از روی زمین محو کند . حتی حیوانات و خزندگان و پرندگان نیز بخاطر فساد انسان محکوم به نابودی میشوند . چون خدا از آفریدن انسان تاسف میخورد[16]. چنین انسانی با انسان الهیات توحیدی که خداوند از خلقت آنها به فرشتگان فخر میفروشد و آنها را به سجده وامیدارد و انسان را در بالاترین شکل خود توصیف میکند که مقام معرفت به اسماء را دارد، زمین تا آسمان تفاوت دارد.
نه تنها خدای الهیات یهود و انسان یهودی مورد تردید قرار میگیرد و زبان این الهیات توانایی تفسیر زمان را از دست میدهد ، حتی فلسفه و تاریخ یهود نیز به نوعی توانایی تفسیر زمان تاریخی را از دست میدهد.
الهیات ناب ابراهیمی در دین توحیدی حضرت موسی خوب آغاز میکند اما خیلی زود با تمایلات قومی درگیر میشود.شرط تکامل انسان پاره ساختن پیوندهای آغازینی است که انسان را به زمین، قوم، خون ، پدر و مادر، زن و فرزند و آب و خاک متصل میکند. انسان برای تکامل باید از وضع طبیعی که وضعی شبیه به سایر حیوانات است خارج شود. تا زمانی که بشر از چنین شرایطی هجرت نکند راهی برای گشودگی به جهان بدست نمیآورد. تورات به زیبایی داستان شروع تاریخ انسانی را با روایت هجرت حضرت ابراهیم از پیوندهای طبیعی آغاز میکند. آزادی انسان بر بنیاد دستیابی به رهایی خویش از پیوندهای آغازین و خودآگاهی به جهان پیرامونی است. نخستین پیمان بین خدا و انسان که مبتنی بر الهیات ناب توحیدی بود ، متاسفانه با پیمان دوم بین خدا و قوم عبری به بن بست می رسد و تبدیل به خدایی میشود که به بشر حسادت میورزد و با او پیوسته مجادله میکند و او را از حق طبیعی خود که شناخت نیک و بد است محروم میکند.
بشر در مجادله با خدا، هبوط میکند. با هبوط آدم تاریخ متولد میگردد. آن هماهنگی موزون و آغازینی که بین انسان و طبیعت در باغ عدن بود از نظر الهیات یهودی بخاطر خوردن میوة شناخت نیک و بد برچیده میشود و جای آنرا دشمنی و نزاع میگیرد. قاعدتاً انسان باید بخاطر از دست دادن آن یگانگی در رنج افتد. اما انسان الهیات یهودی تاریخ را با حسادت و کینه از خدا شروع میکند. خدایی که او را از معرفت، جاودانگی محروم و از زندگی امن و راحت در باغ عدن به بیرون پرتاب کرد.
انسان یهودی انسان تنهایی است که آواره و سرگردان قبیله، شهر، بیابان و کوهها است. چنین انسانی سرسخت، لجوج، یکدنده و خشونت طلب میشود . او به دنبال سرزمینی میگردد تا آن یگانگی از دست داده در کنار زن و فرزند و قبیله و خانمان را مجدداً بدست آورد و محل امن و آبادی شبیه باغ عدن برای خود ایجاد کند. همانطوری که اولین قهرمان حماسههای هومر به دنبال شهر خود ایتاک، محل امن و آباد در کنار زن و فرزند و قبیله و خانمان خود میگردد. سراسر فلسفة تاریخ الهیات یهودیت تفسیر این سرگشتگی است که ریشههای آنرا باید در تورات، زندگی شاهان و نامة پیامبران و از همه مهمتر تفسیرهای جزمی تلمود پیدا کرد.
تاریخ گرفتار چنین توهماتی از قوم یهود است و اکنون بشر شاهد همان مصائبی است که این قوم در قرنهای متمادی بر بشریت وارد کرده است . ملت های جهان تا کی باید هزینه های خیره سری ، خشونت طلبی و شرارت های فرزندان بنی اسرائیل را پرداخت نمایند؟ آیا داستان جنایت های این قوم علیه ملت های دیگر روزی به پایان خواهد رسید ؟ چگونه باید از شر شرارت های بنی اسرائیل و جریانهای افراطی آن در عصر حاصر که در قالب صهیونیسم ، سودای تصرف جهان و اثبات برتری نژاد فرزندان اسرائیل را دارد، در امان بود ؟
اثرحاضر بخشی از شرارت های این قوم را در جعل تاریخ نشان می دهد . جریان تاریخ نگاری یهود بخشی از کلیت تاریخ نگاری توراتی و تلمودی است که از زمان های دور تاریخ را به نفع چنین قومی تحریف می کند. در راس این تاریخ نگاری مظلوم نمایی دروغین و حقنمایی های فرا تاریخی فرزندان بنی اسرائیل به عنوان آن کلیت نمایان است . تورات سرگشتگی قوم بنی اسرائیل و انتقاد از وضع موجود و تلاش برای رسیدن به سرزمین موعود را براساس روایت های تاریخی خود ، در حدود 1300 قبل از میلاد با ظهور حضرت موسی و مبارزة در «تروای مصر» و خروج از آن آغاز میکند. حکمت آرمانی روایت تورات و حماسه سرایی هومریونانی از سرگشتگی انسان نیز شباهتهای عجیبی با هم دارد. تاریخ یونان با سرکشی انسان در مقابل ارادة خدایان به برتری جویی او در زمین میرسد و این پنداشتهای بود که اولین قهرمان بازمانده از نبرد خدایان و آدمیان در تروا را از وطن اصلی او یعنی شهر، قبیله، خون، نژاد، ملت و خانمان دور و سرگشتة کوهها، دریاها و بیابانها میسازد. هبوط انسان هومری، هبوط از آرمانشهر «ایتاک» محل امن و آباد و طبیعت خوش و خرم کنار دریا بود و آرزوی اولیس پس از این هبوط، بازگشت به آن بود.
تاریخ بنیاسرائیل نیز با سرکشی انسان در مقابل ارادة خدایان مصر برای رسیدن به سرزمین موعود آغاز میشود. تنها تفاوت روایت توراتی و روایت هومری از مفهوم سرگشتگی این است که تورات قوم بنیاسرائیل را در اطاعت از فرامین الهی از مصر خارج و به سرزمین موعود رهنمون میشود. در حالی که هومر در مفهوم سرگشتگی در مخالفت با فرامین خدایان از ایتاک دور شده و آرزوی بازگشت به آن را دارد. بازگشت اولیس به ایتاک در نهایت جز به مدد الهی امکانپذیر نیست و این نشان میدهد که سرچشمه حکمتهای آرمانی بشر برای رسیدن به رستگاری با فرهنگ های متفاوت بسیار شبیه به هم میباشند.
وقتی اولیس به شهر آرمانی خود «ایتاک» بازمیگردد برای رسیدن به آرزوهای خود به کشتار عجیبی دست میزند. او همهی رقبای خود را بدون هیچ عذر و بهانهای نابود میکند تا شهر آرمانی وی خالی از اغیار و به کام او گردد. بنیاسرائیل نیز وقتی به سرزمین موعود میرسد با همان مشکلی مواجه میشود که اولیس در ایتاک مواجه شد. آنها دویست سال خون انسانها را میریزند تا بر سرزمین موعود مسلط شوند و آنجا را به کام خود کنند.
اولیس با حاکمیت بر شهر آرمانی ایتاک، پایهگذار مرام و فلسفهای میگردد که در آن هیچ جایی برای یک حقیقت متعالی وجود ندارد. سراسر تاریخ تفکر یونان بعد از حاکمیت فلسفة آریستوکرات هومری تا عصر سقراط و افلاطون، در حسرت شناخت حق و رسیدن به حقیقت میسوزد و در نهایت نیز آرمانشهر اولیس هومر، به انحطاط میرسد. انحطاطی که پیامبران یونانی مثل سقراط و افلاطون نیز با همهی تلاش، نتوانستند از آن جلوگیری کنند.
بنیاسرائیل با حاکمیت بر سرزمین موعود، از حدود 1230 قبل از میلاد تا ظهور حضرت مسیح علیرغم زندگی در شهر آرمانی اورشلیم به همان انحطاطی رسید که یونانیان رسیدند. اورشلیم شهر آسمانی یهود در حاکمیت فرزندان اسرائیل تبدیل به شهر شیطان میشود و اوضاع آن چنان بحرانی میگردد که اشعیای نبی حدود هفتصد سال قبل از میلاد مسیح آنرا اینگونه توصیف میکند:
«ای اورشلیم، زمانی تو نسبت به خداوند وفادار بودی، اما اینک همچون یک فاحشه بدنبال خدایان دیگری میروی. زمانی شهر عدل و انصاف بودی، اما اکنون شهر جنایتکاران شدهای . زمانی چون نقره خالص بودی ولی اینک فلزی بیمصرف شدهای . زمانی همچون شراب ناب بودی ولی اکنون همانند آب شدهای. رهبرانت یاغی و شریک دزدانند. همه رشوه خوارند. از یتیمان حمایت نمیکنند و به دادخواهی بیوه زنان گوش نمیدهند. بنابراین خداوند، خدای قادر متعال اسرائیل به آنها میگوید: شما دشمن من هستید تا از شما انتقام نگیرم آرام نمیشوم به دست خود ، شما را مثل فلز در کوره میگذارم تا از گناهان خود پاک شوید … »[17]
علل تبدیل شهر آرمانی اورشلیم به شهر شیطان در کتاب تثنیة عهد عتیق در سرود موسی آنقدر گویا است که نیاز به تفسیر ندارد. این گویایی را نه تنها در این کتاب بلکه در کلیه کتابهای عهد عتیق میتوان مشاهده کرد: قوم بنیاسرائیل قومی فاسد گشته که باعث ننگ خداوند است. آنها دیگر فرزندان او نیستند بلکه ستونی هستند کج … قومی احمق و نادان، یاغی، بتپرست، خیانتکار … قومی که ایکاش شعور داشت و میفهمید که چرا شکست خوردهاند؟ چرا فراوان نفرشان از یک نفر و ده هزار نفرشان از دو نفر شکست خوردند. زیرا خدایشان، آنها را ترک گفت، خداوند ایشان را به دست دشمن تسلیم نموده بود … [18]
آرمان قوم بنی اسرائیل آرمان سرزمینی مشخص در یک نقطة معین است که خداوند آنرا به فرزندان حضرت ابراهیم وعده داده است. اما قوم اسرائیل این وعده را فقط در انحصار یک نسل از فرزندان حضرت ابراهیم تفسیر میکند و آرامش و صلح و دوستی و حل تضادهای بنیاسرائیل را در رسیدن به این سرزمین کوچک میبیند. تاریخ گواه روشنی است که وقتی بنیاسرائیل با پیامبران، پادشاهان و داوران خود به این سرزمین رسید و سکنة بومی فلسطین را نابود کرد و فلسطین را در میان خود تقسیم نمود باز هم روح آرامش را ندید . چرا؟
آیا انتظار رهایی بیهوده بود؟ آیا مترادف دانستن رسیدن به سرزمین موعود با سیادت قوم بنیاسرائیل توهمی بیش نبود؟ آیا این توهم ناشی از کج فهمیدن میثاق خداوند با حضرت ابراهیم (ع) و حضرت موسی (ع) نبود؟ حکمت آرمانی یهود اگر چه برآمده از شرق است اما در اندیشههای غربی پا گرفت، رشد کرد و نهادینه شد. مسیحیت در آسمان اندیشة یهود پاگرفت. مسیح از نظر یهودیان ناجی قوم یهود بود نه بشارت دهندة همه انسانها، وقتی مسیح آمد و نجات همة بشر را اعلام کرد قوم یهود این مسیح را برنتابید چون دعوت او مبتنی بر تعلیم یهودیت نبود. دعوت او هیچ خطابی برای قوم خاصی به همراه نداشت.
به تعبیر کانت آیین یهود برای تاسیس یک کلیسای جهانی متناسب دوران آنقدر قصور ورزید تا اینکه ارتباطش با این ادعا که قوم برگزیده است با کل نوع انسان قطع شد . به نحوی که با تمام اقوام به خصومت پرداخت. یهود خدایی را به پندار آورد که انسان از او به کلی جدا است. خدایی که نه به مثابه یک پدر بلکه یک سرور است. خدایی خشمگین و سختگیر. مسیح آمده بود که انسان را دوباره با خدا آشتی دهد اما چنین مسیحی چه سودی برای قوم نژاد پرست و خشونت طلب بنی اسرائیل داشت ؟
داستان شرارت طلبی و جنگ افروزی فرزندان اسرائیل هنوز به پایان نرسیده است. بخش اعظمی از جهان قرن هاست که در سیاست فتنه انگیزی این قوم می سوزد و ویران می شود و بی تردید این شرارت ها تا وقتی همه جهان به مثابه بخشی از میثاق قوم بنی اسرائیل با خدای این قوم نگردد ادامه دارد . آنهایی که باور کرده اند فرزندان اسرائیل با تصرف کامل سرزمین های موعود خود آرام خواهند گرفت و دست از آدم کشی و جنایات برخواهند داشت شناخت دقیقی از آرمان های این قوم ندارند. تورات مهم ترین سند برای شناخت خوی و خصلت جنگ افروزانة این قوم است . آیا تاکنون پرسیده ایم که چرا همیشه تاریخ این قوم در مقابل همه ملت ها قرار می گیرد؟ آیا تاکنون از تاریخ پرسیده ایم چرا و به چه دلیل دست این قوم در اغلب جنگ های خانمان برانداز دیده می شود ؟
سالهاست که فرزندان اسرائیل برای مظلوم نمایی و توجیه شرارت های خود مشغول تحریف تاریخ و جعل وقایع تاریخی می باشند . این تاریخ نگاری وارونه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و بیداری جهان اسلامی شتاب بیشتر و شکل پیچیده ای به خود گرفته است. صهیونیسم جهانی که اکنون نماد بارز شرارت طلبی و جنگ افروزی های فرزندان نژاد پرست اسرائیل است سازمان ها و هزینه های قابل توجهی را در این بخش متمرکز کرده است . بنیاد تاریخ پژوهی ایران معاصر در جهت انجام رسالت های ملی و اسلامی خود؛ با نقد این گونه آثار که در آنها نشانی از مطامع توسعه ارضی و تجاوزطلبی های صهیونیستی است تلاش میکند سهمی در افشای جنگ افروزی و دروغ پردازی های این قوم داشته باشد . این مجموعه که به همت و کاردانی محقق تیزبین جناب آقای علیرضا سلطانشاهی نوشته شده است قبلا به شکل سلسله مقالاتی در فصلنامه پانزده خرداد به چاپ رسیده است . نظر به اینکه خوانندگان فصلنامه پانزده خرداد تمایل نشان دادند که نقد متون و منابع صهیونیستی ، افکار و اندیشه های یهودیان افراطی و سایر آثاری که از نژادپرستان اسراییل منتشر می شود و به نوعی به فرهنگ دینی و ملی ما مربوط است را به شکل مجموعه مستقل مورد مطالعه قرار دهند، بنیاد تاریخ پژوهی ایران معاصر اثر حاضر را منتشرو به همه حقیقت جویان تاریخ تقدیم می کند.
این مقاله مقدمه ای است که دکتر مظفر نامدار بر کتاب زیر نگاشته است: علیرضا سلطانشاهی، از جولانگاه استر تا وادی صهیون، بنیاد تاریخ پژوهی ایران معاصر، تهران، 1386
————————–
پی نوشت:
1- تلمود ، میشنا آووت، 1 : 17
2- شاید یکی از دلایل اشتغال یهودیان در سینما و موسیقی در دوران معاصر همین دیدگاه باشد.
3- تلمود، یروشلمی حلیگا، 3 جیم ، به نقل از گنجینه ای از تلمود، همان، ص ص 52 ،53
4- لمود، شموت ربا، 29 :3 به نقل از گنجینه ای از تلمود، همان، ص 79
5- برشیت ربا، 1 :5 به نقل از گنجینه ای از تلمود، همان، ص81
6. تلمود، بمیدبار ربا، 14: 10 یا 22، به نقل از گنجینهای از تلمود، همان، ص81
7. تلمود، سپاحیم، 54 ال، به نقل از گنجینهای از تلمود، ص122
8. تورات، کتاب پیدایش 27: 22 و 19: 36
9. تورات، کتاب پیدایش 2: 7، 8، 16، 17
10. تورات، کتاب پیدایش 1: 26
11. عهد عتیق، کتاب حزقیال نبی 2: 3، 4
12. تورات، کتاب پیدایش، 2: 16 و 17
13. تورات، پیدایش، 1: 16-28 و 2: 7-16، 17
14. کتاب لاویان تورات که سومین کتاب عهد عتیق است و راهنمای کاهنان نامیده میشود. مملو از دخالتهای خدا در امور کوچک قبیله و خانواده است.
15. گنجینهای از تلمود، همان، ص122
16. تورات، کتاب پیدایش، 6: 5، 6، 7
17. عهد عتیق، کتاب اشعیاء 1: 21-27
18. نقل به مضمون از عهد عتیق، کتاب تثنیه 32: 1-33
برچسبها: نقد آئین یهود, یهود, یهودیت